صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مروری بر خاطرات سفر‌های تبلیغی رمضان به روایت طلاب

  • کد خبر: ۱۰۴۴۷۷
  • ۲۲ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۲:۱۳
او به دشواری‌های سفر تبلیغی رمضان اشاره می‌کند و می‌گوید: سخت است، اما اگر طلاب نروند پس چه کسی برود؟ مَبلغی که به مُبلغ داده می‌شود آن قدر کم است که رویم نمی‌شود بگویم. فلسفه این سفر‌ها عشق است و لاغیر. تأثیر سفر‌های تبلیغی رمضان در روحیه طلبه و آبدیده شدنش، از جنس عواید مادی نیست.

فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ یک قرآن کوچک، چند دست لباس، یکی دو کتاب ضروری، شارژر و... تقریبا همین ها. ملزومات یک سفر تبلیغی خیلی زود ردیف می‌شود، به ویژه اگر خانواده همراهت نباشند. از مقصد سفرت تقریبا هیچ نمی‌دانی، اینکه قرار است با چطور مردمانی، با چه فرهنگ و روحیاتی، چه ذهنیت‌ها و چه سطحی از معلومات، یک ماه تمام را معاشرت کنی. تنها چیزی که به آن مطمئنی قدم گذاشتن در راه تبلیغ دین است و استفاده از فرصت رمضان برای گفتن از چیز‌هایی که به زندگی با تمام کوتاه بودنش، معنایی عمیق می‌دهد. آنچه می‌خوانید خرده روایت‌هایی از تجربه چند طلبه است که دشواری‌ها و شیرینی‌های تبلیغ در ماه بندگی خدا را چشیده اند.

خانه‌ای در قبرستان‌

می‌دانست دارد به جایی پا می‌گذارد که مردمانش دین دوست و احتمالا با آگاهی‌های حداقلی از معلومات دینی هستند؛ همان چیزی که اسمش را می‌گذارد فقر فکری. با این حال تأکید می‌کند آنچه در عمل مشاهده می‌کرده فراتر از تصوراتش بوده است.

حجت الاسلام حنظله مهرا ن فرد، طلبه سطح چهار حوزه علمیه زمان را به عقب برمی گرداند، به نخستین سفر تبلیغی اش در ماه رمضان و زمانی که طلبه‌ای جوان، پرشور و بیست و دو سه ساله بود؛ «با چند طلبه اعزام شده بودیم به روستا‌های شهرستان بم. نه بم امروز، بم ده پانزده سال پیش. هر کداممان به یکی از روستا‌ها رفتیم و کارمان را شروع کردیم. متأسفانه اهالی خوب و خون گرم روستا‌هایی که به آنجا اعزام شده بودیم، بیش از آنچه فکرش را بکنید در فقر فکری بودند. دست کم برای برخی اهالی، فقر مالی هم مزید بر علت شده بود. می‌دانم تعجب می‌کنید، اما واقعیت دارد اینکه اگر عزیزی را در ماه رمضان از دست می‌دادند ظهر خیلی عادی سفره پهن می‌کردند و به مهمانان ناهار می‌دادند.»

تعجبمان را که می‌بیند مثال دیگری می‌زند تا عمق ندانسته‌های مخاطبانش و ضرورت سفر‌های تبلیغی را متوجه شویم؛ «یکی از اهالی روستا را یادم می‌آید که مرد معتقد و جاافتاده‌ای بود. حدودا چهل پنجاه ساله بود. باورم نمی‌شد دارد چنین سؤال شرعی ساده‌ای می‌پرسد. به من می‌گفت: حاج آقا صبح‌های ماه رمضان مثل بقیه وقت‌های سال می‌روم سر مزرعه و کشاورزی می‌کنم. خسته و گرسنه می‌شوم. برای همین، ظهر‌ها می‌آیم خانه و در حد سه چهار لقمه ناهار می‌خورم. بعدش دیگر هیچ چیز نمی‌خورم تا خود افطار. روزه ام درست است دیگر، نه؟» حاج آقا ناگفته ادامه می‌دهد که با این وضعیت نمی‌شد روی طرز وضو گرفتن اهالی و بقیه احکام اولیه، حساب باز کرد.

