صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

پسر ذوالفقار عسگریان:

هنوزم از «ساختمون» صدای تار میاد

  • کد خبر: ۱۰۸۳۶
  • ۱۴ آذر ۱۳۹۸ - ۰۶:۲۱
پسر ذوالفقار عسگریان به مناسبت سالروز درگذشت پدرش از خصوصیت‌های او می‌گوید
رضا زوزنی| در کوچه پس‌کوچه‌های بولوار «حر» که پیش می‌رفتیم، صدای دوتار خانواده عسگریان شنیدنی‌تر می‌شد. خانواده‌ای که موسیقی در خون و پوست و استخوانشان ریشه دوانده و از کودکی با آن عجین شده‌اند. حالا بعد از فقدان استاد ذوالفقار عسگریان، محسن، پسر بزرگش، بر جایگاه پدر تکیه زده و میراث پدر را در دست خود نگه داشته است. منزل ساده محسن عسگریان، گرما و صمیمیتی داشت که باعث شده بود حتی دخترک چهارساله‌اش هم محو تماشای پدر در هنگام نواختن دوتار شود. با تماشای ۳ نسل از خانواده عسگریان کنار تصویر استاد فقید، ذوالفقار، به‌خوبی می‌توان مجسم کرد که موسیقی مقامی خراسان چطور می‌شود که سینه به سینه و نسل به نسل محفوظ بماند.
محسن با ورود ما به منزلش خود را آماده نواختن کرد؛ جامه محلی به تن داشت و گویی دوتار در دستش عضوی از بدنش شده بود. شاید بعد از ۵ سالی که از ۱۶ آذر ۹۳ و درگذشت استاد ذوالفقار می‌گذرد، شبیه‌تر از محسن به پدرش کسی نباشد. او در تمام زخمه‌هایی که بر تار‌های دوتار می‌زند، یاد پدرش را برای خود و هر بیننده‌ای زنده می‌کند. در آستانه سالروز درگذشت استاد ذوالفقار عسگریان، ساعاتی را در منزل پسرش یادش را گرامی داشتیم و از او گفتیم و از دوتار در دستش شنیدیم. بخشی از آن گفته‌ها و شنیده‌ها را در ادامه می‌خوانید.

پدرپسری و شاگرداستادی
به‌طور مشخص من از کودکی درکنار پدرم بودم و تحت تعالیم او قرار داشتم. او به فراخور، جلساتی را هم برای آموزش من برگزار می‌کرد، اما دیدن نوازندگی او بهترین معلم برای من بود. علاوه‌بر این، هرجایی که اجرا داشت، مرا با خودش می‌برد. چه به‌عنوان شاگرد و چه به‌عنوان پسرش. غیر از موضوع پدر و پسری، بحث شاگرد و استادی هم میان ما مطرح بود. من می‌دانستم که باید این هنر را از پدرم بیاموزم.
موسیقی مقامی، هنری است که به ما ارث رسیده است و من هم به فرزندانم آن را آموزش داده‌ام. احساس می‌کنم این مسئولیتی است که به من واگذار شده است و من آن را ادامه می‌دهم. این ارثیه ماست. همان‌طور که من به پسرم هنرم را می‌آموزم، پدرم به من آموخته است و پدرِپدرم هم به او. هرچه به عقب برگردیم، این هنر نسل‌به‌نسل در خاندان ما حفظ شده است.

