هر داستان باید بارها نوشته و ویرایش شود تا به نسخهای پذیرفتنی برسیم. پس همیشه یک نسخه نخستین وجود دارد که اگرچه تردیدی در ضعیفبودن آن نیست (حتی اگر ما داستایفسکی و هوگو و همینگوی باشیم!)، بههرحال گام اول منِ نویسنده در نوشتن اثر مدنظر بهشمار میآید و از آن ناگزیرم.
هنگام شکلدادن نخستین نسخه داستانمان -که میتواند در ذهن یا روی کاغذ باشد- با سه بخش روبهروییم. یک بخش این داستان اولیه روی کاغذ یا در ذهن، قسمتهای «مهم» آن است. ما بخش مهم داستان را با توصیف و گفتگو و لحظهپردازی خلق میکنیم. فرض کنید داستان ما درباره مردی بهنام میلاد سمیعی است که بهعنوان بازرس به یک اداره فرستاده میشود تا درباره اتهام فساد مالی مدیران آن تحقیق کند.
میلاد سمیعی به معاون اداره، سوسن نظرزاده، دل میبندد. روی گونه سوسن نظرزاده جای جوشخوردگی زخمی از کودکی باقی مانده است. بعدا سمیعی از همین نشانه ظاهری متوجه میشود زنی که رابط میان رئیس اداره و قاچاقچیان ارز است، خانم نظرزاده است. حالا او باید میان انجام وظیفه و دلبستگیاش انتخاب کند. ما تصاویر مهمی را که در طی داستانمان به کارمان خواهد آمد، «توصیف» میکنیم، مانند جای زخمی که روی گونه زن است.
اگر قسمت توصیفشده را بتوان به نقاشی تشبیه کرد، قسمتهای مهمی در داستان هست که مانند آن ایستا نیست، بلکه شبیه نقاشی متحرک یا پویانمایی وصف میشود. این پویانماییها را با «لحظهپردازی» شکل میدهیم. مثلا لرزش چانه رئیس اداره از ترس و نگرانی در لحظه رویارویی با بازرس. همچنین صحبتهایی در داستان میان شخصیتها برقرار میشود که از لحاظ پیشبرد ماجرا و شخصیتپردازی و... اهمیت دارد.
در این قسمتها از «گفتگو» بهره میبریم. اما گاهی ما چیزهایی مینویسیم که از توصیف و گفتگو و لحظهپردازی کمتر اهمیت دارد، اما بههرحال باید نوشته شود. این واژهها و عبارتها و جملات همان «روایت» است، یعنی مجموعه رویدادهای مرتبطی که نویسنده نقل میکند، ولی با وجود مهمبودنش، در مقایسه با آن سه مفهوم توصیف و گفتگو و لحظهپردازی «کماهمیت» است؛ برای نمونه، چنین نوشتهای در داستان یادشده: «میلاد سمیعی باورش نمیشد زنی مثل سوسن بتواند اینقدر راحت خلاف کند!»
سومین بخش در نسخه اولیه داستان ما قسمتهای «بیاهمیت» آن است، یعنی قسمتهایی که نه به کار شناخت شخصیتها میآید، نه داستان را پیش میبرد و بر دانستههای لازم خواننده میافزاید و نه هیچ کاربرد داستانی دیگری دارد. مثلا منِ نویسنده داستان در جایی از آن صحنهای را شرح میدهم که سمیعی هنگام تعقیب سوسن در خیابان به یک فروشگاه عطر برمیخورد.
او یادش میآید که شیشه عطرش تمام شده است و باید بعد از انجام تعقیب شخص مدنظر، برای خودش عطر بخرد. اگر این بخش، کمکی به داستان ما نمیکند، باید آن را حذف کنیم. بنابراین، ما بخش مهم نسخه نخستین داستانمان را با توصیف یا گفتگو یا لحظهپردازی یا ترکیبی از اینها میسازیم، بخش کماهمیت آن را روایت میکنیم، بخش بیاهمیتش را هم کنار میگذاریم یا به بیانی دیگر، حذف میکنیم.