صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

زخم کرونا سرگذر

  • کد خبر: ۲۳۹۳۴
  • ۲۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۹
گزارشی از روز‌های سخت کارگرانی که این روز‌ها کاری ندارند انجام دهند، مزدی به‌دست نمی‌آورند و بیشترشان در ۲ ماه اخیر کمتر از یک هفته سر کار رفته اند
سعیده آل‌ابراهیم - زندگی برای خیلی‌ها در حالت عادی هم سخت بود و باید برای درآوردن یک لقمه نان کلی دوندگی می‌کردند، اما حالا از وقتی پای ویروس کرونا به کوچه و خیابان باز شده، انگار این وضعیت سخت‌تر هم شده است. این روزها، اگر در میدان‌ها و خیابان‌های پرتردد شهر سر بچرخانی، حتما تعداد زیادی از آدم‌هایی را می‌بینی که به درخت تکیه داده، روی نیمکت یا لبه جدول نشسته‌اند و چشم دوخته‌اند به ماشین‌هایی که دائم از جلوی چشمشان عبور می‌کنند. حواسشان بیشتر به خودرو‌هایی است که آهسته حرکت می‌کنند. منتظرند تا راننده‌ای ترمز کند و آن‌ها پرشتاب به‌سمتش بدوند، شاید بخت همراهشان شد و با راننده راهی شدند.

مدت‌هاست که بازار ساخت‌وساز‌ها کساد است و از اسباب‌کشی منازل هم خبری نیست و این یعنی همان اندک درآمد گاه‌وبیگاه هم قطع یا بسیار کم شده است. میدان فردوسی، خیابان شهیدصادقی، میدان توحید، بولوار آموزگار و خیلی نقاط دیگر شهر از صبح خروس‌خوان تا پاسی از شب شاهد حضور کارگران جوان، میان‌سال و کهن‌سالی است که در نبود کار، کیسه‌به‌دست، دائم پیاده‌رو‌ها را گز می‌کنند. شاید این روز‌ها بیشتر از قبل حضور این کارگران به چشم بیاید؛ روز‌هایی که همه باید بیشتر از قبل نگران سلامت خود و دیگران باشند، اما انگار زور بی‌پولی به مراقبت از سلامت و در خانه ماندن، می‌چربد. گواه این حرف هم حضور کارگران در پاتوق‌های معروف به «گذر» است. آن‌ها با اینکه می‌دانند کار نیست، چشم امید دارند که قفل بیکاری بشکند.

با مکافات زندگی می‌کنیم
چین‌وچروک‌های روی صورتش دیگر تبدیل به شیار شده است؛ شیار‌هایی که در طول ۳۵ سال کارگری و غصه نان شب زن و فرزند ایجاد شده است. حتی اگر سن شناسنامه‌ای او را هم ندانیم، می‌توان فهمید که جزو گروه‌های پرخطری است که این روز‌ها نباید پایش به کوچه و خیابان باز شود، اما حسن‌آقا، هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۱۴ ظهر کنار بولوار شهیدصادقی منتظر کار می‌ماند. گاهی اگر توان داشته باشد، تا شب هم می‌ماند، بلکه فرجی بشود و پولی دستش را بگیرد.

تسبیحی با مهره‌های قرمزرنگ را بین دستان زمختش می‌چرخاند و می‌گوید: از چه بگویم برایت؟ از وقتی که کرونا آمده است، ما بیکار هستیم. نه به ما کمک مالی می‌شود، نه کاری است که آن را انجام دهیم و مزدی بگیریم. با زور، بدبختی و مکافات زندگی می‌کنیم. شاید در این دو ماه، یک هفته به سر کار رفته باشم، آن‌هم پشت‌سر هم نبوده است.

از داخل کیسه برنجی که کنار پایش روی زمین رها کرده است، یک پلاستیکی فریزر درمی‌آورد که داخل آن برگه‌هایی روی هم تا خورده است. می‌گوید: این برگه‌ها را بخوان. نوشته است سرطان دارم. عمل هم کردم و حالا باید هر روز دو بار، کیسه کلستومی استفاده کنم. کمیته امداد ماهی ۱۰۸ هزار تومان به من کمک می‌کند و ۳۰ کیسه کلستومی هم می‌دهد، اما مابقی را خودم باید تهیه کنم. غیر از این، ماهی ۳۰۰ هزار تومان باید اجاره خانه بدهم و خرج خوردوخوراک و... نیز هست.

