صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایت شهرآرا از یک روز همراهی با نیرو‌های آتش‌نشان مشهد

  • کد خبر: ۱۶۹۸۶۱
  • ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۴
روایت شهرآرا از یک روز همراهی با نیرو‌های آتش نشان مشهدی که دمای ۴۰ درجه هم مانع از عملیات آن‌ها نشد.

به گزارش شهرآرانیوز، «چندسال پیش به زن همسایه گفتم امیدوارم که خانه‌تان آتش بگیرد و خانواده‌ات در میان دود و آتش محبوس شوند تا من و همکارانم بیکار نباشیم و والیبال بازی نکنیم! ناراحت شد و کلی لیچار بارم کرد و رفت. ساعتی نگذشت که با شوهرش به‌سمت ایستگاه آمدند...» این‌ها را محمدعلی پاک‌وجدان، فرمانده شیفت یک (A) ایستگاه ۵۳ آتش‌نشانی مشهد برایم می‌گوید. ماجرایی که با صدای بی‌سیم رامین غنچه‌ای، رابط روابط‌عمومی این سازمان، ابتر می‌ماند و به‌اتفاق راهی صحنه حادثه می‌شویم.

ساعت نزدیک ۹ صبح است که مقابل ایستگاه ۵۳ آتش‌نشانی می‌ایستم. طبق هماهنگی قرار است یک روز آتش‌نشانان این ایستگاه را روایت کنم. محمدعلی پاک‌وجدان که یک‌ساعتی می‌شود شیفت فرماندهی را تحویل گرفته است به‌سراغم می‌آید و بعد از خوش‌وبشی کوتاه به اتاق فرمانده ایستگاه می‌رویم. بعد از استراحتی کوتاه در همان ابتدای ورود، کار آتش‌نشانان شروع می‌شود. آن‌ها با وضعیت کامل آماده اجرای مانور حریق می‌شوند. ایستگاه قرار است نقش ساختمانی دوطبقه را بازی کند که در حال سوختن در آتش است.

فرمانده، اما ساعت به دست مدام رفتار نیروهایش را بررسی می‌کند. «یک دقیقه ...» شلنگ‌ها به‌سرعت باز می‌شوند و در راهرو روی پله‌ها جا خوش می‌کنند. آب پرفشار، همچون اسبی افسار پاره کرده در فضای خالی شلنگ بی‌رمق می‌تازد و تا آتش‌نشانان به طبقه دوم برسند، آب شلنگ آماده شلیک به‌سمت آتش فرضی است.

کنار محمدعلی پاک‌وجدان ایستاده‌ام. دوباره فریاد می‌زند: «دو دقیقه...» نیروها، اما باید زمان قبلی خود را بشکنند و رکورد جدیدی از خود به ثبت برسانند و دوباره صدای فرمانده: «سه دقیقه...» در همین میان، آب از پنجره سالن غذاخوری به بیرون پرتاب می‌شود و این یعنی آتش‌نشانان توانسته‌اند مانور را به انتها برسانند. با همان سرعتی که مانور شروع شده بود با همان سرعت هم تمام می‌شود.

پاک‌وجدان که نوزده‌وخرده‌ای از سال‌های عمرش را در سازمان آتش‌نشانی مشغول به کار بوده حالا به گفته خودش در انتظار بازنشستگی است. مردی خوش‌صحبت و خوش‌رو و البته پر از داستان‌های بلند و کوتاه. ریش‌پروفسوری بلندی دارد که به سفیدی می‌زند. خودش می‌گوید همه موهایش را در همین راه سفید کرده است. البته فوت برادرش هم بی‌علت نبوده است.

آتش‌نشانان کار هم می‌کنند؟!

مانور تمام شده است و آتش‌نشانان ایستگاه مشغول فعالیت دیگری می‌شوند. صحبت‌های پاک‌وجدان، اما گل می‌اندازد. می‌گوید که مردم فکر می‌کنند آتش‌نشانان از صبح که در محل کار ساعت می‌زنند (کارشان را شروع می‌کنند) وقتشان با بازی، والیبال، پینگ‌پنگ و... می‌گذرد. او ادامه می‌دهد: «چند سالی از خدمتم در آتش‌نشانی می‌گذشت. یک روز مقابل ایستگاه ایستاده بودم. بچه‌ها هم مشغول بازی والیبال بودند. زن همسایه از مقابل گذشت و همین‌که چشمش به بچه‌ها افتاد که گرم ورزش بودند، روکرد به من و گفت که آتش‌نشانان کار هم می‌کنند یا اینجا بخوروبخواب به راه است.

