صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نگاهی به مخاطرات حرفه آتش‌نشانی

  • کد خبر: ۱۸۶۳۹۶
  • ۰۸ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۶
گزارشی از خاطرات هولناک و خاص آتش‌نشانان مشهدی که تاکنون آن‌ها را نشنیده‌اید.

به گزارش شهرآرانیوز هفتم مهر در تقویم به‌عنوان روز ایمنی و آتش‌نشانی نام‌گذاری شده است؛ روزی که به مردانی تعلق دارد که نجات جان انسان‌ها کسب‌وکار هر روز و شبشان است. به بهانه همین مناسبت راهی یکی از ایستگاه‌های تخصصی سازمان آتش‌نشانی مشهد می‌شویم و پای ناگفته‌هایشان از حوادث شهر می‌نشینیم.

حسین صالح‌نظرآبادی مدیر منطقه ۴ عملیاتی منطقه ثامن سازمان آتش‌نشانی است؛ کسی که از سال ۱۳۸۰ وارد این سازمان شده و حالا در کسوت آتش‌نشان قدیمی است. او نزدیک به ۲۲ سال از عمرش را در ایستگاه‌های مختلف آتش‌نشانی فعالیت کرده است و به گفته خودش «اگر خدا بخواهد، با ۲۵ سال سابقه کار می‌خواهم بازنشسته شوم». او در این سال‌ها حوادث تلخ و شیرینی را تجربه کرده است و حالا با کوله‌باری از تجربه برای نیروهایش مثل استاد است؛ موضوعی که نیروهایش آن را از سر تعارف یا صداقت تأیید می‌کنند.

به گفته صالح، ایستگاه دوم آتش‌نشانی یکی از ایستگاه‌های قدیمی این سازمان در مشهد است؛ ایستگاهی مادر که ۹ ایستگاه دیگر را پشتیبانی می‌کند. این مدیر ارشد سازمان آتش‌نشانی مشهد می‌گوید که در این ایستگاه تخصصی نیروهایش مأموریت‌های زیادی شامل نجات سبک (محبوسی در آسانسور)، نجات تخصصی (گرفتاری در چاه و آوار) و اطفای حریق را پوشش می‌دهند. این ایستگاه همچنین یک تیم تخصصی با عنوان «هزمت» یعنی عملیات مرتبط با مواد شیمیایی خطرناک دارد؛ قوی‌ترین و قدیمی‌ترین حوزه تخصصی که امروز مشهد به‌واسطه آن در کشور مطرح می‌شود.

صالح با اشاره به موقعیت راهبردی ایستگاه دوم، بیان می‌کند: منطقه به‌دلیل نزدیکی به حرم مطهر و وجود مجموعه‌های اقامتی مانند هتل‌ها، هتل‌آپارتمان‌ها، مسافرخانه‌ها و مجموعه‌های تجاری از حساسیت ویژه‌ای برخوردار است. همین موضوع کار نیرو‌های فعال در این ایستگاه را دوچندان می‌کند.

او همچنین ترافیک سنگین اطراف حرم مطهر و گردهمایی‌های مناسبتی را دو عامل کاهنده زمان هنگام مأموریت نیروهایش می‌داند و معتقد است که در این‌باره مردم باید با نیرو‌های آتش‌نشانی نهایت همراهی و همکاری را داشته باشند تا مأموران به‌موقع در صحنه حوادث و حریق حاضر شوند.

مدیر منطقه ۴ عملیاتی منطقه ثامن سازمان آتش‌نشانی در ادامه به تلخ‌ترین تجربه خود و همکارانش در روز‌های خدمت اشاره می‌کند و می‌گوید: روزی که ما در یک عملیات شهروندی را از دست می‌دهیم، آن روز سخت‌ترین است. کار ما نجات جان افراد است، اما زمانی که در حوادث دلخراش افراد به‌دلیل شدت صدمات جان می‌بازند، آن روز از خاطرمان نخواهد رفت و تا زمانی که زنده هستیم، آن را به یاد داریم.

