هنوز خبری از اینترنت و فضای مجازی نبود تا در لحظه خبری را بشنوی. مگر اینکه پیش خبرهایی حساسیت اجتماعی را متوجه یک رویداد میکرد که مردم پیگیر آن باشند. آن روز هم چنین اتفاقی افتاد. در یک لحظه چهره شهرعوض شد. دقیقه به دقیقه سیاهی در و دیوار شهر را میپوشاند و عکس امام بر سینه این پردهها مینشست.
بلندگوها با پخش صوت قرآن خبر از اتفاقی میدادند که چند روز بود مردم دعا میکردند هرگز خبرش را نشنوند. آن روز مانند روزهای پیش به دانشگاه میرفتم. دانشکده ادبیات و علوم انسانی دکتر علی شریعتی در سه راه ادبیات.
به محض رسیدن به دانشکده، آنچه دیدم، حزن بود که میبارید و سکوتی که از بهتی ناباورانه بر تن شهر فرو ریخته بود. جنب وجوشی که در میان دانشجویان میدیدی، بیش از آنکه هیجان داشته باشد، نمایانگر نوعی کلافگی و سردرگمی بود. گریه بود و غم و حزن و حیرت و بغض. همه هم صاحب عزا بودند و هم به دیگری تسلیت میگفتند.
گویا کسی از میان جامعه رفته بود که از بستگان شماره یک همه بود. آنچه بیشتر نمود داشت این بود که حزن و عزا فصل مشترک همه شده بود. چه معلم و چه دانش آموز، چه استاد و چه دانشجو، چه چپ و چه راست، چه بازاری و چه مردم عادی.
آن روز و چند روز پس از آن هیچ چیز مانند روزهای پیش نبود. کاروانها آماده میشدند برای سفر به تهران و شرکت در تشییع پیکر امام (ره). کاروانها یکی پس از دیگری راهی جادهها میشدند و سیل جمعیت به سوی تهران روان میشد. تهران برای نخستین بار میزبان جمعیت انبوهی از هم وطنانش شده بود که تا آن روز به خود ندیده بود.
این بود که مراسم تشییع جنازه امام (ره) با بیشترین تعداد شرکت کننده در کتاب گینس ثبت شد. به نوشته گینس به استناد گفته مقامات رسمی ۱۰ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر در این مراسم شرکت کرده بودند که حدود یک ششم کل جمعیت آن روز ایران بود.