صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با دیوارنگار خرمشهری شهرک شهید بهشتی

  • کد خبر: ۱۸۷۱۴
  • ۰۵ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۵
ابراهیم حسن‌نژاد، دیوارنگار ۴۵ ساله خرمشهری، است که نیمی از عمرش را به دیوارنگاری گذرانده است و حالا دو سه ماه می‌شود که به همراه خانواده از خرمشهر به مشهد نقل مکان کرده است.
رها راد
خبرنگار شهرآرا محله
کارش رنگ‌زدن به در و دیوار خاکستری شهر است! همین‌قدر شاعرانه و همین‌قدر واقعی! ماجرا از آن روزی شروع می‌شود که دلش از در و دیوار بی‌روح شهر جنگ‌زده‌اش می‌گیرد و فکر زنده‌کردن خیابان‌های آن می‌افتد به جانش. تصمیم می‌گیرد به اندازه خودش سهمی در زنده‌کردن شهرش داشته باشد و سهم خودش را با طراحی و نقاشی روی دیوار‌ها انجام دهد. ابراهیم حسن‌نژاد، دیوارنگار ۴۵ ساله خرمشهری، است که نیمی از عمرش را به دیوارنگاری گذرانده است.
 
البته این تنها هنر او نیست و از هر انگشتش هنری می‌بارد، خطاطی، خراطی و... حالا دو سه ماه می‌شود که به همراه خانواده از خرمشهر به مشهد نقل مکان کرده است. حالا تصمیم دارد که به سر و روی رنگ و رورفته و قدیمی در و دیوار شهرک شهید بهشتی هم دستی بکشد و همین موضوع بهانه‌ای می‌شود برای گفت‌وگوی ما با این دیوارنگار قدیمی.

یک فراخوان
آشنایی ما با او طی یک فراخوان شکل می‌گیرد. وقتی که دفتر تسهیلگری ۲۲ بهمن شهرک فراخوان مشارکت برای زیباسازی شهرک را به گوش اهالی می‌رساند و از هنرمندان محله برای زیباسازی شهرک کمک می‌خواهد. او هم فراخوان را می‌خواند و درخواست می‌دهد که در این‌کار مشارکت کند. این همکاری هنوز تمام و کمال شکل نگرفته است، اما ما قرار گفتگو را در دفتر تسهیلگری همین شهرک می‌گذاریم.
 
۳ ماه بیشتر از سکونت او در شهرک شهید بهشتی نمی‌گذرد، اما همان ابتدا اولین حرف او درباره دیوار‌های رنگ و رورفته و ساختمان‌های بی‌روح شهرک است و نقش و نگار‌هایی که دوست دارد روی آن‌ها ترسیم کند.
 
البته این اولین تجربه او از سکونت در این شهرک نیست. تعریف می‌کند که سال‌ها قبل، یعنی همان سال‌های اول کودکی هم به مشهد نقل مکان کرده‌اند.

از خرمشهر تا مشهد
«جنگ برای من، یعنی روستای بی‌آب و علف کودکی‌ام نزدیک خرمشهر. جایی که دور از شهر بود. رفته بودیم دور از شهر تا از جنگ دور باشیم، اما جنگ مثل خوره پیش می‌رفت و دست آخر به ما هم رسید. صدای خمپاره‌ها رعشه به انداممان می‌انداخت. مجبور شدیم در یک نهر بی‌آب برای مدت‌ها سرپناه بگیریم و زندگی کنیم. بچه، پیر و جوان، همه روستا آمده بودند توی این نهر. توی همین نهر شب و روز زیر صدای خمپاره‌ها زندگی می‌کردیم. پدرم شبانه از نهر بیرون می‌آمد و می‌رفت روستا و برایمان آذوقه می‌آورد.» این‌ها تصاویر کودکی او هستند.
 