او برایمان از خاطره همکار مرحومش می‌گوید؛ خاطره‌ای خوش که علی رجبیان، آتش‌نشان قدیمی و فوت‌شده این سازمان، در سال ۱۳۸۴ برای خانواده‌ای مشهدی به‌جای گذاشت. سقوط فرد به داخل چاه اعلام می‌شود و رجبیان همراه با صالح و چند آتش‌نشان دیگر خود را به محل می‌رسانند. زمین دهان باز می‌کند و زنی در میان حجم زیادی از خاک گرفتار می‌شود.

باوجود سست‌بودن دیواره‌ها، مرحوم رجبیان پا به میدان می‌گذارد و زن از مرگ حتمی نجات پیدا می‌کند. به گفته صالح، همکارش پیش از رفتن به داخل چاه به او وصیت می‌کند که اگر برنگشت، او وصیتش را به خانواده همکارش منتقل کند.

بغض می‌کند و کمی به حیاط ایستگاه، جایی که همکارانش در حال انجام کار‌های روزانه هستند، خیره می‌شود...

اولین حادثه سخت برای فرمانده‌مصطفی

مصطفی حسن زاده دومین نفری است که به سراغش می‌رویم. بوی ادکلنش مانند ته لهجه مشهدی اش گرم است. اتاقش از یک سمت به راهرو ایستگاه راه دارد و از سمت مقابل پنجره اش به سمت خیابان وحدت باز‌ می‌شود و از سمت چپ هم به حیاطی با درختانی بلندقامت راه پیدا می‌کند. باد پاییزی از سمت حیاط پر از دارودرخت به اتاق می‌وزد و در راهرو می‌دمد. خودش را که معرفی می‌کند، ابتدا فامیلش را‌ می‌گوید و سپس اسمش: حسن زاده هستم، مصطفی.

او از سال ۱۳۸۳ وارد سازمان آتش نشانی شده است و اکنون ریاست ایستگاه دوم آتش نشانی مشهد را بر عهده دارد. به گفته حسن زاده، حیطه کاری اش در این ایستگاه مربوط می‌شود به نجات و امداد سنگین و حریق.

نیرو‌های فرمانده مصطفی از حوادثی مثل محبوسی در آسانسور را پوشش می‌دهند تا آتش سوزی‌های سنگین و تصادفات هولناک. گواه این گفته اش هم تجهیزاتی تخصصی است که در سالن سرپوشیده ایستگاه انتظار مأموریت می‌کشند.

رئیس ایستگاه دوم آتش نشانی می‌گوید: گستره عملیات نیروهایش در این ایستگاه زیاد است. نیرو‌های او حتی برای بازرسی از سازه‌هایی که احتمال ناایمن بودنش وجود دارد، پا به میدان حوزه پیشگیری می‌گذارند. او‌ می‌گوید: اگر بخواهم نوزده سال خدمتم را در یک عبارت خلاصه کنم، می‌نویسم: «سال‌های شیرین سخت فراموش نشدنی». آتش نشانان هرروز با حوادث سروکار دارند، اما هیچ وقت این اتفاقات برایشان تکراری نمی‌شود. خیلی از اوقات همراه با خانواده‌های داغ دیده می‌باریم و تا روز‌ها ذهنمان درگیر است.

او به اولین تجربه تلخش در این سازمان اشاره می‌کند و پس از درنگی کوتاه، آن خاطره را برایمان تعریف می‌کند: همان سال‌های اولی بود که وارد آتش نشانی شده بودم. حوالی تحویل سال بود که یک مأموریت اعلام شد. حادثه در یکی از محلات منطقه گاراژدار‌ها بود. زمین دهان باز کرده بود و حجم زیادی از خاک خیس آوار شده بود.

زن و مردی جوان میان کوچه نشسته بودند و به سر و صورتشان می‌زدند. دو کودک از خانه شان بیرون می‌آیند که یکهو زمین دهان باز‌ می‌کند و آن‌ها را‌ می‌بلعد. کانال قدیمی آب که خشک شده بود و در منطقه وجود داشت، فرو می‌ریزد و این حادثه را رقم می‌زند. پسر‌ها شش و یازده ساله بودند که زیر حجم زیادی از خاک گرفتار شده بودند. همه خوب می‌دانستیم که هیچ کس از این حادثه جان سالم به در نمی‌برد. همان هم شد. پس از چند ساعت آواربرداری تن گل آلود و بی جان بچه‌ها که برادر بودند، بیرون کشیده شد. هنوز چهره مادر و پدر بچه‌ها در ذهنم هست. همه اشک می‌ریختیم.