می‌گوید: وقتی این ندانستن‌ها را می‌گذاشتی کنار مهربانی عجیب مردم روستا و سفره‌های افطاری‌ای که با نهایت محبت، پهن و حاج آقا را به نیت تبرک جستن به سفره هایشان مهمان می‌کردند، به اطمینان می‌رسیدی که مراعات نکردن احکام دین، فقط و فقط از سر ناآگاهی بوده است.

تجربه نخستین سفر تبلیغی رمضانش را به دومین سفر، این بار به یکی از روستا‌های شهرستان تربت حیدریه، گره می‌زند و ادامه می‌دهد: با اینکه تنها و بدون خانواده رفته بودم، یک خانه دربست را در اختیارم گذاشته بودند. بزرگان روستا دائم می‌پرسیدند حاج آقا مطمئنید می‌خواهید در این خانه بمانید؟ من هم محکم می‌گفتم: بله. درِ خانه را که باز می‌کردی، قبرستان روستا پیش رویت سبز می‌شد.

چند روز که گذشت و با جوان‌های روستا دوست شدم فهمیدم خانه‌ای که در آن مستقر شده ام، بخشی از قبرستان بوده است و کسانی در آن دفن هستند. دیوار به دیوار این خانه، یک منزل نیمه متروکه بود که بعدتر فهمیدم اهالی آن را محل رفت و آمد جن‌ها می‌دانند. گفته می‌شد پیرزنی در آن زندگی می‌کند، اما من در یک ماهی که آنجا بودم او را ندیدم.
حاج آقا با خنده ادامه می‌دهد: تنهایی من و شرایط این خانه یک طرف، برنامه‌های فشرده رمضان و اینکه باید برای سفره‌های سحر و افطارم فکری می‌کردم و آشپزی هم بلد نبودم یک طرف.

او به سایر دشواری‌های سفر تبلیغی رمضان اشاره می‌کند و می‌گوید: سخت است، اما اگر طلاب نروند پس چه کسی برود؟ مَبلغی که به مُبلغ داده می‌شود آن قدر کم است که رویم نمی‌شود بگویم. فلسفه این سفر‌ها عشق است و لاغیر. تأثیر سفر‌های تبلیغی رمضان در روحیه طلبه و آبدیده شدنش، از جنس عواید مادی نیست.

زیر ذره بین قضاوت‌ها

«چند سفر تبلیغی در ایام ماه محرم رفته بودم و آدم بی تجربه‌ای نبودم. مثلا می‌دانستم که نباید به دست نوشته‌ها و مطالعاتم اکتفا کنم و گرنه ممکن است مثل آن دفعه که جمعیتی هفتادنفری در مسجد روستا منتظر بودند، یک دفعه ببینم که دست نویس هایم را جا گذاشته ام.» این‌ها را علی می‌گوید، طلبه ۵۳ ساله‌ای که آن زمان، تازه وارد دهه سوم زندگی اش شده بود و قرار بود نخستین سفر تبلیغی رمضانی اش را در یکی از روستا‌های نیشابور تجربه کند.‌

می‌گوید: یک ماه دوری از خانواده به کنار، ضعف روزه و زمان طولانی تبلیغ به کنار، اینکه تمام مدت، زیر ذره بین هستی خودش یک مسئله است. همه چیزت در معرض قضاوت است، از نحوه نشستن و برخاستن، تا لباس‌ها و طرز عمامه بستنت، نحوه تعاملت، کلماتی که استفاده می‌کنی و... ممکن است در این مدت جای درستی برای استراحت هم نداشته باشی و مجبور باشی کل ماه را در خانه یکی از اهالی روستا سپری کنی، اتفاقی که برای من هم افتاد و در یکی از اتاق‌های خانه میزبان ماندم، با حمام و سرویس بهداشتی مشترک با صاحب خانه. علی به دشواری‌های جلب اعتماد مردم به ویژه قدیمی‌های روستا هم این طور اشاره می‌کند: باید در همه زمینه‌ها اطلاعات داشته باشی. مثلا شاید جایی که می‌روی به تازگی فرزندی به دنیا آمده باشد و والدینش در مورد عقیقه سؤال داشته باشند و تو در لحظه ناگزیر باشی جواب درست را بدهی.

