قرار بود وارد میدان شود. قرار بود سهمی داشته باشد از شکوه آن شب. اما گلهای دقیقه ۹۰ منچستر، جام را از دستان باواریاییها قاپید. دایی بازی نکرد. دایی اشک ریخت. ما، پشت تلویزیون، با او گریستیم. تنها ایرانی روی نیمکت فینال بود. نه در زمین. نه روی سکو؛ و حالا، بیست و پنج سال گذشته. ما هنوز دنبال قهرمانیای هستیم که در خوابهایمان لمسش کردهایم. اما این بار، نه روی نیمکت. این بار، در قلب میدان. نامش مهدی طارمی است. پسری از بوشهر. از همان شهر که بوی دریا دارد و لهجهاش طعم نمک و نجابت. پسری که با گلزدن به یوونتوس و چلسی و چلنجهای تمامنشدنی، ثابت کرد رؤیا محدود به آدرس شناسنامه نیست.
این بار، طارمی به فینال چمپیونزلیگ رسیده. دومین ایرانی تاریخ. اما نخستین ایرانیای که میتواند در زمین فینال بدود، بجنگد، بدرخشد... و اگر تقدیر بخواهد، جام را ببوسد.
از بوشهر تا برگامو، از زمین خاکی تا صحنه باشکوه ومبلی، طارمی راهی آمده که همهمان با او طی کردهایم. او فقط نماینده پرتوی نیست که پورتو به جهان داده؛ او نماینده نسلی است که یاد گرفته از حسرتها عبور کند.
در مصاحبهای کوتاه، وقتی از طارمی پرسیدند که چه حسی دارد، نگفت «من»، گفت: «مردم ایران خوشحال شدند، برای من همین کافیست.»
و همین کافیست که کسی در این قله، یاد ما را کرده. کسی که وقتی جام بالا میرود، گوشه چشمهایش شاید نمناک شود... درست مثل علی دایی. اما این بار، نه از غم؛ از غرور.
مهدی، حالا به ما فرصت داده تا بار دیگر، کودک شویم. با توپ پلاستیکیهای حیاط خانه و رؤیای فتح اروپا؛ و اگر فینال، پایان خوشی داشته باشد...
شاید آنوقت، طارمی نهفقط قهرمان ما، بلکه قهرمان تاریخ شود. قهرمانی که ما را از خاطره تلخ دایی، به رؤیای شیرین خودش رساند.