صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفت‌وگو با محمد ملتجی رزمنده دیروز و هنرمند امروز

از خاکریز «دفاع» تا صحنه «هنر»

  • کد خبر: ۲۴۴۱۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۷
تکتم جاوید/شهرآرانیوز - روز‌ها و سال‌های ابتدایی پس از انقلاب اسلامی، هم‌زمان بود با ظهور و بروز نهاد‌هایی که در راستای قدرت‌مند شدن پایه‌های کشور، قدم برداشتند و آن را از گزند آسیب‌ها حفظ کردند و درعین‌حال به‌سوی پیشرفت سوق دادند. دوم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ مصادف است با صدور فرمان امام‌خمینی (ره) و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که هدفش، حفظ کیان اسلام و نظام اسلامی است؛ سپاهی از جنس مردم. این شعار ابتدایی تشکیل این نهاد بود و جوانان پرشور و توانمند بسیاری در این راه گام نهادند و با ایجاد بستر مناسب برای مشارکت نیرو‌های متخصص در جبهه‌های مختلف فرهنگی، سازندگی و نظامی وارد میدان
عمل شدند.
یکی از جوانانی که همان روز‌های نخست وارد سپاه شد، محمد ملتجی‌محمودآبادی است. او به‌عنوان یک فعال فرهنگی در طول سال‌های خدمتش در سپاه، رسالت خود را در حوزه‌های آموزش و ترویج فرهنگ دینی با زبانی که خودش شیفته آن بود، به انجام رساند و هنوز هم در این عرصه‌ها فعال است. گفت‌وگوی ما با او را دنبال کنید.

از تحصیل در مدارس حوزه تا عشق خواندن
خود را محمد ملتجی و متولد سال ۱۳۳۷ در روستای محمودآباد تربت‌جام معرفی می‌کند. کلاس دوم دبستان را در روستا تمام کرد و بعد به‌همراه خانواده‌اش به مشهد نقل مکان کرد و ادامه تحصیل را در شهر پی‌گرفت. می‌گوید: تحصیلاتم را در مدارس عابدزاده، انجمن پیروان قرآن که وابسته به حوزه علمیه بود، به مدت هفت سال ادامه دادم. سپس در امتحانات متفرقه خرداد آموزش‌وپرورش شرکت کردم و به‌صورت شبانه در مدارس دولتی، تحصیلم را ادامه دادم. بعد از چند سال تحصیل در دبیرستان، وارد حوزه شدم و به مدت سه سال به یادگیری دروس حوزه پرداختم.
اینجای ماجرا، اما حرف از تحصیل در مدرسه نیست و او از ظهور یک عشق و علاقه حرف می‌زند: «کم‌کم به مطالعه روی آوردم و به‌ویژه با خواندن کتاب‌های «جک لندن» و برخی مجلات آن دوران، با شعر، داستان و مقوله‌های ادبی آشنا و به‌شدت جذب نوشتن شدم. این علاقه طوری در من پیدا شده بود که در پانزده یا شانزده‌سالگی دست‌به‌قلم شدم و شروع به نوشتن قطعات ادبی، شعر و داستان کردم، حتی یک قطعه ادبی کوتاه برای مجله جوانان فرستادم که چاپ شد. در دوره قبل از انقلاب هم عاشق تئاتر بودم و پنهانی به دیدن نمایش‌ها یا سینما می‌رفتم. حس می‌کنم همان سال‌ها استعدادم را پیدا کردم و خوشبختانه پرورش دادم.»

