گزارش مردمی این هفته شهرآرا، مربوطبه محلهای است که حرفوحدیثهای بسیاری برای ساکنانش بهدنبال داشته است؛ حرفوحدیثهایی که حتی ساکنانش از گفتن آن خجالت میکشند یا ترس دارند. مشکلات این محله را خانمهای ساکن محله میگویند و میخواهند شهردار و مسئولان مشهد فکری برای این محله و بدنامیاش بکنند. باتوجهبه حفظ حرمت ساکنان محله از ذکر نام محله خودداری میکنیم، اما اگر مسئولی قصد پیگیری داشت، میتواند اطلاعات لازم شامل نامها و آدرسها را از شهرآرا دریافت کند.
الهام مهدیزاده / شهرآرانیوز، سرش را نزدیک میکند؛ نزدیکترین حد ممکن. ماسکش را با دست کمی پایین میدهد. انگار قرار است حرف مهم و محرمانهای از محله بشنویم: «قلکخانههای اینجا شده مایه دردسر. هرکی به هرکی شده. هیچکس هم نمیپرسه خُب چرا؟ بهت حتما گفتن.» قلکخانه اصطلاحی است که برای خانههای محله بهکار میبرد. بعد هم سرش را عقب میبرد و کمی بلندتر جملاتش را کامل میکند: «خانوادهها، هم هیچکدام نمیان این قُلکخانههای بسازبفروشی رو اجاره کنن. نمیگم بَده، اما خب اسمش یه جوراییه... همینش بَده....» حرفهای این خانم، با واکنش همسایهای که کنارش ایستاده است، همراه میشود. ناراحت میگوید: «این حرفها چیه که میگی؟ وقتی ما میگیم، بقیه از این حرفها بُل میگیرن و از هرجای شهر میان اینجا...» گلایه خانم همسایه، اما فایده ندارد و دوباره رشته کلام را دستش میگیرد: «همین حرفها همهمون رو بدبخت کرده... الان اگه نگیم، مشکل حل میشه؟ چطور همه پشتسر این محل حرف میزنن، چیزی نیست. باید بگیم، شاید یه فکری برای حرفوحدیثهای محله بردارن...»
گزارش مردمی این هفته شهرآرا، مربوطبه محلهای است که حرفوحدیثهای بسیاری برای ساکنانش بهدنبال داشته است؛ حرفوحدیثهایی که حتی ساکنانش از گفتن آن خجالت میکشند یا ترس دارند. مشکلات این محله را خانمهای ساکن محله میگویند و میخواهند شهردار و مسئولان مشهد فکری برای این محله و بدنامیاش بکنند. باتوجهبه حفظ حرمت ساکنان محله از ذکر نام محله خودداری میکنیم، اما اگر مسئولی قصد پیگیری داشت، میتواند اطلاعات لازم شامل نامها و آدرسها را از شهرآرا دریافت کند.
پلان اول؛ بیاعصابی و شلوغی
خیابان شلوغ شلوغ است. بوق ممتد ماشینها ادامه دارد و رانندههایی از داخل ماشین با دست به راننده روبهرویی فرمان میدهند تا شاید راننده جلویی با همین فرمان دست، آموزش تروفرز بودن ببیند. عرض کم، ساختمانهای باریک و بلند پنج تا ششطبقه و رانندگی در این خیابان، همه تابع قانونی نانوشته هستند. کافی است چند دقیقه کنار این خیابان بایستید و این قانون را از نزدیک ببینید. بوق و عبور میلیمتری ماشینها از کنار هم، دو اصل اساسی برای رانندگی در این خیابان است. مغازهداران و ساکنان خیابان معتقدند: «رانندگی در این خیابان، استادی و مهارت میخواهد.»