تصاویری ترسناک و درعین حال هیجان‌انگیز که آن‌ها را با جزئیات تعریف می‌کند. می‌گوید که این دوره ترسناک پس از مدتی کوتاه تمام می‌شود و سپاه پاسداران آن‌ها را به اهواز منتقل می‌کند. پس از یک ماه جنگ‌زده‌ها به اردوگاهی در تهران منتقل می‌شوند، اما کمبود جا باعث می‌شود که سرانجام در مشهد مستقر شوند.

خاطرات تلخ کودکی
۱۱ سال اینجا زندگی می‌کنند و همین‌جا مشغول به تحصیل می‌شود. می‌گوید که درس و مدرسه را دوست داشته است، ولی در سال دوم دبیرستان همه چیز را رها می‌کند. دلیلش را هم مضیقه مالی پدر می‌داند که از پس خرج و مخارج خانواده‌ای ۱۱ نفره برنمی‌آید.
 
دوران دبستان را در مدرسه جهان‌آرا شهرک شهید بهشتی می‌گذراند، دوره راهنمایی را هم در ظهوریان و دبیرستان را هم در مدرسه میرزا کوچک خان. رشته‌اش را از سر اجبار انسانی انتخاب می‌کند و نمی‌تواند در هنرستان‌های پرخرج و مخارج به تحصیل بپردازد، اما نقاشی را بدون هیچ آموزش و استادی برحسب علاقه ادامه می‌دهد. البته آن‌طور که تعریف می‌کند هنر در همان ابتدا در رگ و خونش خانه داشته و گواه آن هم دفتر و کتاب‌های مدرسه او بودند که همیشه گوشه و کنار آن‌ها پر از نقش و نگار بوده است. اما او اولین تجربه مهم زندگی‌اش در این زمینه را مربوط به سال سوم ابتدایی می‌داند. زمانی که تجربیات تلخ کودکانه‌اش را از جنگ روی کاغذ می‌آورد.
 
تعریف می‌کند: «یک روز زنگ نقاشی، رود کارون را کشیدم که همه بر اساس شنیده‌هایم بود و تصاویر مبهم کودکی‌ام از خرمشهر. توی نقاشی‌ام ما این طرف رود بودیم و آن سمت عراقی‌ها. معلم نقاشی نگاهی به نقاشی‌ام انداخت و گفت حسن‌نژاد تو استعداد زیادی داری!» درست از آن روز به بعد خودش را پیدا می‌کند و جرئت شرکت‌کردن در مسابقات نقاشی را. مسابقات را یکی یکی شرکت می‌کند و حالا بخشی از وسایل نوستالوژی کودکی‌اش را همین لوح سپاس‌هایی تشکیل می‌دهند که در مسابقات مختلف کسب کرده است.
 
یکی از خاطرات پررنگ او از آن دوران جمله‌ای است که یکی از معلم‌ها به او می‌گوید: «حسن‌نژاد! امیدوارم نقاشی‌هایت را یک روز روی در و دیوار شهر ببینم.» جمله‌ای که سرانجام محقق می‌شود.

دیوارنگاری در پادگان
حول و حوش سال‌های ۷۳ بعد از قطع‌نامه و به میان آمدن بحث برگشتن جنگ‌زده‌ها به سر خانه و زندگی‌شان چند خانواده از بستگان آن‌ها در همین شهرک شهید بهشتی ماندنی می‌شوند و او و خانواده‌اش برمی‌گردند خرمشهر. به محض برگشت می‌رود خدمت سربازی و اولین دیوارنگاری زندگی‌اش را در سال‌های خدمت در کرمانشاه تجربه می‌کند. در دوره خدمت مسئولیت چاپ بنر، پارچه‌نویسی و... با او بوده است.
 
وقتی از تابلو‌های نقاشی‌اش می‌گوید از او می‌خواهند که تصویری از امام خمینی (ره) را روی یکی از دیوار‌های آمفی‌تئاتر پادگانشان نقاشی کند. می‌گوید که تا پیش از آن طراحی را فقط روی پارچه و بوم تجربه کرده بوده و اصلا تصوری از کار روی دیوار نداشته است. با ترس و لرز کار را قبول می‌کند و پس از آن، دیوارنگاری به یکی از علایق اصلی او تبدیل می‌شود.