برای اینکه جو سنگین اتاق را عوض کند، می‌خندد و پای ماجرایی خاص را به میان می‌کشد: من در آن عملیات نبودم، اما یکی از همکاران قدیمی که بازنشسته شده است، برایم تعریف می‌کرد. گزارش مشاهده مار به سامانه ۱۲۵ اعلام می‌شود. همکار قدیمی همراه با دیگرنیرو‌های آتش نشانی خود را به محل می‌رسانند. مار داخل منزل مسکونی مشاهده شده بود که صاحب خانه مأموران را به حیاط خلوت خانه اش هدایت می‌کند.

همکارم تعریف می‌کرد که همه چیز را بررسی می‌کند، اما اثری از مار نمی‌بیند. به زن صاحب خانه می‌گوید که اینجا جز چند گلدان و یک حلقه لاستیک زاپاس چیز دیگری وجود ندارد. زن، اما اشاره می‌کند به لاستیک زاپاس و‌ می‌گوید همان است، مار همان است. یک مار پیتون غول پیکر چنان دور خود چمبره زده بود که در نور کم به لاستیک زاپاس می‌مانست. مار پیتون زنده گیری و به ایستگاه آورده می‌شود.

فرمانده مصطفی می‌خندد و حرفش را ادامه می‌دهد: طبق گفته همکار قدیمی ام، بعد از یک ساعت مردی محلی وارد ایستگاه می‌شود و سراغ مارش را‌ می‌گیرد. او فردی معرکه گیر بوده که با این پیتون بزرگ مردم را سرگرم و امرارمعاش می‌کرده است.

خاک برداری از روی جسد مقنی خارجی

در محوطه ایستگاه، سر چاهی عمیق باز است و گروهی از آتش نشانان مشغول سرپاکردن یک سه پایه روی دهانه این چاه هستند. چاه، آموزشی برای مأمورانی است که آن‌ها را تیم نجات امداد می‌نامند. مهدی خورشاهی، آتش نشان باسابقه این استگاه، یکی از اعضای همین تیم است که به سراغش می‌رویم. به گفته خودش یازده سال سابقه کار در آتش نشانی مشهد دارد و ۹ سال از عمرش را در این ایستگاه یعنی ایستگاه دوم سپری کرده است.

وقتی از او می‌پرسم که تخصصش در آتش نشانی چیست، خودش را نیروی نجات معرفی می‌کند، اما تأکید می‌کند که در زمان خاص در قامت نیرو‌های اطفای حریق هم عمل می‌کند و به همکارانش کمک می‌رساند.

از چاه آموزشی بیرون می‌آید و تجهیزاتش را از لباس قرمزی که به تن دارد، باز‌ می‌کند و در گوشه‌ای از حیاط پای حرف هایش می‌نشینیم. او‌ می‌گوید از پنج سال پیش به صورت تخصصی در حوزه نجات امداد وارد شده است و به صورت متمرکز این کار را انجام می‌دهد. رهاسازی محبوسان در آسانسور و گرفتاران در عمق چاه کاری است که مهدی برایش آموزش‌های تخصصی دیده است.
این نجاتگر آتش نشان می‌گوید که همکارانش در شیفت‌های دیگر همین ایستگاه برای امدادگری محبوسی در چاه صدمتری اعزام شده اند، اما او تاکنون عمیق‌ترین چاهی که برای عملیات نجات رفته، سی متر بوده است.

او ادامه می‌دهد: نجاتگران باید موقعیت چاه را بشناسند، وگرنه در همان سه چهار متر اول زمین گیر می‌شوند. رطوبت، کمبود هوا، بالارفتن ضربان قلب و تنگی نفس همگی از مواردی هستند که نجاتگر را از پای درمی آور k د؛ بنابراین نیرو‌هایی با تخصص من خوب می‌دانند که اولین اشتباه ممکن است به قیمت ازدست رفتن جانشان تمام شود.

