لیلا جانقربان | شهرآرانیوز؛ زن یک بار دیگر به پشت سرش نگاه میکند. غروب آخرین روز آزادی را با حسرت نگاه میکند. در دلش غوغایی است. تکلیف بچههایش چه میشود؟! نگاهش هنوز به آن بیرون است که درهای بزرگ زندان به هم میخورند و با صدایی مهیب، ته دلش را خالی میکنند. با خودش میگوید: اینجا حتما آخر دنیاست. امیدی به آدمهای آن بیرون ندارد. درهای آهنی بند که بسته میشوند، تمام امیدهای او هم ناامید میشود.
صدایی از درون با همان تندی و سختی درهای آهنی زندان به او میگوید: هیچ راهی جز ماندن و تحمل رنج بند نداری. مگر میشود کسانی پیدا شوند که میلیونها بدهی تو را بدهند؟! قصه قصه یک تصویر است که در عمق ناامیدی به فریاد خیلیها رسیده است، تصویری آشنا که اشکها، ناامیدیها و توسلهای زیادی را به خود دیده و حالا خاطرهای برای خیلیها شده است، عکسی از یک بارگاه که با وجود کیلومترها راه، بوی غریبی آشنا در خود دارد.
زهرا خانم بعد از چهار سال در بند بودن، سه روز است طعم آزادی را چشیده است. ماجرای او به صندوق قرضالحسنهای خانگی برمیگردد که وامهای کمبهره به مردم میداد که گره جهیزیه تازهعروسها را باز کند. این گره باز کردن او را گرفتار بدهی میکند. «چون مردم منطقه محل زندگیام ضعیف بودند و توانایی تأمین جهیزیه و اینگونه مخارج را نداشتند، وامهای خانگی جمع میکردم. از شرکتها لوازم خانگی قسطی میگرفتم و خودم به آنها چک میدادم. از طرف دیگر این وسایل را به صورت اقساطی به خانوادههای کمدرآمد میدادم. در این میان، برخی خانوادهها که وسایل را برداشتند و رفتند و اقساط را پرداخت نکردند. دستم به جایی بند نبود و بدهی بالا آوردم.»
نیت خیر، اما بدون حساب و کتاب کار دست او میدهد و سفتهها که میماند، طلبکار حکم جلب زهراخانم را میگیرد. سال ۹۷ مادری با چند فرزند با حدود ۳۰۰ میلیون بدهی راهی زندان میشود. «حدود ۳۰۰ میلیون بدهی و سفته داشتم که حکم جلب من را گرفتند و به زندان افتادم. مانده بودم و پولی نداشتم. طلبکاران هیچ مهلتی به من ندادند و سریع حکم جلبم را گرفتند. چهار سال برای ۳۰۰ میلیون بدهی زندان بودم. در این مدت، به دلیل تأخیر، این مبلغ به حدود ۶۰۰ میلیون رسیده بود.»
از سال ۹۷ تا همین چند روز پیش در بند بوده است. برای آزادی هرچه دارد از قبیل خانه، ماشین و حتی فرش زیر پایش را میفروشد، اما پولش کفاف آن بدهی را نمیدهد. «هرچه داشتم حتی فرشهای زیر پایم را فروختم که بدهیام را بدهم، اما جور نشد. خانهای نداشتم و این چهار سال بچههایم در خانه خواهرشوهرم زندگی کردند. نمیتوانستم طلبکاران را راضی کنم که من را زندان نبرند. روزهای زندان روزهای سختی بود. حسرت یک هوای تازه را همیشه داشتم. شاید باورتان نشود که حتی شنیدن صدای یک موتور یا یک ماشین برایم حسرت بود. دلتنگی خیلی زیاد بود. آنجا که بودم، برادرم را از دست دادم و برای تشییع جنازهاش نتوانستم بروم. خانوادهام حتی توان این را نداشتند که برایم سند بگذارند تا چند روز مرخصی بیایم. چهار سال را بدون یک روز آزادی و مرخصی گذراندم، اما امید زیادی داشتم، چون از همان اول تکیهام به امام رضا (ع) بود.»