من هم حاضر به جواب، به او گفتم که امیدوارم خانه‌تان آتش بگیرد و خانواده در آتش محبوس شوند تا ما بیکار نباشیم. سخت به او برخورد و کلی لیچار بارم کرد. در پاسخش گفتم کار ما با حادثه گره‌خورده است. حوادثی که در آن شهروندی زندگی‌اش خاکستر می‌شود یا دیگری عزیزش را از دست می‌دهد و رخت سیاه بر تن می‌کند. پس هر موقع صدای آژیر این ایستگاه شنیده می‌شود؛ یعنی حادثه‌ای در گرفته است. ضمن اینکه ورزش، آمادگی آتش‌نشانان را بالا می‌برد و بدنشان را در آمادگی کامل برای هر لحظه عملیات قرار می‌دهد. قانع نشد و رفت. زمانی نگذشت که با شوهرش آمد...»

فرمانده ایستگاه ۵۳ می‌خواهد داستان را تکمیل کند که صدای بی‌سیم درمی‌آید. «کد ۲۳۵- فرماندهی»، «ده-دو» و در این لحظه کد محبوسی فرد داخل خودرو اعلام می‌شود. رامین غنچه‌ای، جوان بیست‌وهفت‌ساله‌ای است که از سال ۹۹ وارد سازمان شده و در روابط‌عمومی آتش‌نشانی مشغول به کار است. او قرار است امروز تا شب مرا همراهی کند تا روایت دسته اول از حوادث داشته باشم. کد اعلام‌شده مربوط به ایستگاه نزدیک است. لباس آتش‌نشانان را به تن می‌کنم و با وضعیت کامل و به‌اتفاق رامین راهی محل حادثه واقع در جاده قوچان می‌شویم. ماجرای پاک‌وجدان، اما ناقص می‌ماند و مانند فیلم‌هایی که پایان باز دارند، رها می‌ماند.
ساعت ۱۰:۳۰ صبح را نشان می‌دهد. خودرویی که قرار است با آن در خیابان‌ها به‌دنبال پوشش اخبار حوادث آتش‌نشانی باشیم، مزدا دوکابین سفیدرنگی است که مجهز به آژیر و علائم هشداردهنده است.

تا به محل برسیم کمتر از چند دقیقه می‌گذرد. یک دستگاه تانکر سوخت با یک سواری پژو ۴۰۵ برخورد کرده است. به دلیل جمع‌شدن خودرو از سمت راننده، سرنشینان داخل آن گرفتار شده‌اند. نیرو‌های آتش‌نشانی ایستگاه ۳۵ که در محل حضور داشتند، این افراد را از داخل سواری پژو بیرون می‌کشند. اگرچه خسارت زیادی به خودرو پژو ۴۰۵ وارد شده است، اما خوشبختانه سرنشینانش در سلامتی کامل بودند. راننده تریلی که جوانی هیکلی است، می‌گوید: در نقطه کور ماشین بود (خودرو ۴۰۵) که ناغافل جلو‌م آمد. اگرچه کارشناس پلیس راهور خودرو پژو را مقصر دانسته است، اما راننده کامیون حاضر است از حقش بگذرد.

در محل هستیم که دوباره بی‌سیم رامین به صدا درمی‌آید. ایستگاه فرماندهی، حادثه دیگری را اعلام می‌کند. حادثه حریق یک خانه مسکونی در منطقه کوی امیر (ع) است. تا به محل برسیم گروه اعزامی به محل رسیده و ضمن اطفای حریق «ده-پنج» (کد پایان عملیات) را اعلام می‌کنند. در این میان، حادثه حریق در یک کارخانه در جاده فریمان هم اعلام می‌شود. رامین می‌گوید تا بخواهیم به محل برسیم نیرو‌های ایستگاه نزدیک حادثه را جمع کرده‌اند. همان هم می‌شود تا در مسیر ایستگاه ۵۳ قرار می‌گیریم کد خاتمه آن عملیات هم اعلام می‌شود. دمای هوا به اوج خود رسیده است. چیزی حدود ۴۰ درجه سانتی‌گراد. البته این دما با لباس‌های آتش‌نشانی بیشتر است. داخل لباس از گرما در حال پختن هستیم و کولر مزدا هم توفیری ندارد و همچنان عرق می‌ریزیم.