پلان دوم؛ شروع حرف مردم
سوپرمارکت آخر خیابان، شلوغ است. چند دقیقهای طول میکشد تا خانم فروشنده سر صحبت را با گفتن از ساختوسازهای محله باز کند: «همه بدبختیهای ما برمیگرده به ساختوسازهای عجیبوغریب اینجا. تو این خیابونِ کمعرض، همه چهار تا پنجطبقه بالا رفتن. هیچکس هم نیست چیزی بگه. بدترش اینه که هیچکدوم از این ساختمونها پارکینگ نداره. اگر کل کوچهها و خونههای این خیابون رو نگاه کنی، شاید چند خونه اون فقط برای یکیدو ماشین جای پارک داشته باشه. خیابون رو که دیدی؟ تو این خیابون مگه میشه جا پارک پیدا کرد؟ یه ماشین پارک کنه، کل خیابون قفل میشه. هرکی زودتر برسه، میتونه ماشینش رو پارک کنه. بقیه هم مجبور هستن برن چند کوچه بالاتر. اونم اگه جا باشه. خلاصهش اینه که اینجا هر روز سر جای پارک جنگ اعصابه. این محله بس که شلوغ و درهمه، هر روز دعوا داریم.»
خانم فروشنده حرفهایش را با همین جمله تمام میکند و توضیح بیشتری نمیدهد.
پلان سوم؛ یواش میگم چرا هرکیهرکی شده؟
چند زن در یکی از کوچههای خیابان ایستادهاند. حرف زدن از مشکلات محله را به یکی از خودشان واگذار میکنند: «زهراخانم! شما بگو.»
زهراخانم هم مثل بقیه ساکنان محله با گفتن از پارکینگ شروع میکند، اما ادامه حرفهایش درباره مشکلات محله، متفاوت است: «نمیدونم بهتون گفتن به اینجا چی میگن؟ به اینجا میگن هرکیهرکیه.»
سرش را نزدیک میکند. نزدیکترین حد ممکن. ماسکش را با دست کمی پایین میدهد. انگار قرار است حرف مهم و محرمانهای از محله بشنویم: «قلکخانههای اینجا شده مایه دردسر. هرکی به هرکی شده. هیچکس هم نمیپرسه خب چرا؟ بهت حتما گفتن.» سرش را عقب میبرد و کمی بلندتر از قبل، جملاتش را کامل میکند: «خانوادهها هم هیچکدام نمیان این قلکخانههای بسازبفروشی رو اجاره کنن. نمیگم همه بَدن. اما خب اسمش یه جوراییه. همینش بَده.» حرفهای زهراخانم با واکنش همسایهای که کنارش ایستاده است، همراه میشود. با لحنی ناراحت میگوید: «این حرفها چیه که میگی؟ وقتی ما میگیم، بقیه هم از این حرفها بُل میگیرن و از هرجای شهر میان اینجا.» گلایه خانم همسایه، اما فایده ندارد و زهراخانم دوباره رشته کلام را دستش میگیرد: «همین حرفها همهمون رو بدبخت کرده. الان اگه نگیم، مشکل حل میشه؟ چطور همه پشتسر این محل حرف میزنن، چیزی نیست. باید بگیم، شاید یه فکری برای محله بردارن.»
پلان چهارم؛ دو تا کارمندیم
داخل بنگاه زیاد شلوغ نیست. چند مرد داخل نشستهاند و درحالی که چای مینوشند، رفتوآمدهای بیرون و شلوغی خیابان را رصد میکنند.
- سوئیت میخوام.
* دانشجویی؟
- نه. کارمندم. دونفریم که از شهرستان آمدهایم مشهد. خودمم و یک خانم دیگه.
* مشکلی نداره. سوئیت چندمتری میخوای؟
-، چون خانم هستیم، سوئیت خوبی باشه. قیمتش هم مهمه، اما یه جای امن و تروتمیز. همسایه طبقه بالایی سوئیت قبلیمون، خیلی شلوغ بودن. برای همین قراره جامون رو عوض کنیم.