آتش نشان خورشاهی حادثه‌ای را برایمان نقل می‌کند که تلخی اش هنوز در ذهنش مانده است: سال ۱۳۹۹ بود که برای مأموریت نجات از ایستگاه خارج شدیم. حادثه با یکی از پروژه‌های ساختمانی ارتباط داشت. مقنی میان سال در عمق بیست متری یک چاه در حال خاک برداری بوده است و بالای سرش هم ماشین آلات سنگینی مانند بیل مکانیکی مشغول به کار بوده اند. لرزه‌های زمین موجب می‌شود که دیواره چاه فرو بریزد و این کارگر که تبعه خارجی بوده است، زیر حجم زیادی از خاک خیس به ارتفاع دو متر گرفتار می‌شود.

من با یکی از همکاران از دهانه چاه پایین رفتیم، اما فضای چاه خوف انگیز بود. دیواره‌ها به دلیل سست شدن مدام فرو می‌ریختند و هر آن امکان اتفاق بدتری وجود داشت. از مقنی خبری نبود و برای رسیدن به او باید خاک زیادی را به بالا منتقل می‌کردیم. البته خاک نه، بهتر است بگویم گل چسبناک. به دلیل سست بودن دیوار نمی‌توانستیم از تجهیزات سنگین استفاده کنیم و از سوی دیگر ممکن بود همان کلنگ کوچک هم به تن و بدن فرد محبوس برخورد کند.

او ادامه می‌دهد: آن مأموریت سه ساعت طول کشید تا اینکه مقنی میان سال را پیدا کردیم. حالا باید جسدش را به اصطلاح فیکس و به بالا هدایت می‌کردیم. خودتان را بگذارید جای ما.

ما به نوعی هر روزمان با حادثه و حریق شروع می‌شود و با همان هم تمام می‌شود؛ حوادثی که خودم می‌دانم شاید یکی از همین‌ها روزی جانم را بگیرد، یا مثل برخی همکارانم مدال جانبازی ام را پررنگ کند یا جان به در ببرم و در سلامتی کامل بازنشسته شوم. هرچه اتفاق بیفتد، من و همکارانم در میدان هستیم...

در ظاهر حادثه، در باطن اسباب کشی!

داخل سبد بالابر، درست ۶۵ متر بالاتر از سرمان ایستاده است و از آن بالا برایمان دست تکان می‌دهد. ابوالقاسم قدمگاهی، فرمانده شیفت ایستگاه دوم است که پس از دقایقی خودش را به ما می‌رساند.

از سال ۱۳۹۰ وارد آتش نشانی شده است و کارشناسی رشته تخصصی ایمنی (اچ اس ای) دارد؛ رشته ایمنی بهداشت و محیط زیست. در سال‌های فعالیتش سه سال در ایستگاه تک واحدی کنار بازار رضا (ع) بوده و از سال ۱۳۹۳ به ایستگاه دوم آمده است.

چهارشانه است وقد بلند. حرف که‌ می‌زند، ته چهره اش خندان است و حتی زمانی که از حوادث می‌گوید، باز‌ می‌خندد؛ خنده‌ای نه از سر بیهودگی، بلکه شخصیتش این گونه است؛ جدی، اما خوش رو.

لهجه مشهدی و کتابی را قاطی می‌کند و از یکجا دیگر خود واقعی اش می‌شود و با لهجه شیرین مشهدی ادامه می‌دهد. خودش می‌گوید: همین که لباس آتش نشانی را به تن می‌کنید، باید خودتان را برای روز‌های سخت آماده کنید؛ روز‌هایی که بیشتر تلخ تلخ هستند. برای آتش نشانان همه حوادث حساسیت دارد؛ چه حادثه محبوسی آسانسور و چه حریق سنگینی که خانه‌ای زیر حجم زیادی از آتش باشد.‌

می‌خندد و از کمدی‌ترین اتفاقی برایمان می‌گوید که همین چندسال پیش برایش رخ داده است: در یکی از مناطق نزدیک ایستگاه که صلاح نمی‌دانم اسمش را ببرم، گزارش مشاهده مار شد. خانه‌ای که مار در آن دیده شده بود، یک خانه مسکونی در انتهای کوچه‌ای باریک بود. وارد خانه که شدم، دیدم اهالی خانه از زن و مرد قطاری کنار دیوار ایستاده اند. زن گفت که مار داخل اتاق پشت در است. من برای اینکه نور یکهو داخل اتاق نیفتد و حیوان را وحشی نکند، آرام در را باز کردم، اما ماری مشاهده نکردم. از زن اصرار که مار آنجاست و از من انکار که چیزی نمی‌بینم.