دلجویی با طعم شیرینی‌خامه‌ای

ساعت نزدیک ۱۲ ظهر است که به ایستگاه می‌رسیم. بی‌سیم ایستگاه ۵۳ هم به صدا درنیامده و مأموران در حال انجام کار‌های روزانه خود هستند. محمد پاک‌وجدان انتظارمان را می‌کشد. بی‌صبرانه مشتاق شنیدن بقیه داستانی بودم که ناتمام رها شده بود.

آب یخ تگرگی برای فروکش‌کردن عطشمان هم کارساز نیست. دلم می‌خواهد روی زمین سرد سیمانی کف ایستگاه دراز بکشم. بعد از کمی استراحت ماجرای صبح را وسط می‌کشم و فرمانده مابقی داستان را تعریف می‌کند. «.. همین‌که چشمم به همسر زن افتاد، گفتم دعوا شد. خودم را آماده مشت یا سیلی مرد کرده بودم. از ماشین که پیاده شد قد و بالای بلندی داشت. من حرف حق زده بودم. مرد در خودروش را باز کرد تا از داخل ماشین چیزی بردارد.

یکی از دوستان به شوخی گفت محمد تنت را چرب کن. یک جعبه شیرینی‌خامه‌ای در دست مرد جوان بود و به سمت ایستگاه آمد. استقبال گرمی از او کردم. بابت رفتار همسرش از من و همکارانم عذرخواهی کرد. او می‌گفت همسرش تازه متوجه حرف‌هایم شده است.» بغضش می‌ترکد و اشک داخل چشمش حلقه می‌زند: «من تابه‌حال اجساد زیادی را از دل حادثه بیرون کشیده‌ام. کودکانی که معصومانه یا سوخته بودند یا در تصادف جان داده بودند. حال فکر کنید کسی بیاید و بگوید که چرا آتش‌نشانان والیبال بازی می‌کنند...»

کد سخت برای حوادث مهیب

از او می‌پرسم خطرناک‌ترین حادثه چه کدی دارد که فرماندهی اعلام می‌کند؟
«می‌گوید همه حوادث برای ما اهمیت دارد. چراکه ما باید به‌محض اعلام حادثه زود به محل برسیم. البته کد حریق کارخانه‌جات اهمیت ویژه‌ای دارد. درست مثل حادثه الکترواستیل که ما دومین ایستگاهی بودیم که به محل رسیدیم. قیامتی بود. حریق اوج گرفته بود و هر لحظه احتمال انفجار و فروریختن سقف سوله وجود داشت. به هر طریقی بود با تلاش همکاران آتش مهار شد. یا حریق انبار لوازم‌خانگی در منطقه شهید بابانظر که همین چند روز پیش اتفاق افتاد. هزار متر سوله زیر آتش سنگین بود که آن هم با تلاش همکارانم در چند ایستگاه مهار شد.»

روی گفته‌اش تأکید می‌کند: «تابه‌حال ندیده‌ام که آتش‌نشانان از حادثه‌ای بترسند یا بگویند یا ابوالفضل (ع) حالا چه‌کار کنیم. به‌محض اعلام حادثه، نیرو‌ها بدون فوت وقت خود را می‌رسانند به محل و بعد هم ادامه کار‌های محوله.

فرونشستن آتش در طبقه چهارم

ساعت نزدیک ۱۳ عصر است که صدای آژیر ایستگاه به صدا در می‌آید. آنچه فهمیدم وقوع حریق در یک ساختمان چهارطبقه است. در یک‌چشم به هم‌زدنی همان نیرو‌هایی که مشغول کار‌های روزانه بودند، آماده به رزم سوار خودرو شدند و آژیرکشان به سمت خیابان شهید کشمیری به راه افتادیم.

برخی رانندگان با وجود شنیدن آژیر خودرو‌های آتش‌نشانی، حاضر نبودند مسیر را باز کنند. رامین پایش را مدام روی گاز می‌فشرد و پشت سر خودرو‌های ایستگاه در حرکت بودیم. دوباره در حال پختن داخل لباس‌های آتش‌نشانان بودم. به محل که رسیدیم دود از طبقه چهارم یک آپارتمان مسکونی به هوا بلند شده بود. جلوتر از ما هم یک گروه آتش‌نشان دیگر در محل حاضر شده بودند.