استعفا و پیوستن به تظاهرات خیابانی
ملتجی از روز‌هایی می‌گوید که به‌خاطر ازدواج و بازگشتن به تربت‌جام، تحصیل در حوزه را رها کرده و کارمند شده بود، اما زندگی‌اش به همان روال ساده پیش نمی‌رفت: «سالی که ازدواج کردم و به شهرستان برگشتم، از فضای حوزه و تحصیل جدا و در کمیته پیکار با بی‌سوادی شهرستان تربت‌جام به‌عنوان کارمند استخدام شدم. آن زمان به‌تدریج زمزمه‌های انقلاب به گوش می‌رسید و من نمی‌توانستم در آنجا بمانم؛ به همین دلیل استعفا کردم. به مشهد آمدم و مانند همه مردم نقشی را در انقلاب برعهده گرفتم. در تظاهرات و راهپیمایی‌ها حضور داشتم و اعلامیه پخش می‌کردم و خلاصه یک جوان با شور و شوق انقلابی بودم.»
وقتی انقلاب پیروز شد، ملتجی بار دیگر به‌سراغ علاقه‌اش رفت. خودش می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب، علاقه زیادی به حضور در نهاد‌های انقلابی مانند سپاه و به‌ویژه جهادسازندگی داشتم و بالاخره در تاریخ دهم فروردین ۵۸ به‌طور رسمی وارد سپاه شدم. آن زمان سپاه هنوز شکل نظامی نداشت و یک نهاد فرهنگی و عقیدتی بود.

از نشریه کودکان تا آموزش تئاتر
ملتجی خیلی زود روحیات خود را با محیط کاری‌اش سنجید و متوجه شد که قرار است در بدنه ساختار انقلابی و برای مردم چه بکند. او این‌گونه ادامه می‌دهد: بعد از دوره سه‌ماهه آموزشی وارد واحد عملیات شدم که هم‌زمان بود با غائله کردستان، درگیری‌ها و فعالیت منافقان و.... من در جریان آن ماجرا‌ها متوجه شدم که روحیاتم بیشتر با حوزه‌های فرهنگی هم‌خوانی دارد و تصمیم گرفتم در مسیر علاقه‌مندی خودم، برای بچه‌های سپاه کاری انجام بدهم، بنابراین در واحد عملیات مشهد برای بچه‌های سپاه کتابخانه‌ای راه‌اندازی کردم. فرمانده آن زمان واحد عملیات، شهید بابارستمی بود که خیلی خوب متوجه روحیات من شد و فهمید که برای فعالیت نظامی گزینه مناسبی نیستم و من را به‌عنوان مسئول واحد تبلیغات سپاه سقز معرفی کرد. به آنجا که اعزام شدم، نشریه‌ای برای کودکان دانش‌آموز کُرد مسلمان چاپ می‌کردم تا آن‌ها را سرگرم کند.
ماموریتش در سقز که به پایان رسید، در برگشت از کردستان تصمیم گرفت به‌طور جدی کار فرهنگی را آغاز کند و برای همین، درخواست انتقال به واحد فرهنگی سپاه را داد. خودش می‌گوید: آن زمان واحد فرهنگی و روابط‌عمومی سپاه در خیابان امام‌خمینی (ره) و در اتاق بازرگانی فعلی بود. به آنجا مراجعه کردم و آقای نوریان که اکنون سخن‌گوی نیروی انتظامی است، از من مصاحبه گرفت و توانایی‌هایم را بررسی کرد. چون در زمان حوزه، مدرک ممتاز خوش‌نویسی داشتم و با کار طراحی هم آشنا بودم، از همه آزمون گرفتند. شعر‌های چاپ‌شده‌ام را نشان دادم و تمام رزومه‌ام را بررسی کردند و با انتقالم به واحد فرهنگی موافقت شد.
او پس از انتقال به‌طور جدی وارد کار هنری و آموزش شد. اولین و مهم‌ترین برنامه، آموزش تئاتر بود که هنوز هم به‌عنوان یکی از بهترین دوره‌های زندگی‌اش از آن یاد می‌کند و می‌گوید: در واحدی که مشغول به کار شدم، پایه‌گذار بخش هنری بودم و آموزش تئاتر برقرار کردیم که استادان آن دوره، داریوش ارجمند و رضا صابری بودند و یکی از دوره‌های افتخارآمیز زندگی من، همان روزهاست. خروجی آن کلاس‌ها هم باعث تربیت چهره‌های فرهنگی شاخصی شد. ادامه می‌دهد: زمانی که انقلاب پیروز شد، همه نهاد‌های دولتی تعطیل شده بود و چیزی به نام سازمان تبلیغات و اداره ارشاد وجود نداشت تا کار سامان‌دهی فرهنگ را انجام بدهد و همه‌چیز در اختیار سپاه بود. سپاه حتی برنامه‌های صداوسیما را هم تامین می‌کرد و پوشش می‌داد. اوایل، سپاه همه امور را اداره می‌کرد؛ هم مرز‌ها و هم امور داخل کشور را.
او تاکید می‌کند: اصلا علت تشکیل سپاه، پیش‌بینی امام بود که فرمودند: «اگر این انقلاب پیروز شد، باید نهادی ایجاد شود که برخاسته از متن مردمی باشد که انقلاب کردند که اگر آن‌ها باشند، چنین مجموعه‌ای می‌تواند کشور را از گزند آسیب حفظ کند.» در مصاحبه‌های تخصصی هم افراد خوش‌فکر و متدین، جذب سپاه می‌شدند.