روز‌های اول که هنوز اعتماد مردم به روحانی جلب نشده است، می‌آیند از تاریخ اسلام با همه گستردگی اش چند سؤال می‌پرسند تا ببینند بلدی یا نه، به ویژه پیرمرد‌ها که اهل خواندن کتاب‌های قدیمی هستند. مثلا می‌پرسند فلان امام معصوم چند فرزند داشت یا نام مادر فلان پیامبر چه بود. من با علم به این سختی‌ها تبلیغ در ماه رمضان را انتخاب کرده بودم، در حالی که شناختم از مردم این روستا، فرهنگ و مشکلاتشان در حد هیچ بود.

از سختی‌های این سفر به شیرینی هایش گریز می‌زند که او و بقیه طلبه‌ها را به مُبلغ بودن در ماه رمضان مجاب می‌کند؛ «روستا چوپان جوانی داشت به اسم محمد که تازه ازدواج کرده بود. یک آدم منزوی و گریزان از جمع بود که به خاطر بی اعتقادی اش به نماز و روزه، چندان فرد محترمی به حساب نمی‌آمد. روز اولی که به روستا رفتم اهالی آمارش را دادند که فلانی نماز هم نمی‌خواند. بررسی کردم دیدم کلا خانواده شان این طوری هستند و در بهترین حالت ممکن خط در میان نماز می‌خوانند.»

علی می‌گوید از تجربه‌های زندگی در روستای پدری برای نزدیک شدن به محمد استفاده کرده و به دیدنش رفته است. به محمد گفتم حاضرم شب‌ها بعد از تمام شدن مراسم روستا، بیایم تا با هم گوسفند‌ها را بچرانیم و این کار را کردم. باب صحبتمان که باز شد گفت نه احکام طهارت بلد است، نه وضو گرفتن و اصلا خجالت می‌کشد پا توی مسجد بگذارد. سه چهار شب از دوستی مان نگذشته بود که آمد مسجد. قبلش به او وضو گرفتن را یاد داده بودم. تا آخر ماه رمضان شده بود یکی از نمازجماعت خوان‌های صف اول.

شیرفروش روستا را مثال می‌زند که تا قبل از رفتن او به شیر‌ها آب اضافه می‌کرد و نان حرام سر سفره خانواده اش می‌بُرد. دست برداشتن او از این گناه را از خاطرات آن سفر تبلیغی می‌داند، به اضافه بازی فوتبال در جمع نوجوانان و جوانان روستا که باعث شده بود ۱۲ نفر از بچه‌های روستا پایشان به مسجد و نماز جماعت باز شود. می‌گوید تا مدت‌ها مستقیم و غیر مستقیم با اهالی روستا ارتباط داشته و از استمرار اتفاقات خوبی که در روستا رقم خورده، مطمئن شده است.

خانم حاج آقا

«خانم حاج آقا»؛ اهالی روستا او را این طور خطاب می‌کردند و ملیحه باید باوجود جوانی و کم تجربگی اش کاملا پخته، سنجیده و حساب شده رفتار می‌کرد، چیزی در شأن این عبارت: خانم حاج آقا.
او خاطرات زیادی دارد از یک دهه پیش که وضعیت جسمی اش مساعد بود و می‌توانست همسر طلبه اش را در سفر‌های تبلیغی همراهی کند، مثلا رمضان هفت سال پیش که سفر به یکی از روستا‌های خراسان شمالی پیش آمد. با خنده تعریف می‌کند: خانه‌های روستا،‌تر و تمیز و نوسازی شده بود. همه خانه‌ها به جز یکی که مال یک پیرزن بود. خودش برای درمان رفته بود تهران و ما این یک ماه را آنجا مستقر شدیم.  خانه‌ای بود بسیار قدیمی با سقف و در‌های چوبی که لانه حشرات مختلف شده بود. چند روزی که گذشت دیگر برایمان عادی شد که از سقف، توی سفره افطار و سحرمان موریانه یا حشراتی از این دست بیفتد. خانه حیاط درندشتی داشت با یک دست شویی در انتها. استفاده کردن از این دست شویی آدابی داشت که اگر کسی ما را در حین انجامش می‌دید، ممکن بود به عقلمان شک کند.