در بند که باشی، تازه میفهمی یک لحظه آزادی چه طعمی دارد. تازه میفهمی که حتی صدای یک موتور گازی از پشت پنجره چقدر معنا میتواند داشته باشد. در بند که هستی تازه میفهمی که به بعضی چیزها باید دل خوش کنی، به یک ساعت هواخوری، به یک ربع ملاقات و به یک قاب عکس. «روزهای سختی بود و تازه آنجا بود که میفهمیدم آزادی چه معنایی دارد. زمانی که میخواستند حکم جلبم را بگیرند و گرفتار بودم، هرشب حرم میآمدم و از امام میخواستم به دادم برسد.
امید زیادی به آقا داشتم. اتفاقا در نمازخانه زندان یک پوستر از حرم امام رضا (ع) بود که همان زیارتگاه ما شده بود. هرروز صبح موقع نماز با آن تصویر به نیت حرم، زیارت میکردیم و اشک میریختیم و به آقا متوسل میشدیم. هرروز ساعت ۸ صبح که زیارت خاصه حضرت در زندان پخش میشد، نمیدانید چه حالی به بچهها دست میداد. همینها زیارتهای ما بود.
وقتی شبهای قدر تلویزیون حرم را پخش میکرد، با خودم میگفتم یعنی میشود که من هم یک روز دوباره حرم بروم؟ تلویزیون که روشن میشد و حرم امام رضا (ع) را نشان میداد، همه پای آن میریختند. تا دلتنگ میشدیم، به همان پوستر میچسبیدیم. گاهی هم پرچم حرم را داخل زندان میآوردند که حال ما را خیلی خوب میکرد. پرچم را میبوسیدیم و زیارت میکردیم. همیشه به خدام التماس دعا میگفتیم. حتی نبات متبرکی را که برای ما میآوردند کمکم و ذرهذره میخوردیم، چون معتقد بودیم که این نبات متبرک است. یک ثانیه در حرم بودن برای بچههای در بند آرزوست.»
توسلها و دلبستگیها به غریبالغربا گره از کار زهراخانم باز میکند و پروندهاش به دست خدام نیکوکاری میرسد که در آزادسازی زندانیان خدمت میکنند. «آخرین باری که پرچم را بوسیدم، دلم خیلی شکست. وقتی خدام از زندان بیرون میرفتند، دستم را بلند کرده بودم و میگفتم امام رضا (ع)، دستم را بگیر. بالأخره هم امام دستم را گرفت و یکی دو هفته بعد به من زنگ زدند و گفتند که پروندهام را خدام خیر قبول کردهاند و پول واریز خواهد شد.
همانجا با خودم عهد کردم به محض آزادی، اول از همه پابوس امام بروم؛ بعد هم به دستبوسی پدر و مادرم که در این مدت سختی زیادی را تحمل کردند. تا این دو کار را انجام ندادم، خانه نرفتم. از راه که رسیدم، حرم سجده شکر به جا آوردم و یکییکی حاجات بچههای زندان را از آقا خواستم. خواستم آنها هم پشت سر من بیرون بیایند و آزاد شوند.»
او هم از زنانی است که به همت خدام رضوی بدهیهایش پرداخت شده است. برات آزادی خود را سالهاست که از امام رضا (ع) طلب کرده است. معصومه خانم دقیقا روز دوم فروردین سال ۱۳۹۷ به دلیل بدهی روانه زندان میشود و از آنجایی که پشت و پناهی نداشته و سالها قبل همسرش را از دست داده بوده، امیدی به آزادی نداشته است.
او بعد از فوت همسرش برای تأمین هزینههای عمل جراحی پسرش مجبور به قرض گرفتن پولهایی با سود بالا میشود که دیگر توان بازپرداخت آن را ندارد. «بچهام تومور مخچه داشت. به خاطر هزینههای عمل پسرم، پول قرض گرفتم، ولی دیگر نتوانستم پرداخت کنم و زندان افتادم. امیدی به آزادی نداشتم. میلیاردی بدهی داشتم و حتی یک درصد هم فکر نمیکردم کسی کمک کند.»
او زیر بار میلیاردها بدهی میرود که از اول هم شاید میدانسته است توان پرداخت آن را ندارد، اما مادر است و تحمل رنج فرزند را ندارد. به قیمت رنج خود هم که شدهاست، آنچه در توان دارد انجام میدهد و راهی بندی میشود. «هروقت برای نماز میرفتم دلم میشکست که هیچ روزنه امیدی در زندگی نداشتم. چندین طلبکار داشتم که به این راحتیها رضایت نمیدادند. تنها نقطه امیدم امام رضا (ع) بود.