قرارداد با تابلوفروشی شهر
پس از آن برمی‌گردد ولایت خودشان. تصمیم می‌گیرد کار کند و شغلی که انتخاب می‌کند همان هنر است و نقاشی روی بوم و رنگ روغن. با یکی از معدود تابلوفروشی‌های شهرشان قرارداد می‌بندد و نزدیک به یک‌سال تابلوهایش را در همان مغازه می‌فروشد. سبک مورد علاقه‌اش رنگ روغن است و طراحی منظره و طبیعت و تلاطم دریا هنگام غروب از پرتکرارترین کار‌های اوست که توی گوشی‌اش نشانم می‌دهد. همین‌طور که عکس‌ها را یکی یکی رد می‌کند، طرحی را می‌بینم شبیه طراحی‌های استاد فرشچیان.
 
تلفیق آبرنگ و گواش، پر از رنگ و جزئیات ریز و درشت به طول یک متر و پنجاه و عرض یک متر. یکی از سخت‌ترین کار‌های او که یک ماه برایش وقت می‌گذارد و دست آخر هم دلش راضی به فروش نمی‌شود و آن تابلو را برای خودش نگه می‌دارد. در همان سال‌ها به واسطه نقاشی تا حدودی هنر خطاطی را هم می‌آموزد، اما علاقه اصلی‌اش همان نقاشی بوده و کار به سبک رنگ روغن. خلاصه شب و روز او می‌شود نقاشی. آن‌قدر آن یک سال را دوست دارد که می‌گوید آن دوره را جزو عمرش به حساب نمی‌آورد، اما پس از این دوره شیرین تلخی روزگار با طعم بی‌پولی می‌آید زیر زبانش. به این نتیجه می‌رسد که از هنر نمی‌توان پولی درآورد و همه این‌ها باعث می‌شود دست آخر در یک کارخانه تولید نوشابه در خرمشهر مشغول به کار شود.
 

ررنگ‌زدن به دیوار‌های خاکستری
کار در کارخانه تمام وقتش را می‌گیرد و هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۷ بعدازظهر کار می‌کند. همه این‌ها باعث می‌شود که از اینجای کار به بعد علاقه اصلی‌اش را پاره وقت دنبال کند. می‌گوید: «اولین تجربه‌ام از دیوارنگاری هنوز زیر زبانم بود و دلم می‌خواست دوباره بروم سمت این‌کار. علاوه‌برآن فکر رنگ‌کردن در و دیوار این شهر بی‌روح هم بدجور به جانم افتاده بود. دیوار مدرسه‌ها را می‌دیدم، اداره‌ها، خانه‌ها و... همه فضایی دل مرده را در شهر حاکم کرده بودند. دلم می‌خواست تغییری ایجاد کنم. این شد که ۵ سال بعد از مشغول به کار شدنم در کارخانه رفتم سراغ یک مدرسه که دیوار‌های رنگ و رورفته‌ای داشت. گفتم نمی‌خواهید روی دیوار‌ها طرح بزنید؟ تابلوهایم را نشانشان دادم، استقبال کردند و من هم کارم را شروع کردم. کار را از در‌های کلاس‌ها شروع کردم. ۴ فصل سال را یکی یکی روی در کلاس‌ها نقاشی کردم. روی دیوار اصلی هم همان طرح مورد علاقه‌ام را کشیدم. طرح غروب و تلاطم دریا.»

