با ابوالفضل خطیبی، از روزگار تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و از وقتی که گاه و بی گاه به مناسبت همایشهای سالانه بزرگداشت فردوسی به مشهد میآمد، از نزدیک آشنا شدم. در آن روزها همکاری او با دکتر خالقی مطلق در تصحیح «شاهنامه»، زبانزد و شهره خاص و عام بود، لذا مشتاقانه، در سفرهای متناوبش به مشهد، با او هم کلام میشدم و ضمن گفتوگو از دانش و تجربه اش بهره میبردم. او مهربان و صمیمی بود؛ ذرهای تبختر و خودبزرگ بینی در رفتار و کردارش مشاهده نمیشد.
در سالهای حضورش در «مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی» با بزرگان و نامدارانی دمخور بود و از هرکدام خاطرات و آموزههای درخورتوجهی در ذهن داشت. بشاش و خندان بود و تا میتوانست، با شوخی و مزاح، لبخند را بر لبان اطرافیانش مینشاند.
این همه ــ به رغم فاصله سنی زیاد میان من و اوــ سبب شد تا دوستی و صمیمیتی عمیق بین ما ایجاد شود، تاآنجا که حتی اگر در زمانی به جز روز بزرگداشت فردوسی هم به مشهد میآمد، حتما به من خبر میداد تا اگر فرصتی فراهم شود، یکدیگر را ببینیم. به یاد دارم که روزی به من زنگ زد و گفت: «من الان در مشهد هستم». سپس با لحنی پر از مهر و انرژی ادامه داد: «بیا به فلان جا و با خودت یک هارد اکسترنال هم بیاور تا تصویر نسخههای مهم 'شاهنامه' را دراختیارت بگذارم.»
به دیدارش شتافتم و ساعتی را با هم در خلوت و تنهایی سخن گفتیم. او، به همان اندازه که بی ادعا و فروتن بود، دربرابر کژیها و ناراستیها و لجاجتها و بزرگ خویشتنیها برمی آشفت و ایستادگی میکرد. دربرابر سرقتهای علمی و پژوهشهای ضعیفِ مدعیانه، هیچ ملاحظهای را برنمی تافت و بی پروا نسبت به آنها واکنش نشان میداد؛ البته پاس کوششهای جوانان و نوآموزان را نگه میداشت و از هیچ کوششی در تشویق و ترغیب آنان فروگذار نمیکرد.
او به دانشگاه فردوسی مشهد و گروه زبان وادبیات آن علاقه خاصی داشت. همواره به این گروه به چشم احترام مینگریست و در سخنان خصوصی و گاه عمومی خود، ارج و قدر این گروه و استادان نام آور آن را یادآور میشد. این علاقه و احترام تابدان جا بود که گاه از سخنانش، بوی تعصب و جانبداری به مشام میرسید، اما او خالصانه و با تمام وجود، این گروه و به ویژه دکتر یاحقی را دوست میداشت.
در دومین سالگرد درگذشتش میخواهم خاطرهای را بازگویم که شاید به جز یکی دو نفر از دوستان نزدیک، کسی از آن خبر نداشته باشد.
اندکی از اواسط دهه۹۰ گذشته بود که جذب یکی از دانش آموختگان گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، در حوزه «شاهنامه» و حماسه، سروصدایی به پا کرده بود. اغلب اعضای گروه به دلیل آشنایی اندک او با «شاهنامه»، مخالف بودند و وجود داوطلبانی را که بیش از وی واجد شرایط بودند، دلیل محکمی بر مخالفت خود میدانستند. درمقابل، دو سه نفری هم به دلایلی، ازجمله رزومه فربهش، بر جذب ایشان پای میفشردند. در این گیرودار، موضوع بین دانشجویان هم پخش شده بود و گاه در فضای مجازی سخنانی ردوبدل میشد.
شبی زنده یاد خطیبی به من زنگ زد و با ناراحتی پرسید: «آیا این درست است که فلانی قرار است جذب گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد شود؟» من که نمیدانستم او چه اندازه از کم وکیف کار مطلع است، بااحتیاط پاسخ دادم: «بله، درست است.» برآشفت و با لحنی آگنده از خشم و حسرت گفت: «شأن گروه زبان وادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، بالاتر از این است که....»
قلم را از نوشتن سخنانی که میان من و آن استادِ زنده یاد رد وبدل شد، بازمی دارم؛ امروز خطیبی عزیز روی در نقاب خاک کشیده و آن شخص، بی خبر، گروه را ترک کرده است.
تنها از زبان حافظ میگویم:
زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
منبع: کانال شخصی نویسنده