برای ما مشهدیها آقا همه چیز است. هروقت نمازخانه میرفتم، فقط سجده میکردم و از خدا میخواستم که به واسطه امام کمکم کند. صحن و بارگاه امامرضا (ع) در بند ما به یک پوستر خلاصه شده بود که صحن انقلاب و پنجره فولاد در این پوستر مشخص است. این پوستر زیارتگاه من و خیلی از خانمها بود.»
معصومه با حدود چهل سال سن و دو فرزند پسر سهساله در بند میماند و تنها امیدش امام رضا (ع) است، تنها امیدی که او را ناامید نمیکند. «امام رضا (ع) یکی از نیکوکاران را که خادم خودش بود برای آزادیام فرستاده بود، خادمی که خواهرش وکیل است و به واسطه او با پرونده من آشنا شده بود. روزی که پروندهام را برای خانم شاهدی که وکیل است فرستادم، فکرش را نمیکردم آن را قبول کند، چون من هیچ پولی برای هزینه کردن نداشتم. اما همین درخواست باعث شد پروندهام را به خواهرش بدهد تا به واسطه او و نیکوکاران، از بند نجات پیدا کنم.»
همه چیز را یک معجزه و یک عنایت میداند، معجزهای که به واسطه خانم شاهدی برای او رخ میدهد و ناامیدی او را پایان میدهد. «شاید دلم در آن لحظه واقعا شکسته بود. بچههایم هیچ کسی را نداشتند و نگران آنها بودم. دو پسر دهساله و هفدهساله آن زمان داشتم. شوهرم هم سال ۹۳ فوت کرده بود. به خانم وکیل که زنگ زدم گفتم: فقط به خاطر خدا و امام رضا (ع) پرونده من را قبول کنید، چون من حتی یک هزار تومانی هم برای اینکه به شما بدهم ندارم. فکرش را نمیکردم که کارم را قبول کند تا اینکه اسمم را برای دیدار با وکیل خواندند و امیدی در دلم جوانه زد.
پیشنهاد خانم شاهدی این بود که با خواهرش صحبت کنم تا کمکم کند که به لطف امام رضا (ع) زهرا خانم شاهدی که خادم امام هم هست پروندهام را قبول کرد. بچههایم وقتی فهمیدند آزاد میشوم، میگفتند مامان، آزادی تو معجزه است. درست روز ولادت حضرت معصومه (س) همزمان با آغاز دهه کرامت در ۱۷ خرداد سال ۹۹ بعد از سه سال زندانی بودن آزاد شدم.»
معصومهخانم بعد از آزادی تمام وقت خود را برای آزادی دیگر زندانیان وقف کرده و به کمک گروهی آمده است که سبب آزادی او شدهاند. این عهد او با امام رضا (ع) بوده است.
زهرا شاهدی کارش را از سال ۹۷ و از صحن و سرای امام رضا (ع) شروع کرده است. آن سال به واسطه خواهرش که وکیل دادگستری است با پرونده خانمی آشنا میشود که به دلیل بدهی سالها زندانی بوده و هیچ امیدی برای بیرون آمدن از محبس نداشته است. «خواهرم وکیل است و سال ۹۷ یکی از پروندههای او را به طور اتفاقی خواندم و از شرایط سخت این خانم خبردار شدم. متوجه شدم به دلیل بدهی در بند است.
عملا امیدی برای بیرون آمدن نداشت. پرونده و قصه زندگی این زن را که خواندم، حرم آمدم و موضوع را با دیگر همکاران خادم در میان گذاشتم. ۲۰ نفر از آنها همانجا برای کمک اعلام آمادگی کردند و گروه ما از صحن انقلاب آقا علیابنموسیالرضا (ع) شکل گرفت. شش ماه زمان برد تا توانستیم ۱۵۰ میلیون تومان برای این خانم جمع کنیم. این اولین پرونده ما بود و من هنوز چندان وارد به کار نبودم.»