همه ساکنان این ساختمان هشت‌واحدی بیرون‌آمده و دود فضای ساختمان را گرفته بود. در دل دود غلیظ به دل راهرو می‌زنم. همه ریه از دود سنگین پر می‌شود که در این لحظه فرمانده پاک‌وجدان جلویم را می‌گیرد. چهره آتش‌نشانان به‌قدری جدی است که حتی نمی‌توانی در آن لحظه سلامشان کنی. همان جوانان که تا همین چند لحظه پیش صدای خنده و شوخی‌شان به هوا بلند بود، حالا بسیار جدی بودند و البته ترسناک.

از حجم دود کاسته شد و وارد محل شدم. گرمای ناشی از حریق از درودیوار بر سر انسان هوار می‌شد. کلاه سنگین آتش‌نشانی هم مانع از حرکت خوب سر به طرفین بود. اگرچه دود فروکش کرده بود، اما هنوز هم نمی‌شد به‌خوبی نفس کشید. به هر طریقی بود خودم را به کانون حادثه رساندم. تعداد زیادی لوازم که در ایستگاه پله طبقه چهارم قرار داشت آتش‌گرفته بود و تا ساکنان به خودشان بیایند، حریق اوج گرفته بود. اگرچه حجم حریق زیاد نبود، اما این آتش‌نشانان بودند که در وضعیت کامل به محل اعزام شده بودند.

همه عملیات اطفایی از زمان اعزام تا خاتمه مأموریت، شاید کمتر از ۱۰ دقیقه گذشت. همسایه طبقه چهارم با دیدن من می‌گوید: «تا از طبقه چهار پایین آمدم، آتش‌نشانان داخل کوچه بودند. (اشاره به‌سرعت عمل آتش‌نشانان دارد.) دمشان گرم...»
دراین‌بین یکی از شهروندان هم که محتویات کپسول آتش‌نشانی‌اش را خرج اطفای حریق خانه همسایه کرده بود، از من می‌خواهد کپسولش را پر کنم!

نجات قهرمان شمشیرزنی

به ایستگاه ۵۳ بازمی‌گردیم. عطش و شدت گرما بر همه مستولی شده است. تنها راه خنک‌شدن یک دوش آب سرد است که مأموران به‌محض رسیدن به ایستگاه به حمام پناه می‌برند.
دوباره آن انسان‌های جدی بگوبخندشان راه می‌افتد. ناهار را می‌خوریم، فرمانده ایستگاه که حالا فرصت را غنیمت شمرده مرا با بخش‌های مختلف ایستگاه آشنا می‌کند. داخل نگهبانی می‌شویم و بعد هم به سالن بدن‌سازی و اتاق سرپرست سر می‌زنیم. دراین‌بین از پاک‌وجدان می‌پرسم که لذت‌بخش‌ترین عملیات‌ها برایش به‌عنوان یک آتش‌نشان چیست؟

«وقتی جان یک انسان را نجات می‌دهیم. انسانی که گرفتار است و او را از لابه‌لای آهن‌پاره‌های خودرو یا زیر آوار زنده بیرون می‌کشیم. آن لحظه بسیار برایمان لذت‌بخش است.» ماجرای نجات قهرمان شمشیرزنی را برایم می‌گوید.

«چند سال پیش بود. زمان استقرار در ایستگاه، فرماندهی خبر از وقوع یک حادثه جاده‌ای داد. به‌سرعت در محل حاضر شدیم. دو خودرو با هم برخورد کرده بودند. دو سرنشین یکی از خودرو‌ها در دم جان داده، اما سرنشینان خودرو دیگر که زن و مردی جوان بودند، علائم حیاتی داشتند. اتاق خودروشان مچاله شده بود و آن‌ها هم خون‌ریزی شدیدی داشتند. بالأخره هر دو را نجات دادیم و تحویل اورژانس ۱۱۵ شدند. حدود یک‌سال از این ماجرا گذشته بود که زن و مردی جوان به ایستگاه آمدند. مرد مرا که دید، در آغوشم گرفت. دست و سر و صورتشان هنوز باندپیچی بود.

آنجا فهمیدم آن‌ها همان زن‌وشوهری هستند که چند ماه قبل جانشان را نجات داده بودیم. خودشان می‌گفتند در آن لحظات که با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردند مدام صدای مرا می‌شنیدند که بچه‌ها را صدا می‌زدم. در این میان از روی فیلمی که یکی از بستگانشان از محل حادثه گرفته بود، صدای من را می‌شناسند و پیدایم می‌کنند. مرد جوان بدنش تکه‌تکه بود و همه‌جایش رد بخیه بود. می‌گفت چند بار عمل جراحی سنگین داشته است. سه سال بعد از این حادثه آن‌ها صاحب فرزند دختری شدند. همچنان با آن‌ها ارتباط دارم. مرد قهرمان شمشیرزنی است و در شبکه‌های مجازی مسابقاتش را دنبال می‌کنم.»