رعایت آدابی که توضیح می‌دهد در شب‌ها و ظلماتی بر حیاط خانه پیرزن حاکم می‌شد، اهمیت مضاعفی پیدا می‌کرد. باید به مدد نور موبایل از کنار دارو درخت‌ها عبور می‌کردند و خود را به عقب حیاط می‌رساندند، بعد با یک چوب بلند، چند ضربه به در دست شویی می‌زدند و چند لحظه مکث می‌کردند به این امید که رتیل‌ها و عقرب‌های داخل دست شویی، پراکنده شوند.

اندازه هر کدامشان را این طور توصیف می‌کند: به اندازه کف دست به اضافه انگشتان باز شده، حدودا ۱۵ سانتی متر در ۱۵ سانتی متر. با وجود یک بچه چهارساله، این وضعیت ترسناک در طول روز باید بار‌ها تکرار می‌شد.

شادی و خنده در صدای خانم حاج آقا همچنان جاری است، وقتی می‌گوید: من همیشه از مارمولک می‌ترسیدم، خیلی هم می‌ترسیدم. در جریان آن سفر تبلیغی ترسم ریخت و فهمیدم مارمولک نسبت به عقرب و رتیل، جانور نجیب و بی آزاری است.

ملیحه بی تعارف ادامه می‌دهد: میزبانانمان در این روستا خون گرم نبودند. تصورشان این بود که ما دارا هستیم و به خاطر این سفر تبلیغی، مَبلغ درخور توجهی از سوی سازمانی که ما را اعزام کرده است دریافت می‌کنیم، در حالی که واقعیت نداشت و دریافتی این سفر و بقیه سفر‌های تبلیغی آن قدر پایین بود که هیچ وقت با هیچ کس در میان نگذاشتم.

تأکید می‌کند این‌ها را برای آگاهی مان و اصلاح برداشت‌های احتمالا نادرست می‌گوید و از کسی چیزی به دل ندارد، چون «توی این جور کار‌ها که وظیفه ات است، اگر بخواهی حواست را به رفتار‌های درشت و نگاه‌های معنی دار این و آن پرت کنی، ضرر کرده ای.»

ملیحه این را هم می‌گوید که در یک سفر تبلیغی رمضانی، هر روز برنامه‌های فشرده از اقامه نماز جماعت صبح شروع می‌شود و تا چند ساعت بعد از افطار ادامه دارد. وقتی تعجبمان را درباره دلیل علاقه مندی اش به این سفر‌ها می‌بیند، می‌گوید: کنار این سختی ها، اتفاقات خوبی رقم می‌خورد. یک نمونه اش کلاس‌های روابط همسران بود که برای خانم‌های روستا برگزار می‌کردم. روابطشان به شدت ضعیف بود و متأسفانه دعوا و کتک کاری زن و شوهر یک چیز عادی شده بود برایشان. توی کلاس‌ها وقتی ماجرای دعواهایشان را می‌گفتند و اشتباهاتشان را گوشزد می‌کردم و رفتار درست را یادشان می‌دادم، برقی را توی چشم هایشان می‌دیدم که زیبایی اش حد نداشت. خودشان شده بودند تبلیغ کننده کلاس ها، طوری که جمعیت کلاس از سه چهار نفر در روز اول به بالای چهل نفر در روز‌های آخر رسید.

