صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

خداحافظ ماه خوب خدا!

  • کد خبر: ۳۱۳۵۳۰
  • ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۸:۱۳
راستش را بخواهی، ما خیلی تغییر کرده‌ایم. اما بین ما آدم‌هایی پیدا می‌شوند که حسرت‌برانگیزند؛ آدم‌هایی که تکلیفشان با خود و خدایشان روشن است.

برنج را می‌ریزم توی پلوپز و از داخل کابینت، ظرف حبوبات را بیرون می‌آورم. بعد هم می‌روم سراغ ادویه‌ها. عجولم و دوست دارم همه‌چیز زود مرتب شود. وسط کار‌ها یکی صدای تلویزیون را بلند می‌کند. نوحه مداحی که نمی‌شناسم، از داخل پذیرایی، خودش را می‌کشاند به فضای آشپزخانه.

دارد دعای «یا من ارجوه لکل خیر و امن سخطه عند کل شر» را می‌خواند. انگار منتظر این لحظه‌ام. اشک‌هایم را با دست‌های زدچوبه‌ای پاک می‌کنم و می‌نشینم همان‌جا وسط آشپزخانه و موبایل‌به‌دست، دنبال دعای ماه رجب می‌گردم. این روز‌ها در من کسی زندگی می‌کند که زخم‌خورده از آدم‌ها و دنیاست. نمی‌دانم حدسم درست است یا نه، ولی فکر می‌کنم این حکایت خیلی از آنهایی است که پشت پنجره‌های بزرگ و کوچک این شهر زندگی می‌کنند. 

حتما باید از برکت دعای یک نفر باشد که این همه از زمزمه کردن این واژه‌های ملکوتی لذت می‌برم. وسط دعا صدای مادرم می‌آید که دارد گریه می‌کند. برخلاف من بلندبلند حرف می‌زند. همیشه همین‌طور است؛ دعا کردنش هم با صدای بلند است. «خدایا! هر لحظه به یادمان بیاور از این دنیا هیچ چیزی نخواهیم برد. ما را ببخش و عاقبتمان را ختم به خیر کن، خدایا...».

همان گوشه آشپزخانه برای خودم چای می‌ریزم. گفته‌اند قبل از آمدن ماه مبارک رمضان، فرصت بخشش است. یادم از همه فصل‌ها و روز‌های گذشته می‌آید. در تلویزیون زنی دارد گریه می‌کند. نطق می‌کند و اشک می‌ریزد. اهل ضاحیه است. می‌گوید «بچه‌های ما را یک‌به‌یک قتل‌عام می‌کنند و می‌کشند و حال هیچ‌کدام از ما خوب نیست. من به نام انسانیت از شما درخواست می‌کنم که نجاتمان دهید.» پاهایم خم می‌خورد.

حالا وقت اعتراف کردن و بخشش خواستن است: ببخشید همه شمایی که زیر آتش و گلوله و رگبار جان دادید و طاقت آوردید! ما هیچ‌کدام، از این‌همه نسل‌کشی دق نکردیم. اخبار غزه و لبنان را شنیدیم، شاید سری به تأسف تکان دادیم و شاید هم نه. آن‌قدر اسیر مشکلات دنیا و نفس هستیم که تنها به این موضوع فکر می‌کنیم که من مهم‌تر از همه هستم. ببخشید شما، ما حالش را نداشتیم؛ چون مثل همیشه خسته‌ایم؛ چون این‌طور وقت‌ها، جهاد را به یکدیگر حواله می‌کنیم.

نه اینکه برای شما این‌طور باشد، نه؛ اصلا. برای خودمان هم همین‌طور است. نگران و دلواپس هیچ‌کس و هیچ‌چیز جز خودمان نیستیم. ککمان هم نمی‌گزد که چند خیابان و چند محله پایین‌تر، مؤمن آبرومندی هست که به نان شبش هم محتاج است، که صورتش را به سیلی سرخ نگاه داشته است، که وقت عروسی دخترش است و با دست خالی، نمی‌تواند کاری برایش بکند جز اینکه شرمنده‌اش باشد.

راستش را بخواهی، ما خیلی تغییر کرده‌ایم. اما بین ما آدم‌هایی پیدا می‌شوند که حسرت‌برانگیزند؛ آدم‌هایی که تکلیفشان با خود و خدایشان روشن است؛ آنهایی که روزه ماه رجب گرفته‌اند، اعتکاف رفته‌اند و می‌دانند هرجا دعا هست، تو هم هستی و هرجا تو باشی، نور هست و نور و نور...

رسیده‌ایم به پایان. چقدر ته این دعا روشن است: یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ یَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتِی عَلَى النَّارِ.

ماه رجب دارد تمام می‌شود. با خودم می‌گویم کاش زمان‌ها هم مثل مکان‌ها بودند. حرم داشتند و هر وقت دلمان تنگ می‌شد، اذن دخول می‌خواندیم، اجازه ورود می‌گرفتیم و می‌توانستیم سر بگذاریم روی ضریحش و آرام بگیریم.

بگذریم. دعا تمام شده است. نمی‌دانم خدا فرصت زندگی‌ام تا سال بعد را می‌دهد یا نه. اما این روز‌ها روز بدرقه عزیزی است که خیلی دلمان برایش تنگ می‌شود؛ خداحافظ ماه خوب خدا! خداحافظ ماه دوست‌داشتنی و حال‌خوب‌کن! خداحافظت!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.