نام گروه را «شوق رهایی» میگذارند و برای پروندههای دیگر اقدام میکنند، پروندههایی که آزادی آنها در گرو پرداخت بدهی و دیه است. البته که نه هر بدهی و هر دیهای! «اول کار، خودم بودم و امام رضا (ع)، ولی کمکم تعداد ما زیاد شد و به حدود ۲ هزار نفر رسیدیم. گروه بیستنفره ما به واسطه معرفی دوستان کمکم بزرگ شد و برای دیگر پروندهها اقدام کردیم. الان اعضای گروه ما به حدود ۶ هزار نفر میرسند، ۶ هزار خیری که خرد و کلان ما را برای نجات افراد بیگناه از بند همراهی میکنند. پروندههایی که انتخاب میکنیم پروندههایی هستند که به آزادی ختم میشوند و هیچ حاشیهای ندارند. یعنی فرد به جز آن پرونده، پرونده دیگری نباید داشته باشند. پروندههای مربوط به اسیدپاشی، کلاهبرداری، دزدی و افراد سابقهدار را اصلا قبول نمیکنیم. بیشتر پروندهها مربوط به بدهی یا دیه بوده که پروندههای دیه و قتل هم قتلهای غیرعمد بوده است.»
آزادیها فقط با قید یک شرط است و آن هم این است که اگر دوباره فرد به هر دلیل کیفری یا حقوقی زندانی شود به مقدار کمکی که به او شده است بدهکار میشود و آن را باید پرداخت کند. البته که تا کنون از ۲۵ نفری که به واسطه شوق رهایی، از بند رهایی یافتهاند موردی اینچنین پیش نیامده است. «بعضی از پروندهها ممکن است تا چند ماه هم در نوبت بمانند، همه هم مشهدی نیستند و از شهرهای دیگر مثل سبزوار هم پرونده داشتهایم که بعد از آزادی به کمک خیران، یک سفر پابوس امام رضا (ع) هم آمدند. یا یک مورد زن و شوهری داشتیم که هردو به دلیل بدهی زندان بودند. اول خانمی را آزاد کردیم که باردار بود. بعد هم کمک کردیم همسرش آزاد شد.
به کمک خیران برای این زوج خانه و وسایل خانه هم تهیه کردیم و الان فرزند دوم آنها هم به دنیا آمده است. تا الان توفیق داشتهایم ۲۵ نفر را از بند آزاد کنیم. نفر بیستوششم هم بدهیاش کاملا جمع شده است و مراحل آزادی در حال انجام است، رقمی که تا کنون برای آزادی این افراد جمع کردهایم بیش از ۱۰ میلیارد شده است و عدد دقیق آن را ندارم. از این تعداد آزادشده ۹ نفر خانم بودهاند که ۸ نفر از آنها مادرند و سر خانه و زندگی خود برگشتهاند.»
این سالها همراه و همپای خانم شاهدی خیلیها بودهاند. برخی از آنها خادم اسمی حضرت هستند و برخی دیگر خدمت خود را هرچند که جایی ثبت نشده است در همین گرهگشایی از کار مردم میدانند. معصومهحرمیباف یکی از این همراهان است که بیش از یک سال با اشکها و لبخندهای شوق رهایی همراهی کرده است. «از ادمینهای گروه هستم. در این مدت، به هر شکلی که توانستهام با گروه همکاری کردهام و خیلی وقتها نذرهایم را به نام آزادسازی زندانیان میکنم. واقعا هم جواب میگیرم. ما خادم رسمی نیستیم، ولی به نظرم هرکس که به نیت امام رضا (ع) کار کند خادم است. به یاد دارم پروندهای داشتیم از یک آقایی که به دلیل بدهی در زندان بود.
این آقا دختری به اسم پرنیان داشت که همیشه حرم میآمد و از آنجا برای ما وویسهای دعا میفرستاد. آنقدر این دختر زیبا دعا میکرد که اشک ما را درمیآورد. شب وفات حضرت معصومه (س) با شاکی این پرونده در حرم قرار گذاشتیم که صحبت کنیم و رضایت او را بگیریم. بنده خدا رضایت نداد. یکدفعه این بچه رو به شاکی کرد و با همان لحن کودکانه گفت: عمو، میشود کمک کنی بابایم آزاد شود؟ تا این را گفت، اشک همه درآمد.
همین یک جمله او گرهگشای کار پدرش شد. شاید باورتان نشود، ولی لحظه آزادی زندانیان، ما نیز به اندازه خانوادههای آنها ذوق میکنیم و اشک میریزیم. خانوادههای زندانیان بعد از مدتی همراهی، مثل خانوادههای خودمان میشوند و درد آنها درد تکتک ماست.»