حسن‌آقا اضافه می‌کند: از ما گزارش زیاد تهیه کرده‌اند، اما هیچ‌کاری برایمان نشده است. این روز‌ها همه عالم‌وآدم می‌دانند که ما کارگران بیکار هستیم، اما هیچ‌کس به فکر ما نیست.

ماسک؛ بیگانه میان کارگران
در حاشیه میدان فردوسی بیشتر از هر چیزی، تعداد کارگران جلب توجه می‌کند؛ شاید ۳۰ یا ۴۰ نفر فقط دور این میدان، منتظر کار هستند. یک جا دو نفر، جای دیگر پنج نفر و چند قدم جلوتر ده کارگر ایستاده‌اند و برای اینکه سرما کمتر در جانشان نفوذ کند، راه می‌روند. برای هم‌کلام شدن با آن‌ها خودروی روزنامه توقف می‌کند. همه‌شان به‌سمت ماشین می‌آیند و وقتی متوجه می‌شوند که دنبال کارگر نیستیم، درست مانند تشنه‌ای که سراب دیده باشد، اوقاتشان تلخ می‌شود و برمی‌گردند.
 
از میان ۱۰ تا ۱۵ نفر از کارگرانی که این طرف میدان تجمع کرده‌اند، شاید تعداد اندکی ماسک زده باشند که از بین آن‌ها تعداد کمتری پیدا می‌شوند که دستکش هم داشته باشند. انگار رعایت کردن فاصله‌گذاری اجتماعی اینجا معنایی ندارد. همه‌شان نزدیک به‌هم ایستاده‌اند و از زمین‌وزمان با هم سخن می‌گویند تا یادشان برود ماه چندم است که قسط‌شان عقب افتاده است.

ماسک نخریدم
علی ملکی، از کارگران جوان سر گذر است. ۱۰ سال است که کارگر بنایی و کار ساختمانی است. پارگی کفش‌های کتانی که به پا کرده، خیلی آشکار توی ذوق می‌زند. به‌جای کیسه یک کوله‌پشتی روی دوش خود سوار کرده است تا وسایل سیار همراهش باشد. ماسک نازکی زیر گردنش تا خورده است. می‌گوید: از وقتی کرونا آمده است، شاید فقط ۱۰ روز کار کرده باشم. با پدر و مادرم زندگی می‌کنم و باید خرج آن‌ها را هم بدهم. با این وضع بیکاری، دیگر پولی برای خرج خوردوخوراک خانه هم نمی‌ماند، چه برسد به اینکه بخواهیم ماسک و محلول ضدعفونی‌کننده هم بخریم.
علی با دست، ماسک را روی دهان و بینی‌اش می‌کشد و ادامه می‌دهد: دروغ چرا؟ در این مدت برای خودم ماسک نخریده‌ام؛ یعنی پولش را نداشته‌ام، حتی یک ماسک ۳ هزار تومانی قیمتش برای من زیاد است. این ماسکی را که زده‌ام، خیّر آورد و اینجا پخش کرد.

درآمد در حد بخورونمیر
علی‌اصغر آرانه، کلاه را تا روی گوش‌هایش پایین کشیده است و بدون ماسک از فاصله نزدیک با کارگران دیگر صحبت می‌کند. می‌پرسم ماسک و دستکش دارید. داخل جیب‌های کت و شلوارش را می‌گردد و یک ماسک مچاله شده را که ضخامت آن به اندازه یک دستمال کاغذی است، روی صورتش می‌گذارد و ادامه می‌دهد: بیشتر کارگر‌ها مستاجر هستند؛ این یعنی علاوه‌بر اجاره خانه باید خرج‌ومخارج دیگر خانه را هم تامین کنند. این روزها، صورتمان را با سیلی سرخ نگه می‌داریم. اگر هم پولی دربیاوریم، درحد بخورونمیر است. یک روز کار هست و پنج روز نیست. ما هم که کارگر روزمزد هستیم. او می‌گوید: قبلا رفتگر شهرداری بودم، اما حالا می‌گویند ۴۹ سالت شده، سنت زیاد شده است و به همین خاطر نمی‌توانی این کار را انجام بدهی. مشکلات ما کارگران زیاد است، اما کسی به ما توجه نمی‌کند.

