استادی - قدمت پایگاهِ بسیجِ شهید کاوه محله خاتمالانبیا (ص) برمیگردد به همان روزهای اولی که امام فرمان تشکیل بسیج مستضعفین را صادر کرد. یک اتاق در مسجد امام محمد باقر (ع) سهم پایگاه تازهتأسیس این محله شد و یک سال بیشتر طول نکشید که پایگاه بسیج به مسجد خاتم منتقل شد. مسجدی که آن سالها هنوز ساخته نشده بود و زمینی بود که دورتادورش را دیوار کرده بودند تا بشود در آن نماز خواند. روی پشتبام این مسجد یک سنگر زدند و همانجا شد پایگاه بسیج تازه تأسیس محله. حاج اکبرسرابی ۱۹ سال بیشتر نداشت که بزرگترهای محل پیشنهاد میدهند بشود فرمانده پایگاه بسیج و یکجورهایی رکورد شکنی میکنند. چون بعدها میفهمند اکبرآقا جوانترین فرمانده کل کشور است. حاجی هم پایگاهی درست میکند که در آن هم کار نظامی و امنیتی میکنند، هم برای دانشآموزهای محله کلاس تقویتی میگذارند، هم هوای نیازمندان محله را دارند و هم در حاشیه شهرکار فرهنگی میکنند. به دلیل همین کارها هم چندین سال پشت سرهم پایگاه بسیج برتر کشور میشوند. حاج اکبرسرابی تعریف میکند: من خودم جوان بودم و دلم میخواست پایِ جوانها و نوجوانها را به مسجد باز کنم. با مدرسههایی که دور و برمان بود ارتباط گرفتم و یک جمعیت دانشآموزی در دل پایگاه درست کردیم. تقریباً به اندازه یک گردان میشدند. به تکتک آن بچهها مسئولیت میدادیم و کار را خودشان پیش میبردند. بیشتر از هر فعالیت دیگری کار فرهنگی میکردیم، چون حاشیه شهر بودیم و بچهها را باید در مقابل انواع و اقسام بزهکاریها بیمه میکردیم. از دلِ آن جمع هم کارآفرین و هم نخبه فرهنگی، اجتماعی بیرون آمد. شرایط محله آن زمان چنین چیزی را اقتضا میکرد. پایگاههای بسیج هم امروز باید همینطور باشند. ببینند نیاز محله شان چیست، روی همان تمرکز کنند.
سیاست بچههایِ پایگاهِ بسیج شهید کاوه بعد از ۳۸، ۳۹ سال هنوز هم جذب حداکثری است. حاج اکبر میگوید: آن سالها همه هم و غممان را گذاشته بودیم که آدمهای خاکستری جامعه را پایِ کار بیاوریم و با خودمان همراه کنیم. آدمهایی که به قول معروف تکلیفشان با خودشان مشخص نیست و نمیدانند که باید کدام طرف بایستند. شاید باورتان نشود، اما ما آن سالها در پایگاه از همه طیف آدم داشتیم و یکجورهایی همه محله بسیجی بودند. از قاضی و وکیل دادگستری و معلم گرفته تا بقال و تاکسی تلفنی محله. بیشتر از ظرفیت و توانایی آدمها استفاده میکردیم مثلاً معلمهای محله میآمدند و مشکلات درسی بچهها را حل میکردند. از آن طرف اگر مسابقهای برگزار میکردیم و قرار بود جایزهای بدهیم، چون بودجه نداشتیم پایِ کاسبهای محله را وسط میکشیدیم و همه را درگیر میکردیم. یادم هست یکبار تاکسی تلفنی محل قبول کرد به نفر و نفرات برتر ۲ سفر رایگان بدهد. اتوشویی میگفت من ۱۰ دست لباس را رایگان اتو میکنم و سوپری محله هم قبول میکرد که دو حلبِ روغن بدهد.
اینکه کاسبی با جان و دل به پایگاه بسیج کمک میکند و حامیشان میشود یا اینکه هر آدمی در محله با هر تخصصی سر از مسجد و بسیج درمیآورد به این دلیل است که اهالی نگاهشان به بسیجِ محله طور دیگری و به قول معروف دیدشان عوض شده است. آن هم با کارهایی که بچهها انجام دادهاند. حاج اکبر تعریف میکند: تلقی بعضیها از بسیج این است که، چون یک نهاد مردمی است، باید دنبال کار و مشکلات آنها باشد. ما دیدیم حرفشان کاملاً درست است، جوانها و نوجوانهای محله را دور هم جمع کردیم و به آنها گفتیم رسیدگی به وضعیت فلان خانواده شهید و خریدهایشان باشماست. از آن طرف، چون در حاشیه شهر بودیم و آدمهای نیازمند دور و برمان زیاد بود، یک خیریه کوچک درست کردیم و هرماه به این خانوادهها کمک میکردیم و در حد توانمان ارزاق توزیع میکردیم. آن اوایل یادم هست که خودمان پول میگذاشتیم وسط و ارزاق میخریدیم. یک بار هم همه نخبهها و مفاخر و ورزشکارهای محله را دعوت کردیم در مسجد و از همهشان تجلیل کردیم. با این کارها مردمی بودن خودمان را بیشتر نشان دادیم و تصور اهالی محله از بسیج را کاملاً تغییر دادیم. سرابی ادامه میدهد: ما بین خودمان و مردم اصلاً خطکشی نمیکردیم و نمیگفتیم که تو، چون شبیه ما نیستی حق نداری بیایی پیش ما. یا به فلان جوان که ظاهرش با ما یکی نبود اجازه ورود به مسجد ندهیم. این خبرها اصلاً نبود و درِ پایگاه بسیج محله به روی همه باز بود. اعتقاد من این است که فطرت جوانها پاک است و اگر هرمشکلی هم داشته باشند، وقتی در مسیر درست بیفتند خود به خود درست میشود. زمانی که من آنجا مسئولیت داشتم، مسجد پُر بود از بچههایی که همهشان زیر ۲۰ سال سن داشتند. به آنها اعتماد کرده و به هرکدامشان مسئولیتی داده بودیم که فلان کار را انجام بدهند و به بهترین شکل ممکن هم از پس کار برمیآمدند. حاجی، اما از وضعیت فعلی پایگاههای بسیج خیلی راضی نیست و میگوید: امروز کسی به جوانها نگاه خوبی ندارد و حاضر نیست به آنها اعتماد کند. آن اعتمادی که آن زمان به منِ جوان کردند، امروز وجود ندارد و کسی حاضر نیست به جوانها اعتماد کند. جوان در لحظه میتواند تصمیم بگیرد و به بهترین شکل ممکن عمل کند. برای همین امروز در پایگاههای بسیج کسی دنبال این نیست که کارِ جدیدی بکند و خودش الگو بشود. همه دارند دنبال یک الگو میگردند که همان راه را ادامه بدهند.