وارثان زمین و ورود به دنیای تئاتر
به ماجرای کار فرهنگی و ورود به دنیای تئاتر برمی‌گردد و می‌گوید: آن دوره که تمام شد، آن‌قدر به کار نویسندگی و کارگردانی علاقه‌مند شده بودم که اولین کار تئاترم را با عنوان «وارثان زمین» نوشتم و اجرا کردم که به‌همراه تئاتر آقای صابری به جشنواره فیلم فجر همان سال راه پیدا کرد و اگرچه مقامی کسب نکرد، برای من افتخارآمیز بود و بسیار تشویق شدم و هرگز تئاتر را رها نکردم. کار‌های بعدی‌ام را پشت‌سر هم نوشتم. بازی و کارگردانی هم کردم.
ملتجی به قسمتی دیگر از زندگی کاری‌اش اشاره می‌کند که مجبور بوده است کوله‌بار تجربیاتش را بردارد و جای دیگر به نمایش بگذارد: «ماجرا ادامه داشت تااینکه جنگ آغاز شد و من هم حدود ۴۰ ماه در جبهه‌ها حضور داشتم، اما نه به‌عنوان رزمنده بلکه همان کار‌های فرهنگی را در جبهه ادامه دادم. بیشتر وقتم را در سنگر‌ها و پشت جبهه می‌گذراندم و مسئول واحد فرهنگی بودم. در مناطق جنگی و حتی عملیات‌ها حضور داشتم، اما کارم فرهنگی بود. به‌طور مرتب با موتور تریل مجله، محصولات و نامه‌های رزمندگان را به مناطق مختلف می‌بردم. در سنگر‌ها مراسم مذهبی، دعای کمیل و توسل برگزار می‌کردیم و روحانیان را برای برگزاری مراسم مختلف یا پاسخ‌گویی به مسائل شرعی، به جبهه می‌بردم. مجموعه این‌ها، تبلیغات فرهنگی را شکل می‌داد. علاوه‌بر این برنامه‌ها هربار که وارد جبهه می‌شدم، ابتدا یک تئاتر اجرا می‌کردم که با نقش‌آفرینی خود رزمنده‌ها همراه بود. هنگامی که رزمنده‌ها به پشت خط می‌آمدند، برایشان نمایش خیابانی و صحرایی اجرا می‌کردیم؛ البته تئاتر‌ها اغلب موضوعات شاد و سرگرم‌کننده داشت تا حال‌وهوای بچه‌ها را تغییر بدهد.»