کشف جسد کرم‌افتاده

۱۰ سال در گروه نجات بودم. با یکی از فامیل‌ها حرفم شد. گفتم ما آتش‌نشانان ادعایی نداریم، اما باید قبول کرد که کارمان سخت است. زیر بار حرفم نمی‌رفت تا برایش ماجرای جسد تکه‌تکه‌شده را تعریف کردم. خودم هم مشتاقم تا ماجرایش را بدانم. انگار که از چشمانم خوانده باشد برایم تعریف می‌کند.

«سال ۸۶ بود که این اتفاق افتاد. پسری پدرش را کشته بود و سپس او را قطعه قطعه کرده و در زمینی در طرقبه داخل چاه انداخته بود. سی‌روز بعد از این حادثه، او را در یکی از شهر‌های شمالی کشور دستگیر کرده و به مشهد آورده بودند. او در اعترافاتش محل جسد را لو داده بود و حالا قرعه به نام ما افتاده بود تا جسدی را که مثله شده و سی روز از آن هم می‌گذرد از دل چاه چهل‌متری بیرون بکشیم. جسدی که کرم افتاده بود و دچار فساد نعشی شده بود. به فامیلمان گفتم در قبال دریافت چه مبلغی حاضری وارد این چاه بشوی و جسد را بالا بیاوری؟ بر شانه‌ام زد و گفت مگر دیوانه شده‌ام...»

رامین بی‌سیمش همچنان صدا می‌کند. ایستگاه فرماندهی هرازچندگاهی کد‌هایی را اعلام می‌کند و ایستگاه‌های مختلف سر خط حوادث مختلف می‌شوند. از گیرکردن انگشت در حلقه انگشتری و زنده‌گیری گربه گرفته تا محبوسی در آسانسور و اتاق و اطفای حریق جزئی.

زمان استراحت به پایان می‌رسد و گروهی از مأموران برای مأموریت شهرشناسی، لباس سرهمی قرمزرنگی را که آرم و علامت آتش‌نشانی دارد، می‌پوشند و ایستگاه را ترک می‌کنند. فرمانده محمد می‌گوید که این‌کار کمک می‌کند تا نیرو‌های ایستگاه، خیابان‌های اطراف را از نظر راه اصلی، فرعی و میان‌بر‌ها بهتر بشناسند.

عملیات نجات در سه‌راه کوکا

اعلام حادثه سقوط درخت روی کابل برق، دوباره آژیر خودرو مزدا دوکابین را به صدا درمی‌آورد. حادثه که در آن‌طرف شهر اتفاق افتاده است و تا ما به محل برسیم نیرو‌های آتش‌نشانی ده-پنج حادثه را اعلام کرده و به ایستگاه خود بازگشته‌اند. البته در میان راه، چند حادثه دیگر از جمله واژگونی خودرو، آتش‌سوزی زمین زراعی، حریق مهمان‌پذیر، مشاهده مار در خیابان، محبوسی کودک داخل اتاق، مشاهده مار داخل خانه، محبوسی فرد داخل کابین آسانسور پل هوایی و... از بی‌سیم اعلام می‌شد، اما سرعت‌عمل نیرو‌های آتش‌نشانی کار را برای پوشش خبری این حوادث سخت می‌کند. تا ما به محل می‌رسیدیم عملیات تمام شده بود.

خواجه‌ربیع، خیابان عبادی، بولوار توس، بولوار شهید فرامرزعباسی، بولوار فردوسی، خیام، سجاد، احمدآباد و چند خیابان دیگر مناطقی بودند که در بررسی میدانی چندساعته ما برای پوشش حوادث گذشت؛ اما طبق معمول به هیچ صحنه‌ای نمی‌رسیدیم. از جایی رانندگان به خودرو آتش‌نشانی راه نمی‌دادند و ازسویی، ترافیک مانع به‌موقع رسیدن ما به صحنه‌های حوادث می‌شد.