هم‌نشینی مکرر و مدام
نواختن مقام‌های چهاربیتی توسط دو نوازنده با هم سخت است، اما من به‌خاطر هم‌نشینی‌های مکرر و مدام با پدرم می‌توانستم با او هم‌نوازی کنم. من هشت‌نه‌ساله بودم که با استاد عسگریان همراه با گروه «توس» مشهد (به سرپرستی مهدی شکفته) برای حضور در جشنواره فجر به تهران رفته بودیم. قبل از اجرای گروه، استاد تک‌نوازی دوتار داشت و من هم با سازم کنارش نشسته بودم.
در میانه تک‌نوازی، تار ساز استاد برید. به محض اینکه سیم ساز او کنده شد، من با دوتارم با همان حس‌وحال کودکی، بدون اینکه از کسی اجازه بگیرم یا با کسی هماهنگ کنم، قطعه‌ای را که پدرم شروع کرده بود، نواختم و به پایان رساندم. همه گمان کردند این قطعه از قبل هماهنگ و تمرین شده است. کسی نفهمید که چه اتفاقی افتاده و ساز پدرم دچار آسیب شده است. مرحوم پدرم هم از این اتفاق خیلی خوشحال شده بود و من را تشویق کرد، حتی حضار هم گمان می‌کردند ما این قطعه را تمرین کرده بودیم. این‌ها همه به‌خاطر گوش سپردن به نوازندگی پدرم بود که من را در کودکی آن‌چنان جسور کرده بود.

استادی افتاده
استاد عسگریان هرگز رفتارش را با کسی عوض نمی‌کرد، حتی زمانی که او هنرمندی شناخته‌شده بود. احساس می‌کنم من هم باید همانند پدر، مردمی باشم و اخلاق و معرفتی را که او در هنرش داشت، داشته باشم.
افتادگی او زبانزد همه بود. با وجود جایگاه هنری که داشت، همانند یک فرد عادی و معمولی رفتار می‌کرد و هرگز خودش را استاد نمی‌دانست. ما در شهرک شهیدرجایی سکونت داریم. با وجود جایگاهی که پدرم در موسیقی داشت، هرگز به این فکر نیفتاد که از این منطقه برود و در جایی دیگر زندگی کند.

جای پدرم می‌مانم
خاطرم هست؛ پدر در حیاط می‌نشست و عصر‌ها چای می‌خورد و دوتار می‌زد. من هم می‌نشستم کنارش و می‌آموختم. همه اهل محل می‌دانستند که پدرم سازبه‌دست و نوازنده دوتار است، حتی بعضی روز‌ها که پدر نبود یا به هر علتی ساز نمی‌زد، همسایه‌ها پرس‌وجو می‌کردند که چرا دیروز از خانه‌مان صدای دوتار نمی‌آمد. درواقع اهل محل هم با این صدا خو گرفته بودند، حتی بعد فوت پدر، گاهی جلوی خود من را می‌گیرند و می‌پرسند که چرا امروز ساز نزدی. چرا دیروز صدای دوتارت نمی‌آمد و.... من هم تصمیم گرفته‌ام همانند استادم در همین محل و درکنار همین‌مردم بمانم.

با خلوص می‌نواخت
در منطقه سکونت ما که منطقه‌ای کم‌برخوردار است، افرادی «گاری نمکی» داشتند و الآن هم کم‌وبیش هستند. آن‌ها می‌آمدند و درکوچه ما تردد می‌کردند و همانند اهل محل می‌دانستند که در خانه استاد چه خبر است. بسیاری از آن‌ها اتباع خارجی و علاقه‌مند به موسیقی مقامی بودند. خاطرم هست در یک بعدازظهر که همراه پدرم در حیاط نشسته بودیم، در حیاط باز و پرده‌ای جلوی آن آویخته بود. یکی از همان نمکی‌ها آمد و از پدرم خواست برایش دوتار بنوازد. استاد عسگریان هم بلند می‌شد و به آن‌ها کمک می‌کرد. گاری‌شان را داخل حیاط می‌آورد و آن‌ها را کنار خودش می‌نشاند و برایشان ساز می‌زد. برای استاد که در بیشتر کشور‌های اروپایی به روی صحنه رفته بود، تفاوتی نمی‌کرد کسی که کنارش نشسته، شاه است یا گدا. او با خلوص نیت برای همه می‌نواخت.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.