ماجرای تئاتری با ۳۲۵۰ اجرا
«اجرای آن تئاتر‌ها مرا با فردی آشنا کرد که در مسیر کار و موفقیتم در سال‌های بعد، بسیار موثر بود. یادم است درحال اجرای یکی از آن تئاتر‌های نمایشی به نام «روز‌های خوش زندگی» بودیم و جمعیت زیادی از رزمندگان هم حضور داشتند که برای اولین‌بار حمید و سعید سهیلی را دیدم که از خط و برای دیدن اجرای من آمده بودند و اتفاقا خیلی هم برای اجرا‌ها به من کمک کردند. از آنجا با سعید سهیلی آشنا شدم و بعد‌ها که به مشهد آمد، رئیس حوزه هنری شد و در کار‌های تئاتر همکاری زیادی باهم کردیم.»
در ادامه می‌گوید: جنگ که تمام شد و به زندگی عادی در مشهد برگشتم، در دهه ۷۰ با آقای حسین نوری آشنا شدم. پیش از آن کتابی درباره یکی از نمایشنامه‌های وی خوانده بودم. او از من خواست نمایشنامه نوشته خودش به نام «همراه» را در مشهد به روی صحنه ببرم. به مشهد که برگشتم، سعید سهیلی کارگردانی آن نمایش را به‌عهده گرفت و من و آقای چدن بازیگر آن شدیم. از این نمایش آن‌قدر استقبال شد که به مدت ۱۰ سال، حدود ۳ هزارو ۲۵۰ بار آن را در شهر‌های مختلف اجرا کردیم.

نوشتن کتاب را هم اضافه کنید
او در مسیر نویسندگی و اجرای تئاتر، نیرو‌های زیادی را هم دربین بچه‌های سپاه آموزش می‌داد. می‌گوید: تا دوران بازنشستگی همیشه در همان بخش فرهنگی بودم. نیرو‌های زیادی آموزش دادیم و کلاس‌های زیادی برگزار کردیم و به آن روز‌ها افتخار می‌کنم. پس از آن وارد دنیای نوشتن شدم. تاکنون سه رمان به نام‌های «در پرتو آفتاب» درباره زندگی خواجه اباصلت هروی، «دریادریا ستاره» و «تپش» و چند نمایشنامه نوشته‌ام. حدود دو سال پیش هم کتابی به نام «انقلاب نقش‌ها» درباره سرگذشت من منتشر شد. او با گله از شرایط موجود و همچنین بی‌توجهی و میدان ندادن به جوانان و استعداد آن‌ها می‌گوید: من اکنون عضو شورای نظارت تئاتر مشهد هستم. در طول سال هر نمایشی را که روی صحنه می‌رود، بازبینی می‌کنیم و مجوز می‌دهیم. می‌بینم که سمت‌وسوی تئاتر چیست و به کجا می‌رود. الان خیلی نگاه‌ها به مسائل جامعه، عمیق نیست. شاید به این خاطر که ذائقه مخاطب اکنون تغییر کرده و سطحی شده است؛ البته علتش، تغییر در کل دنیاست. همه‌چیز دگرگون شده، سلیقه‌ها تغییر کرده است و مخاطبان طور دیگری فکر می‌کنند. این تغییر ذائقه و نوع نگاه به فرهنگ در دنیا به‌خاطر وجود ابزار‌ها و رسانه‌هایی مانند رادیو، تلویزیون، اینترنت، رایانه و عوامل دیگر است که باعث شده است تئاتر از رونق بیفتد؛ البته این اتفاق حدود ۲۰ تا ۳۰ سال پیش در اروپا افتاد و دست‌اندرکاران برای حل مشکل، تصویر را برای خدمت به صحنه تئاتر دراختیار گرفتند و شیوه‌ای در تئاتر ابداع شد به نام «ویدئو آرت» که هم تصویر در صحنه بود هم اجرا. این روش از تعطیلی تئاتر پیشگیری کرد. الان کار تئاتر به‌خصوص در مشهد سخت‌تر شده است.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.