مدرسه که میرفتم، زنگ ورزش را دوست داشتم و نداشتم. دوست داشتم، چون بههرحال شبیهترین ساعت به اوقات فراغت بود، و دوست نداشتم، چون اصولا ورزشکار خوبی نبودم. برخلاف خیلی از بچهها، آرزو داشتم زنگ ورزش با باران یا برف مصادف شود، سر کلاس بنشینیم و وقتمان را با بازیهای دورهمی پر کنیم. نقطهبازی، دوز، اسمفامیل از بازیهای موردعلاقه من بودند.
یکی از همان زنگ ورزشها که بارش باران باعث شده بود روی نیمکتهامان جا خوش کنیم، مرجان، دوست جانجانیام، روی کاغذ این تصاویر را کشید و از من و انسیه، رفیق دیگرم، خواست که آن را بخوانیم:
هرچه زور زدیم، نتوانستیم چیزی بفهمیم. اول مرجان را متهم کردیم که سر کارمان گذاشته، اما وقتی به حضرت علی (ع) قسم خورد (آن سال سریال «امامعلی (ع)» از تلویزیون پخش میشد و سوگند به نام ایشان بدجور ــبهاصطلاحِ امروزیهاــ ترند شده بود) دوباره تلاش را از سر گرفتیم. هیجان و تبوتاب زیاد ما کمکم بقیه همکلاسیها را هم از میزهای اطراف به سمت ما کشاند.
هرکس بهشیوه خود سعی میکرد از ترکیب تصویر و کلمه رمزگشایی کند. بعضیهامان نزدیک هم شدیم، اما درنهایت تنها قسمت آخر را توانستیم بخوانیم. مرجان خوب سرکارمان گذاشته بود. وقتی مطمئن شد که پیروز میدانْ اوست، پرده از راز کلمات و تصاویر برداشت:
«مارشال دوگل در فرانسه درگذشت.»
فقط تصور کنید که چقدر این بازیِ مبتنیبر ترکیبِ تصویر و کلمه برای من جذاب بوده که آن زنگ ورزش کلاسِ سوم را از بین صدها زنگ ورزش در طول دوازده سال تحصیلی در حافظهام ماندگار کرده است.
ده-یازده سال پیش بود که بازی «آفتابه» را روی گوشی دوستم دیدم. بهمحض دیدن، یاد ماجرای مارشال دوگل افتادم. دوباره جادو شدم. سریع بازی را روی گوشیام نصب کردم. «آفتابه» باعث شد «کندیکراش» و «نینجافروت» تا مدتها در گوشیام خاک بخورند.
چیزی که این بازیها را برای من سحرانگیز میکرد آشناییزدایی از عمل خواندن بود.
تا پیش از آن، متن و تصویر را همواره مثل دو خط موازی دیده بودم. در کتابهای مصورم و حتی کتاب کمیکاستریپ تنتن و میلوی امید، کلمهها کار خودشان را میکردند و تصویرها کار خودشان را. برایهمین، وقتی دیدم که تصویر میتواند در جمله بنشیند و با واژهها برای رساندن مقصودی همدستی کند، مزه تازه و شگفتآوری از خواندن را تجربه کردم.
وقتی با ادبیات الکترونیک آشنا شدم، ازایننظر، انگار در نهر عسل افتاده بودم. ادبیات الکترونیک ذاتا هنری چندرسانهای است: نهفقط تصویر، بلکه موسیقی، فیلم و پویانمایی هم با کلمات برای قصهگفتن یا شعرسرودن درمیآمیزند. مثلا، در یکی از آثار شاخص ادبیات الکترونیک، قصه مادربزرگی روایت میشود که در ساختار روایت آن هم متن الفبایی، هم بریدهفیلمهایی از زندگی او و هم ــآنجاکه از آرزوهای مادربزرگ در جوانی یاد میشودــ پویانمایی دخالت دارد. علاوهبراینها، موسیقی دلپذیری در سرتاسر این قصه الکترونیک شنیده میشود.
صاحبنظران این حوزه، بهواسطه همین چندرسانهایبودنِ ادبیات الکترونیک، برای آن اصطلاحی وضع کردهاند بهنام «منطقه تبادل» (trading zone). آنها میگویند ادبیات بر سکوی پیکسلْ یک منطقه تبادل است، بدینمعناکه این نوع ادبیات بخشی از کلمات را میدهد و، بهجای آن، تصویر، موسیقی، فیلم یا پویانمایی میستاند. این دادوستد رسانهها در ادبیات الکترونیک ازجهات مختلف بر برداشت ما از اثر ادبی تأثیر میگذارد؛ مثلا، اینجا اثر ادبی دیگر فقط خواندنی نیست، دیدنی و شنیدنی هم هست.
حتی، ازطریق فناوریِ واقعیت مجازی، ادبیات دارای نوعی هستیِ افزوده و تجربه همانندسازیشده هم میشود. اما آنچه باعث میشود این نوع هنر چندرسانهای را ذیل ادبیات طبقهبندی کنند آن است که درنهایت این منطقه تبادل بهنفع رسانه کلام و روایتی متنی پیکربندی میشود.
صفحه دفترمشق مرجان در آن زنگ ورزش بارانی هم، در سطحی کوچکتر، منطقه تبادل بود، تبادل کلمه با تصویر؛ آنجا هم تصاویر، با گوشزدکردن نام خود، بهنفع کلام و معنای غایی یک جمله پیکربندی شده بودند.
پاییز و زمستان کودکانِ نسل من تنها با در نهایت دو ساعت تلویزیوندیدن میگذشت؛ چشمان ما هنوز معتاد به تصویر نبود. کودکان امروزی، اما تصویر را زندگی میکنند. اگر چندرسانهایبودن ادبیات برای ما صرفا امری زینتی است، در دستورپخت خوراک فرهنگی اینان، این بدهوبستان رسانهای آیا به ضرورت بدل نشده است؟