مدتهاست روایت جدایی بحرین از ایران، بحث مشترک محافل علمی، سیاسی و رسانهای است؛ چه در مقیاس دانشگاهی با حضور نخبگان و چه در سطح جامعه و رسانهها. عدهای در تلاش برای القای این ادعا هستند که پهلوی دوم بهصورت داوطلبانه یک بخش زرخیز از قلمروی حاکمیت ایران را واگذار کرده و در مقابل، عدهای هم متمرکز بر این فرضیه هستند که بحرین با مطالبه استقلال، خودش از ایران جدا شده است. در چنین شرایطی که یک برگ از تاریخ، پیوستهای سیاسی یافته و اهمیت خاص رسانهای پیدا میکند، لازم است بدون جانبداری به خود تاریخ رجوع کنیم و روایتهای مختلف را کنار هم قرار دهیم تا حقیقت آشکار شود. حالا به مناسبت فرارسیدن ۲۲ اردیبهشت و روز تصویب طرح استقلال بحرین در شورای امنیت سازمان ملل متحد، در این یادداشت به روایت صادقانه و بدون جانبداری حقیقت تاریخ خواهیم پرداخت.
به تصدیق تاریخ، جزیره بحرین از حدود سال ۱۸۲۰ و زمان ناصرالدین شاه از ایران جدا شد. البته این جدایی هرگز جنبه رسمی پیدا نکرد و فقط بهدلیل فقدان قدرت نظامی دریایی یا همان «بحریه» به تدریج زمینههای جدایی فرهنگی و اجتماعی مردم بحرین از ایران شکل گرفت. در واقع، زیربنای این جدایی ارضی انگلیسیها بودند که با اشغال بحرین، آنقدر مالیاتهای کمرشکن به مردم بحرین تحمیل کردند و دست به جنایت، آدمکشی و تجاوز زدند که مردم بحرین از ناصرالدین شاه بهعنوان حاکم رسمی خود درخواست کمک کردند، اما ضعف نیروی دریایی ما باعث شد این درخواست بدون پاسخ بماند. شاه ایران به داد مردمش نرسید و همین، نقطه آغاز دلسردشدن و رویگردانی اهالی بحرین از حاکمیت ایران شد.
پس از آن بود که انگلیسیها در راستای اجرای فاز دوم برنامه راهبردی خود، پایگاههای نظامی و جاسوسی متعدد در بحرین تأسیس کردند و همزمان، پروژههای مطالعاتی برای اکتشاف منابع جدید نفتی هم آغاز شد. البته این اقدامات بهصورت پیوسته مورداعتراض حکام ایران بود و از زمان مظفرالدین شاه تا پهلوی دوم، همیشه بر ضرورت حفظ حاکمیت ایران بر بحرین تأکید میشد تا جایی که حتی در سال ۱۳۳۴، دکتر علیقلی اردلان نماینده وقت ایران در سازمان ملل رسماً اعلام میکند که بحرین، ملک طلق ایران و استان چهاردهم ماست، اما انگلیسیها هرگز از راهبرد خود عقبنشینی نکردند و در ادامه با اجرای فاز سوم، حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه را زیرسؤال بردند. چند سال به همین منوال سپری شد و جوسازیهای مستمر زیرنظر حکومت انگلستان، فضا را به شکلی تغییر داد که مسئله حاکمیت بر بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک نیز به پرونده اختلافات افزوده شد. در چنین شرایطی، انگلیسیها محمدرضا پهلوی را در یک دو راهی قرار دادند: حفظ حاکمیت بر جزایر سهگانه یا حفظ حاکمیت بر بحرین.
انگلیسیها به شاه گفتند که طرح استقلال را در بحرین به همهپرسی خواهند گذاشت تا مردم در اینباره نظر بدهند، اما به استناد کتاب خاطرات لرد کارادون سفیر انگلستان در ایران، این همهپرسی کذایی در عمل فقط در سطح ۴۰ خانواده سنی و بانفوذ بحرین انجام شد؛ یعنی همانهایی که مدعیان اصلی استقلال بودند. شاه ایران هم نتایج نظرسنجی را باور کرد و سرانجام در جریان معاهده سیاسی بغداد، با بهرسمیتشناختن استقلال بحرین بهقول خودش توانست حاکمیت بر جزایر سهگانه را حفظ کند تا سفیر انگلستان در اظهارنظری رسمی پس از این پرونده بگوید: «بحرین از ایران جدا شد، بهخاطر بزرگواری ایران، بردباری بریتانیا و عزتنفس بحرینیها»!
طبق اسناد تاریخی، مجموعهای از عوامل فرعی هم در این موضوع نقش داشتند از جمله گزارشهای مغرضانه و بهدور از واقعیت که به شاه ارائه میشد. تاریخ گواهی میدهد که در چند گزارش رسمی به شاه ابلاغ شد که نفت بحرین تمام شده و دسترسی به مروارید نیز در آن بهشدت محدود شده است. میدانیم که بحرین فقط ۷۰۰ کیلومتر مربع وسعت دارد یعنی به اندازه نصف جزیره قشم. بر همین اساس، با درنظرگرفتن این گزارشات غلط و البته ضعف شدید ایران در قدرت نظامی دریایی، شاه به این نتیجه رسید که بهتر است از خیر این ادعای حاکمیت پردردسر بر بحرین بگذرد.