* دیروز شانس شما یک سوئیت تروتمیز معامله کردم. الان یه سوئیت دیگه دارم، اما مثل اون نیست. در و دیوارش رو مستاجر قبلی سیاه کرده. قلیونی بود. میخوای، برو نگاه کن. اگه خواستی، سر قیمت و رنگ کردن سوئیت با صاحبخونه صحبت میکنم. جاش، ولی خوبه. خونه چهارطبقه است و این سوئیتی که میگم، طبقه چهارمه، ۵۵ متری. چون اینجا ساکن بودی، حتما خبر داری که آب ساختمونهای اینجا همه یک انشعاب دارن و باید قبض آب رو بین واحدها تقسیم کنین. فکر کنم سه طبقه دیگه هم مثل شما باشن و زیاد آب مصرف نکنن و برای قطعی آب به مشکل نمیخوری. برق و گاز هم که جداست.
پلان پنجم؛ کوچک برای خانوادهها
بنگاههای املاکی تا وسط کوچه کشیده شده است. پسر جوانی داخل یکی از املاکیها نشسته است. حرف زدن از خانههایی که جوانها بهتنهایی اجاره میکنند، برایش عجیبوغریب نیست: «مدل خونههای اینجا جوریه که مجردپسنده. خب، خونههای ۴۰ یا ۴۵ متری اینجا رو کدوم خانواده اجاره میکنه؟ نه اتاق خوابی، نه آشپزخونه درستوحسابی. خیابون رو نگاه کردی؟ نصفه...» جمله را قطع میکند و با جدیتی بیشتر از قبل ادامه میدهد: «نصف چیه؟ ۷۰ یا ۸۰ درصد خونههای اینجا پارکینگ نداره. شما خودت با این شرایط حاضری بیای اینجا خونه اجاره کنی؟ خود صاحبخونهها میدونن که این خونهها رو جز مجردها کسی اجاره نمیکنه. ما فقط معرفی میکنیم. اینکه قراره چی بشه، به ما ربطی نداره. بعدش هم مگه چه مشکلی داره؟ چرا همه رو با یک چوب میزنین؟ بیشتر آدمهایی که اینجا خونه اجاره میکن، کارگر هستن که برای کار به مشهد آمدهاند. طرف از درگز، قوچان و... آمده برای کار، باید بمیره که با خانواده نیست؟ تا یه پولی جمع نکنه و کار نکنه، چطور میتونه سروسامون بگیره؟»
پلان ششم؛ گلایه از کمکاری
ساعت نزدیک ۱۲ ظهر است و خیابان، شلوغتر از قبل شده است. پیادهروهای خیابان پر شده است از آدمهای ماسکزده و نزده. بیشتر پیادهروها را کندهاند و با فاصله چندمتری، موزائیکهای جدید را روی هم چیدهاند. چند کارگر شهرداری هم درحال کار کردن و گذاشتن موزائیکهای جدید هستند. مغازهداران محله از وضعیت پیادهروهای خیابان، شاکی هستند. میگویند ماموران شهرداری یک ماه قبل، تمام موزائیکهای شکسته پیادهرو را جمع کردند و بعد یک ماه خاک خوردن اهالی، بالاخره چندروز قبل برگشتند تا موزائیککاری این محدوده را تمام کنند. خلافی ساختمانها و گذاشتن بلوکه سیمانی بزرگ وسط پیادهروهای کمعرض، دیگر گلایه ساکنان محله است؛ اینکه شهرداری بهجای گذاشتن این بلوکههای بزرگ سیمانی، میتواند با یک تابلو، ساختمان را بهخاطر خلافیاش مهروموم کند.
پلان هفتم؛ خیابانی با نوشتههای «پارک؛ مساوی پنجری»
روی درودیوارهای محله پر است از جملاتی که یا چیزی را امر میکنند یا نهی؛ نوشتههایی که اغلب با اسپری روی درودیوارهای خیابان نشستهاند و به خواننده تذکر میدهند: «پارک ممنوع، حتی شما»، «لطفا اینجا آشغال نریزید»، «پارک، مساوی پنجری» و... با وجود همه این پیغامها، جلوی در همه خانهها ماشینی پارک است و سر بعضی کوچهها هم کیسههای آشغال خودنمایی میکند تا نشان دهد کسی در اینجا گوشش بدهکار قانونهای شهرنشینی نیست.