جلوی زن‌وبچه خجالت‌زده‌ایم
دستکش به دست دارد و ماسک را زیر بینی‌اش گذاشته است. مانند بقیه، کیسه برنجی به دست دارد که وسایل کارش را داخل آن ریخته است. یک قدم تا چهل‌سالگی فاصله دارد و بیشتر از ۲۰ سال است که کارگر روزمزد است. احمدآقا می‌گوید: از صبح زود سر کار می‌آیم. ۱۰ ساعت در گرما و سرما منتظر می‌مانم، اما خبری از کار نیست و جلوی زن‌وبچه‌مان شرمنده هستیم. الان درست ۴۰ روز است که کار نکرده‌ام.

احمد همین‌طور که حواسش به ماشین‌های عبوری است که مبادا کارگر بخواهند و او جابماند، ادامه می‌دهد: روز‌های عادی ۸۰ تا ۱۰۰ هزار تومان کار می‌کردیم. الان یک ماه است که به‌خاطر شیوع کرونا، کار نیست و دست‌وبال ما هم خالی است؛ البته گاهی مردم برایمان خواروبار می‌آورند. بازهم خدا پدر این خیران را بیامرزد! دولت که برای ما کاری نمی‌کند. باور کن برای اجاره خانه و قسط عقب‌افتاده‌ام باید قرض کنم، اما قرض را هم باید یک روزی پس داد.

از کار، بیکار شدم
کم‌کم قطرات باران، صورت کارگران را خیس می‌کند. اینجا گوشه‌وکناری برای پناه گرفتن ندارند. تا زمانی که منتظر کار باشند، باید همین‌طور زیر آسمان شهر بمانند. مانند محمد که ماسک کرم‌رنگی به صورت زده است، با یک دست وسایل کارش را به دست گرفته و دست دیگر را داخل جیب کاپشن رنگ‌ورورفته‌اش گذاشته است. از کارگران دیگر جوان‌تر است. تا قبل از سال در یک شرکت ساختمانی کار می‌کرده، اما، چون قراردادی بوده، عذرش را خواسته‌اند.
محمد می‌گوید: از ۲۰ اسفند بیکار شدم و می‌آیم سر گذر می‌ایستم تا خرج روزمره خانه را دربیاورم؛ البته آنجا که کار می‌کردم، فقط یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان حقوق می‌دادند. تازه همان را هم به‌موقع نمی‌دادند که دلمان خوش باشد. دق‌مرگ می‌شدیم تا مزدمان را می‌گرفتیم. حالا سر گذر هم کار نیست. من زن و بچه دارم، اما خانه پدری‌ام زندگی می‌کنیم. باز خدا را شکر که اجاره‌نشین نیستیم.

انتظار تا آخر شب
اوضاع در دیگر معابر هم دست‌کمی از اینجا ندارد. بیشتر کارگران صبح تا شب می‌مانند و عاقبت دست خالی برمی‌گردند. ساعت از ۲۲ شب گذشته است و هنوز تعدادی از کارگران روی جدول‌های پیاده‌رو بولوار شهیدصادقی نشسته‌اند. توقف که می‌کنیم، با تردید نگاه می‌کنند و نزدیک می‌آیند. یکی از آن‌ها با تردید می‌گوید: کارگر می‌خواهید؟ می‌پرسم: برای چه کاری و می‌گوید: کار ساخت‌وساز. اگر شبانه هم باشد، ایرادی ندارد، می‌آیم. می‌گویم: واقعا امیدی هم دارید که کسی بیاید و این موقع شب سر کار بروید؟ با ناامیدی می‌گوید: راستش نه، شاید هم بشود. گاهی هم یک خودروی عبوری توقف می‌کند و غذا یا اقلام خوراکی می‌دهد. دلخوشم که این موقع شب، یکی از ماشین‌ها برای همین منظور توقف کند.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.