اعتقاد خدام گروه «شوق رهایی»، اعتقادات خاصی است. آنها با زیارت کار خود را شروع میکنند، در حرم پروندهها را پیگیری میکنند. اگر کارشان گیر کند دخیل به لطف امامرضا (ع) میبندند و در نهایت همراه با تکتک آزادشدگان به پابوسی حضرت میآیند. این اعتقاد باعث شده است که آغاز و پایان همه پروندههای آنها همراه با مناسبتی باشد. عاطفه کرد، یکی دیگر از همراهان این گروه، از ۹ ماه همراهی خاطرهای خاص از پرونده آقا داوود دارد. «۱۰ روز مانده بود به ولادت حضرت علی (ع) که پرونده آقا داوود را دست گرفتیم.
واریزیها کم بود و امیدی به تأمین بدهی نداشتیم. بعد از دوازده سال، قرار بود از زندان آزاد شود. هیچ کسی را هم این بیرون نداشت که از او حمایت کند. به امیرالمؤمنین (ع) متوسل شدیم. دقیقا در شب ولادت آقا ۱۰۰ میلیون تومان بدهی آقا داوود جور شد و روز بعد، توانستیم او را آزاد کنیم. این از معجزاتی بودهاست که در این مدت، من زیاد دیدهام.»
ملیحه اخلاقی همراه دیگری است که از اوایل کار در کنار خانم شاهدی بوده است. او خادم بارگاه رضوی و از سال ۹۵ در مهمانسرا مشغول به خدمت است. «کسانی بودهاند که در اوج ناامیدی پروندههایشان به ما رسیده است. من که میگویم آنها در لحظه ناامیدی در دل به امام رضا (ع) رجوع کردهاند. به نظرم شوق رهایی یک صحن مجازی از حرم آقا امام رضا (ع) است.
اینجا همه خادم هستند هرچند نام آنها به عنوان خادم در حرم ثبت نشده باشد. برای جمعآوری کمکها حتی به خانواده و نزدیکان هم میگوییم که هرچه میخواهید نذر کنید نذر آزادی زندانیان کنید. دوستانی خارج از کشور داریم که به ما کمک میکنند. بعضی از کمکها هم خیلی معنادار و خاص است. مثلا مادری پسرش فوت کرده بود و حلقه پسرش را در چهلم فرزندش برای آزادی زندانیان هدیه داد. بعد که متوجه شد هنوز پول کم داریم گردنبند خودش را هم داد.
یا مواردی داشتهایم که برای آزادی زندانیان هزینه سفر کربلای خود را هدیه کردهاند. خانمی که بهتازگی هزینه کربلای خود را هدیه کرده است میگفت: احساس میکنم برگشت یک مادر به زندگی خیلی واجبتر از کربلا رفتن من است. در این میان، ما حرفهایی میشنویم و چیزهایی میبینیم که منحصربهفرد است. یک بار یکی از خانوادههای زندانیان حرفی به من زد که خیلی به دلم نشست. گفت مطمئن هستم شمایی که اینجا کار میکنید هیچ وقت دوری و داغ یک عزیز به دلتان نخواهد نشست، چون عزیزان دیگران را به آنها برمیگردانید.»
کمحرف است و پرجنبوجوش. مهناز جعفرزاده از دیگر اعضای فعال شوق رهایی است. پروندهای که برای او خاطرهساز شده است پرونده یونس است. «یونس پسری بود که در مدرسه دعوایش شده بود و باید دیهای پرداخت میکرد. برای این اتفاق، او را به کانون اصلاح و تربیت برده بودند. خاطرم هست این پرونده بیستودومین پرونده ما بود و ۸۰ میلیون بدهی داشت. پارسال اول دهه فجر این پرونده را شروع کردیم و درست ۲۲ بهمن مبلغ این پسر آزاد شد. جالب است که همه پروندههای ما به نحوی مناسبتی میشوند و شیرینی آزادی آنها با این مناسبتها همیشگی میشود.
آخرین پروندهای که این روزها «شوق رهایی» در دست اقدام دارد پرونده پسری است که از ۲۰سالگی به جرم قتل ناخواسته به زندان افتاده است. او اکنون ۵ سال است که به دلیل نداشتن دیه زندانی است. مادرش در یکی از محلههای پایین خیابان همسایه امام هشتم (ع) است و حالا این روزها دل به ضریح آقا دارد برای گشایش.
به امید اینکه بهزودی خبر آزادی ایمان را با کمک خیران منتشر کنیم.