دراین‌بین نیرو‌های ایستگاه ۵۳ برای دو عملیات اطفای حریق اعزام شدند و تا ما می‌خواستیم این گروه را همراهی کنیم کار از کار می‌گذشت. هوا تاریک شده بود و در بولوار پیروزی قرار داشتیم که ایستگاه فرمانده کد حادثه خودکشی را اعلام کرد. محل حادثه در خیابان کوثر قرار داشت. برای چندمین بار صدای آژیر مزدا دوکابین به صدا درآمد. در عرض کمتر از سه دقیقه به محل رسیدیم.

مردی سی‌وپنج‌ساله خودش را از طبقه چهارم ساختمان آویزان کرده بود. او که انگار دچار بیماری روانی باشد به ساکنان فحاشی می‌کرد و آن‌ها را دزد و مجرم می‌خواند. او شیشه طبقه چهارم را شکست و از نرده‌های پنجره‌ها پایین آمد و بعد هم خود را داخل تراس طبقه سوم انداخت. در کنار نیرو‌های آتش‌نشان که مشغول راه‌اندازی تشک هوا داخل محیط این ساختمان مسکونی بودند، عوامل انتظامی هم در محل حضور داشتند. با هر ترفندی بود مأموران پلیس، خود را به طبقه سوم رسانده و بدون اینکه فرد متوجه شود او را از پشت گرفته و مانع خودکشی‌اش شدند.

ساعت نزدیک ۲۲ است که دوباره به ایستگاه ۵۳ بازمی‌گردیم. خستگی نایی برایمان نگذاشته است. بی‌سیم هم کمی ساکت‌تر شده است، جست و گریخته حوادثی را اعلام می‌کند. از آتش‌گرفتن سطل زباله توسط معتادان گرفته تا محبوسی در آسانسور. مأموریت‌هایی که اگر خودمان هم می‌خواستیم به‌سراغشان برویم، اما نفسی دیگر نمانده بود.

بوی دود همچنان در مشامم بود و تمام لباس‌هایم بوی دود گرفته بود. ساعت از نیمه‌شب می‌گذرد که ایستگاه ۵۳ را ترک می‌کنم. تازه می‌فهمم کار سخت و طاقت‌فرسا یعنی چه. این روز کم‌حادثه با مردانی همراه بودم که به گفته خودشان زمانی که از خانه خارج می‌شوند شانس زنده‌ماندنشان پنجاه پنجاه است. کاری سخت که از این مردان سخت‌کوش، توانی از پولاد ساخته و دلشان را نیز نرم کرده است تا برای نجات مردم دست از پا نشناسند.

در راه بازگشت به یاد حرف رامین می‌افتم که گفت در زمان اغتشاشات همکارانش غریبانه هدف آماج حملات اغتشاشگران قرار گرفته‌اند. مردانی که برای مهار آتش‌سوزی‌های عامدانه به سطح شهر اعزام می‌شدند در مقابل با سنگ و چوب و چماق و برخی اوقات با مواد منفجره دست‌ساز از آن‌ها پذیرایی شده است.

۹۶ حادثه در ۲۴ ساعت

ایستگاه ۵۳ آتش نشانی مشهد در بولوار اندیشه، شهید محمدی ۲ واقع شده است. این ایستگاه به لحاظ موقعیت جغرافیایی به حوادث جاده در بزرگراه پیامبر اعظم (ص)، حوادث و حریق در شهرک صنعتی و ساختمان‌های مرتفع منطقه قاسم آباد رسیدگی می‌کند. محدوده عملیاتی این ایستگاه مهم جاده قوچان تا پل استقلال و میدان امام علی (ع) است که نیروهایش در سه شیفت هشت نفره در آن مستقر هستند.

این گزارش در روز چهارشنبه هفدهم خردادماه تهیه شده است که طبق اعلام ستاد فرماندهی سازمان آتش نشانی از ساعت ۸ صبح این روز تا ساعت ۲۴ بامداد روز هجدهم خرداد ۹۶ حادثه شامل امداد و نجات، اطفای حریق و بازدید و پیشگیری رخ داده است. این حوادث شامل محبوسی کودک، زن و مرد داخل اتاقک آسانسور، گرفتاری در خانه مسکونی، محبوسی در آسانسور پل عابر پیاده، زنده گیری مار در خیابان، خودرو و خانه، حریق زمین زراعی، آپارتمان مسکونی، واژگونی خودرو، تصادف جرحی، گیرکردن انگشت در حلقه انگشتری، حریق مهمان پذیر، آتش سوزی در شهرک صنعتی، سقوط درخت روی دیوار خانه و کابل برق است که در ۲۴ ساعت در مشهد رخ داده است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.