او ادامه می‌دهد: اتفاق خوب دیگر، دوره کامل تجوید بود که برایشان برگزار کردم و قرآن خواندنشان خیلی بهتر شد. من و همسرم با وجود غرولند پیرمرد‌های روستا، پای بچه‌ها و نوجوان‌ها را به مسجد و نماز جماعت باز کردیم. مدیریت کردن شرایط سخت بود.
آن طور که این همسر طلبه می‌گوید تا مدت‌ها بعد از سفر‌های تبلیغی، با اهالی روستا ارتباط داشته و سؤال‌های تلفنی شان را جواب می‌داده است. می‌داند که هنوز هم برای اهالی روستا خانم حاج آقاست و چه چیزی بهتر از این؟

روزه‌های خریدنی

سفر‌های تبلیغی بخشی جدایی ناپذیر از زندگی حاج آقاست؛ از همان اوایل طلبگی تا الان که میان سالی را سپری می‌کند. با این حال هر چه از حجت الاسلام حسین پور، روحانی مستقر در روستای ساغروان، می‌پرسیم، از دشواری سفر‌های تبلیغی به ویژه در ماه رمضان هیچ نمی‌گوید و به گفتن خاطراتی بسنده می‌کند که از عمق نیاز مردم به برنامه‌های فرهنگی تبلیغی حکایت دارد.  سال‌ها از این سفر گذشته و من هر بار که خاطراتش را مرور می‌کنم یک دل سیر می‌خندم.

سال ۸۸ بود که به یکی از روستا‌های سرخس رفتم. یکی از پیرمرد‌های روستا که مریض هم بود مراجعه کرد. سؤالش این بود که با این ناتوانی در روزه گرفتن، تکلیفش چیست. من هم حکم شرعی و بحث کفاره را مطرح کردم. مبلغ کفاره را داد و رفت. فردا صبح دیدم مردم روستا جلوی در خانه صف بسته اند. پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ یکی از اهالی گفت آمده ایم مبلغی بدهیم و روزه نگیریم. اسم پیرمرد دیروزی را برد و گفت ما از فلانی بیشتر می‌دهیم. شما به خدا نزدیک هستی و می‌توانی کاری کنی که به جای روزه گرفتن پولش را بدهیم.

با لبخند ادامه می‌دهد: آخر ماه مبارک کارم این بود که احکام روزه را بگویم و ثابت کنم درباره آن پیرمرد بنده خدا پارتی بازی نکرده ام.
حجت الاسلام حسین پور از انتظارات مردم می‌گوید و اینکه گاهی این انتظارات با همه عجیب و غریب بودنش، رنگ طنز به خود می‌گرفت.

او یکی از خاطراتش را این طور برایمان بازگو می‌کند: ساعت دو و نیم نیمه شب بود که یکی از اهالی تماس گرفت. داشت گریه می‌کرد. واقعا نگران شدم و فکر‌های بدی از خاطرم عبور کرد. بالاخره زبان باز کرد و گفت حاجی بابام مرده است. جواب دادم پدر من هم مرده است. همه پدران روزی فوت می‌کنند. گفت: شنیده ام شما مرده شور هم هستید. بیایید بابای من را غسل بدهید.
حاج آقا می‌گوید با اینکه سنش کم بوده و تجربه مرده شور بودن را نداشته است، در برابر گریه‌های آن مرد کوتاه آمده و همان نیمه شب برای غسل و کفن میت اقدام کرده است.

حجت الاسلام حسین پور که تقریبا همه سؤالات ما را بی جواب گذاشته است، همچنان ترجیح می‌دهد به جای گفتن از فراز و فرود‌های سفر تبلیغی در ماه رمضان از نیاز مردم به این سفر‌ها بگوید. مثلا از رفتار عجیب اهالی روستای یادشده که در برابر دعا‌های حاج آقا برای تعجیل در فرج امام زمان (عج) سکوت مطلق اختیار می‌کرده اند و خبری از آمین در کار نبوده است. آن طور که او پرس وجو کرده بوده، دلیل این رفتار به ذهنیتی نادرست از دوران ظهور حضرت (عج) و در امان نماندن از جنگ و خون ریزی حکایت داشته است. اهالی به قول خودشان می‌خواسته اند ابتدا زندگی و بچه هایشان را سر و سامان بدهند و بعد‌ها که آسوده خاطر شدند برای فرج دعا کنند.
یکی دیگر از نتایج سفر تبلیغی حاج آقا و گفت وگویش با اهالی، اصلاح این ذهنیت بود که در انتهای رمضان خودش را در دعای مردم روستا و آمین‌های بلندشان برای تعجیل در فرج امام زمان (عج) نشان داد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.