وسط یک گلدان قیدی که گل را به آن وصل می‌کنند، قرار داشت و با خزه‌های طبیعی پوشانده شده بود. یک کرم خاکی لابه لای خزه‌ها بود و وول می‌زد. آن را گرفتم و گفتم این کرم است که صدای جیغشان به هوا رفت. گفتم این کرم خاکی است، نه مار. زن با لحنی طلبکارانه می‌گفت مار است دیگر... شما ببینید؛ برای یک کرم یک تیم تخصصی اعزام شد و در این میان اگر حادثه یا حریقی اتفاق می‌افتاد، چه‌ می‌شد؟

انگار یاد یک خاطره دیگر افتاده باشد، بلند می‌خندد و ما را هم به خنده می‌اندازد. می‌گوید: باورتان می‌شود؟ بعضی‌ها ما را به بهانه حادثه به خانه هایشان می‌کشند تا اسباب و اثاثیه شان را جابه جا کنیم؛ درست مثل یکی از مأموریت‌ها که زنی سال خورده با مرکز تماس می‌گیرد و مدعی می‌شود که ماری بزرگ داخل انباری دیده است. ما به سرعت خودمان را به محل رساندیم.

آن‌هایی که داخل خانه شان مار دیده اند، استرس دارند، اما پیرزن خیلی خون سرد بود. داخل انباری هرچه لوازم داشت، بیرون ریختیم، اما اثری از مار نبود که نبود. به او گفتم مادر اینجا ماری نیست. خودش هم خیلی قانع گفت که عیبی ندارد، شاید من اشتباه کرده ام. به همکارم گفتم سر لوازم را بگیرد و دوباره آن‌ها را داخل انباری بگذاریم که زن گفت نمی‌خواهد زحمت بکشید. چند روز دیگر اسباب کشی داریم!

نفسی عمیق می‌کشد و خنده روی صورتش یخ می‌زند. می‌گوید: آتش نشانان کار تخصصی می‌کنند و هر روز آموزش ضمن خدمت می‌بینند، اما آنچه برایشان در رسته خدمتی ثبت شده، شغل خدماتی است؛ موضوعی که اگر در مجلس درباره آن تجدیدنظر شود، در روند پرداخت حق و حقوق آتش نشانان تأثیر بسزایی خواهد داشت.

هرچه فکر می‌کنم، همه اش جنازه است، جنازه

خلیل تاجی استخدامی سال ۱۳۹۱ سازمان آتش نشانی است. او قبلش راننده اتوبوس شرکت اتوبوس رانی بوده است. خودش می‌گوید عشق آتش نشانی داشته و زمانی که برای استخدام در این سازمان تیرش به سنگ خورده، سال ۱۳۸۶ در شرکت اتوبوس رانی استخدام شده است.

تاجی می‌گوید: آن زمان یکی از ایستگاه‌های اتوبوس نزدیک ایستگاه ۶ آتش نشانی بود و زمانی که مسافران اتوبوس کم بودند، مقابل آن ایستگاه می‌ایستادم و از نگهبان درباره چگونگی استخدام شدن در آتش نشانی می‌پرسیدم، تا اینکه سال ۱۳۹۱ وارد سازمان شدم، البته به عنوان راننده؛ راننده‌ای که با کم و زیادش چهار سال دیگر بازنشسته می‌شود.

لابه لای صحبتمان پای یکی از دوستان مرحومش را به میان می‌کشد. می‌گوید که دوست دارد در این گزارش از همکار قدیمی اش یادی کرده باشد و ما هم نام این آتش نشان قدیمی را طبق قولی که به او دادیم، می‌آوریم. هادی نگهبان آتش نشان باسابقه سازمان آتش نشانی مشهد بوده است که سومین روز آبان پارسال جان باخت و آسمانی شد.