بعد از آن عکس دیوار نقاشی شده دست به دست بین مدیران مدارس می‌چرخد و این می‌شود که کارش را جدی‌تر از قبل در مدارس خرمشهر ادامه می‌دهد. مدرسه شاهد، اروند و... اولین طرح‌های او هم مربوط می‌شوند به طرح‌های مورد علاقه خودش یعنی منظره، طبیعت، غروب و دریا...، اما پس از مدتی متن‌هایی مثل حدیث و آیه هم خطاطی می‌کند و به همین واسطه در رشته خطاطی هم پیشرفت می‌کند. کشیدن چهره، اما پروسه متفاوت‌تری دارد. اگر ابعاد چهره آن‌قدر‌ها بزرگ نباشد آن را روی دیوار طراحی می‌کند، اما او توضیح می‌دهد که برای نقاشی چهره روی دیوار در ابعاد بزرگ به دستگاهی مانند پروژکتور نیاز است. در تاریکی شب تصویر را روی دیوار می‌اندازد، خطوط را ترسیم می‌کند و بعد از آن در روشنایی روز جزئیات را کامل می‌کند.

نقاشی در گرما و سرما
نقاشی در این ابعاد زمان‌بر است و نیاز به دقت بیشتری دارد! به این‌ها فکر می‌کنم و از او می‌پرسم تا به حال از این‌کار خسته نشده است؟ یک نه محکم تحویلم می‌دهد و توضیح می‌دهد: «دیوارنویسی به‌دلیل کار در فضای باز سختی‌های زیادی دارد. این سختی در شهر‌های جنوبی مثل خرمشهر به علت گرمای شدید چند برابر هم می‌شود. همه این‌ها باعث شده بود که تعداد دیوارنگار‌ها در این شهر به تعداد انگشت‌های یک دست هم نباشند. در آن دوره فقط ۴ نفر در خرمشهر کار دیوارنگاری انجام می‌دادند و من هم یکی از این ۴ نفر بودم. من عاشق کارم بودم! در زمستان به دلیل برف و باران کار عملا تعطیل بود. اوج کار ما تابستان بود. وقتی که مدارس تعطیل می‌شدند و تا پیش از شروع سال جدید به ما پیشنهاد کار روی دیوار مدارس می‌شد. یعنی کار در اوج گرما! اما وقتی عاشق کاری باشی سختی برایت معنا ندارد. برای من همین‌طور است. ساعت‌ها پای دیوار کار می‌کنم. گاهی زمان از دستم در می‌رود و متوجه گذر زمان نمی‌شوم. به خودم می‌آیم و می‌بینم کاری که مثلا قرار بود یک هفته طول بکشد در عرض دو روز تمام کرده‌ام.».

اما کار دیوارنگار‌ها به همین‌جا ختم نمی‌شود. ترمیم نقاشی‌ها بخش دیگر کار است. حسن‌نژاد درباره آن توضیح می‌دهد: «دیوارنگاره‌ها همیشه پس از مدتی از رنگ و رو می‌افتند و نیاز به ترمیم دارند. این‌زمان در شهر‌ها و شرایط آب و هوایی مختلف می‌تواند متفاوت باشد. اینجا یک نقاشی دیواری بالغ بر ۷ سال دوام دارد. نه رنگش تغییر می‌کند نه رطوبت می‌گیرد. در خرمشهر به علت شدت گرما بعد از دو سال رنگ از بین می‌رود. رنگ می‌پرد یا باد می‌کند. بعد از دو سال ما دوباره دیوار را رنگ‌آمیزی و ترمیم می‌کنیم یا در کل طرح را عوض می‌کنیم.»

یادگاری روی دیوار
با خودم فکر می‌کنم که اشتباه روی دیوار هنگام نقاشی باید اشتباه جبران ناپذیری باشد، اما آقای حسن‌نژاد چنین نظری ندارد. هرچه فکر می‌کند هیچ تجربه‌ای از اشتباه و خراب‌کاری به یاد نمی‌آورد. می‌گوید: «در عوض تا دلتان بخواهد خاطره از خراب‌کاری مردم روی نقاشی‌هایم را دارم. یک روز در حال کشیدن طرحی روی دیوار یکی از ادارات شهرمان بودم. نقاشی را تا نیمه کشیدم، روز بعد که آمدم دیدم روی دیوار رنگ سفید پاشیده‌اند، مجبور شدم دوباره دیوار را رنگ بزنم و همه چیز را از ابتدا شروع کنم. از اسم و قلب و یادگاری مردم روی نقاشی‌ها هم که اگر بخواهم بگویم باید تا صبح خاطره تعریف کنم!»

خاطره‌انگیزترین دیوارنگاری
در این سال‌ها بالغ بر ۲۵ دیوار توی شهر را رنگارنگ کرده است، اما خاطره انگیزترین کارش را دیوارنگاری برای کارخانه‌ای که در آن کار می‌کرده است، می‌داند: «به واسطه مهارتی که داشتم نزدیک به ۵ سال در قسمت تبلیغات کارخانه کار می‌کردم و طرح نوشابه و آرم کارخانه را برای بنکدار‌های مختلف طراحی می‌کردم. یک روز به سرم زد که در و دیوار محوطه کارخانه را رنگ بزنم. این دیوار‌های سرد و بلند و خالی دیوار‌هایی بودند که به محض پیاده‌شدن از سرویس شرکت جلوی چشممان سبز می‌شدند. پیشنهاد رنگ‌کردن دیوار‌ها را به مدیر کارخانه دادم و به شدت استقبال کرد. طرح پیشنهادی من هم طبیعت و دار و درخت بود. با آن موافقت شد و کارم را شروع کردم. دیوار‌ها طویل و بلند بود و نقاشی روی آن‌ها ۴۰ روز زمان برد. بعد از اتمام کار همه از نتیجه خیلی راضی بودند و می‌گفتند که فضای محوطه تغییر چشمگیری داشته است. بعد از آن همکارهایم را موقع پیاده‌شدن از سرویس زیر نظر داشتم، کل راه را تا در ورودی چشم از دیوار‌ها برنمی‌داشتند.»

علاقه به هنر خراطی
حالا ۵ سال است که دست روی کار دیگری گذاشته است. خطاطی و پیکرتراشی. منشأ این علاقه هم برمی‌گردد به روزی که کار یک پیکرتراش را در تلویزیون می‌بیند. همان زمان جذب این هنر می‌شود و تصمیم می‌گیرد آن را امتحان کند. تخته چوبی مکعبی شکل را از یک نجار می‌گیرد و شروع می‌کند به برش دادن. دست آخر از دل چوب یک آهو شکل می‌گیرد. آهو طرح مورد علاقه اوست.
 
پرتکرارترین مجسمه‌ای که توی عکس‌های گوشی‌اش دیده می‌شود. درباره طرح مورد علاقه‌اش هم می‌گوید: «آهوی ظریف و لطیف و مینیاتوری است.»
 

جوشکاری
از آن روز به بعد این‌کار را جدی‌تر دنبال می‌کند. آن‌قدر شیفته این هنر می‌شود که حرفه‌های قبلی را رها می‌کند و تمام فکر و ذکرش می‌شود خراطی. تمام روزش را صبح و شب در کارگاه کوچک توی خانه‌اش در خرمشهر می‌گذراند. هیچ آموزشی هم نمی‌بیند و این‌کار را هم خودآموز انجام می‌دهد. طرح‌ها را از اینترنت می‌گیرد و با امکاناتی بسیار اندک انجام می‌دهد. با ارده دستی، سمباده و... البته داستان هنر‌های او به همین جا ختم نمی‌شود. می‌خندد و پیش از اینکه از حرفه دیگرش حرفی بزند، می‌گوید: «اگر حرفه دیگرم را بگویم می‌گویید هیچ سنخیتی با کار‌های دیگرم ندارد!»
 
حرفه دیگر او جوشکاری است و او این‌کار را هم برحسب علاقه‌اش انجام می‌دهد. آشنایی او با این حرفه هم به واسطه کار دیوارنگاری است: «می‌خواستم برای دیوارنویسی وسیله‌ای بخرم به نام کمپرسور هوا. رفتم داخل مغازه و چشمم افتاد به دستگاه جوش. درباره‌اش پرسیدم و همان‌جا آن را خریدم. اول برای بازسازی خانه خودم و نصب نرده از آن استفاده کردم. بعد از آن وردست یکی از فامیل‌های جوشکارمان این‌کار را آموختم. روز‌های اول کمی برایم ترسناک بود. از جرقه‌ها می‌ترسیدم! یواش یواش کار را یاد گرفتم و این حرفه هم به دیگر حرفه‌هایی که آموختم اضافه شد.»