آتش نشان تاجی در پاسخ به اینکه حوزه فعالیتش فقط رانندگی است، می‌گوید: کار راننده در آتش نشانی بیشتر رساندن آب به حوادث همراه با حریق است و زمانی که نیرو‌های اطفایی به دل میدان می‌زنند، پای پمپ آب می‌ایستد و آن را مدیریت می‌کند. البته، چون ما دوره‌های اطفایی را هم می‌گذرانیم، در حریق‌های سنگین جایمان را با دیگرنیرو‌های اطفا عوض می‌کنیم تا آن‌ها بتوانند خستگی بگیرند.

این آتش نشان مشهدی با تأکید بر اینکه راننده باید سرعت داشته باشد و احتیاط لازم را به خرج دهد، حرفش را ادامه می‌دهد: گاهی هم اتفاق می‌افتد که خودمان هم دچار حادثه شویم. مثلا با خودرو‌های دیگر برخورد داشته باشیم. خودرو‌های ما بزرگ است و زمانی که وارد کوچه‌هایی با عرض کم می‌شویم، این اتفاق ممکن است رخ دهد؛ درست شبیه حادثه محبوسی که چندی پیش اتفاق افتاد. بی سیم اعلام کرد فردی داخل چاه سقوط کرده است. محل حادثه منطقه پورسینا بود و کوچه‌های آنجا هم کم عرض هستند. وارد کوچه که شدیم، یک طرف کامل خودرو پارک بود و طرف دیگر هم چندین خودرو پارک شده بود.

در این مناطق تا صدای آژیر بلند می‌شود، مردم بیرون می‌ریزند. همان هم شد. در این بین یک پسر بچه ناغافل جلو خودرو ظاهر شد. فرمان را چرخاندم تا با او برخورد نکنم که لاستیک داخل جوی وسط کوچه افتاد و خیسی لاستیک موجب شد تا خودرو سر بخورد و با یک پراید برخورد کردم. مالک پراید، اما متوجه حساسیت ماجرا بود. برای همین با چند نفر از اهالی خودرو را کشیدند و راه باز شد. در پایان عملیات به محل بازگشتم و شماره پلاک آن خودرو را یادداشت کردم و تحویل واحد خسارت دادم تا او بتواند هزینه جبران ضرر و زیانش را دریافت کند.

تاجی می‌گوید زمانی که آژیرکشان در خیابان به سمت حادثه می‌رویم، مردم دوست دارند به ما کمک کنند، اما، چون آموزش ندیده اند، همین کار را خراب می‌کند. خودرو آتش نشانی یا امدادی باید از وسط خیابان حرکت کند و خودرو‌ها به چپ و راست بروند تا راه باز شود.
او در ادامه حرف هایش پای یک خاطره تلخ را به میان می‌کشد که در جاده میامی رخ داده است؛ حادثه‌ای که جان یک آتش نشان تازه کار را گرفت و ۲۸ فروردین را برای او در تقویم به روزی تلخ ثبت کرد: شش سال پیش بود که برای عملیات به سمت چرم شهر رفتیم.

آتش نشانی چرم شهر هم پیش از ما آنجا بود. موضوع این بود که در فاضلاب چرم شهر را برداشته بودند تا فاضلاب را تخلیه کنند. مکنده خودرو گیر کرده و راننده تانکر وارد دهانه فاضلاب شده بود. گاز‌های سمی موجب شده بود که این فرد سقوط کند و جان بدهد. یکی از نیرو‌های آتش نشانی چرم شهر که راننده هم بوده، زمانی که با این صحنه روبه رو شده است، بدون تجهیزات و درنظرگرفتن تجهیزات ایمنی، وارد فاضلاب و گرفتار شده بود. خودروش روشن بود که ما رسیدیم. چندماه از آغاز کارش در آتش نشانی چرم شهر نگذشته بود که جوان مرگ شد.
وقتی از او می‌پرسیم که خاطره شیرینی از این ایام برایمان تعریف کند، نفس عمیقی می‌کشد و‌ می‌گوید: هرچه فکر می‌کنم، همه اش جنازه است، جنازه...

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.