آثار من توی تمام خانه‌های شهرک.
اما فصل جدید زندگی او ۳ ماه پیش ورق می‌خورد، وقتی که دوباره به همراه خانواده‌اش به مشهد برمی‌گردند. بازنشسته می‌شود، پسر او در دانشگاه مشهد مشغول به تحصیل می‌شود و همه این‌ها دست به دست هم می‌دهد که دوباره مشهد را برای سکونت انتخاب کند.
 
حالا در خانه‌ای در ابراهیمیان واقع در شهرک شهید بهشتی به همراه همسر، دختر و پسرش زندگی می‌کنند. کارگاه او حالا هال و پذیرایی خانه است و پس از هر بار کار کل خانه را گرد و غبار و چوب برمی‌دارد! از واکنش همسرش به سختی‌های حرفه او می‌پرسم و جواب می‌دهد: «من همه این‌ها را مدیون همسرم هستم! مشوق اصلی من در تمام این‌ها همسرم بود. او بود که همیشه اصرار داشت پی علاقه‌ام را بگیرم. به هرجایی که حالا رسیده‌ام همه را مدیون ایشان هستم. حرفش این است که این سختی‌ها مهم نیست و برای او پرداختن به علایقم بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد.» این همراهی فقط معطوف به همسر او نمی‌شود. فقط توی همین ۳ ماه کلی از بستگان و همسایه‌ها در شهرک با کار او آشنا شده‌اند و از کارگاه او بازدید کرده‌اند. هر بار هم او یکی از کارهایش را به آن‌ها هدیه داه است.
 
می‌گوید: «توی هر خانه‌ای در این شهرک یکی از کار‌های من روی میز است!»

رنگ‌زدن به در و دیوار شهرک.
اما این روز‌ها ایده‌ای جدید فکرش را مشغول کرده است. ایده رنگارنگ‌کردن در و دیوار این شهرک. همان ۳ ماه پیش به محض ورود به شهرک این ایده به سرش می‌زند و او را رها نمی‌کند. تعریف می‌کند که پس از بازگشت به مشهد شهر را دور می‌زند و تغییرات چشمگیر مشهد را توی همین مدت کوتاه به چشم می‌بیند.
 
می‌گوید: «همه جا تغییر کرده بود به‌جز شهرک شهید بهشتی. اینجا دست نخورده مثل روز اول باقی مانده است. با همان ساختمان‌های قدیمی و همان در و دیوار بی‌رنگ و رو. این موضوع باعث شد که فکر رنگ‌زدن به در و دیوار شهرک دست از سرم بر ندارد. حالا دفتر تسهیلگری این محله هم با من موافقت کرده‌اند و به‌زودی این ایده را عملی می‌کنم.»

می‌خواهم بمانم
در آخر پس از تعریف‌کردن تمام این فراز و نشیب‌ها می‌پرسم که می‌خواهد اینجا در این شهر ماندنی شود یا پس از اتمام تحصیل فرزند دوباره برمی‌گردد به دیار خودشان. می‌گوید: «این مشهد، همان مشهدی نیست که در کودکی به آن پا گذاشته بودم. غیراصولی‌ترین ساختار شهری در مشهد حالا باز هم چند پله بالاتر از ساختار شهرسازی در خرمشهر است. به اندازه سر سوزن نمی‌توانم پیشرفت شهرمان را با پیشرفت این شهر مقایسه کنم. توی خرمشهر جای پیشرفت کم است. می‌خواهم اینجا بمانم، چون جا برای پیشرفت بیشتر است. می‌خواهم بمانم و تمام هنر‌هایی را که طی این سال‌ها کسب کرده‌ام در این شهر پی بگیرم.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.