صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

قائم‌به‌فرد نیست قیام مقاومت

  • کد خبر: ۳۳۹۰۶۱
  • ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۶:۱۰
اشک ریختیم و غصه خوردیم برای عروسک‌هایی که دست خبرنگاران بود، برای کتاب‌های پرپر شده در تصاویر، برای زن آتش‌نشانی که همدرد زنان حادثه‌دیده بود.
عاطفه جعفری
نویسنده عاطفه جعفری

دخترمان اگر سرشب درحد یک چرت هم بخوابد خواب شبش به‌هم می‌ریزد و باید تا صبح پابه‌پایش بیدار باشیم.

ســـاعـــت۹/۵ شـــب تــا سـاعـت۱۱ خوابید و وقتی بـیـدار شـد دیـگـر کـامـلا هشیار بود تا نماز صبح با حال و هوای اینکه حالا دوساعت دیگر اذان است و یک‌ساعت دیگر بعداز نماز می‌خوابیم خودم را کشاندم تا وقت نماز، بچه را به رختخوابش بردم و بعدازنماز همسرم را بیدار کردم که نمازش قضا نشود، اما بچه خوابش نمی‌برد ساعت از ۳‌صبح گذشته بود و دخترک بازیگوشم همچنان مرا پابه‌پای خود بیدار نگه‌داشت، تصمیم گرفتم سری به اینستاگرام بزنم بعداز چندلحظه حوصله‌ام سررفت و خواستم گوشی را کنار بگذارم و بخوابم که دیدم نوشته به تهران حمله شد!

برق از سرم پرید و گفتم: نه‌بابا مگه الکیه! بعد کامنت‌ها را خواندم دیدم نه انگار سگ هار آمریکا واقعا خیالاتی در سر دارد.

بی‌آنکه اختیاری داشته باشم باز همسرم را بیدارکردم و گفتم: پاشو جنگ شده!

تلویزیون را روشن کردیم و دیدم بله انگار صحت دارد. اخبار یکی پس از دیگری منتشر می‌شدند و کاممان را در سحرگاه روز جمعه تلخ می‌کردند. رجز می‌خواندیم در خانه، من می‌گفتم: باید بزنیم محکم هم بزنیم.

همسرم می‌گفت: باید بزنیم و پدرشان را دربیاوریم.

اشک ریختیم و غصه خوردیم برای عروسک‌هایی که دست خبرنگاران بود، برای کتاب‌های پرپر شده در تصاویر، برای زن آتش‌نشانی که همدرد زنان حادثه‌دیده بود.

نگران بودیم و هرلحظه اسم جدیدی از سرداران سپاه یا دانشمندان هسته‌ای منتشر می‌شد که همراه خانواده‌هایشان به شهادت رسیدند، اما زیرلب بیتی از همسرم را زمزمه می‌کردم:

قائم‌به‌فرد نیست قیام مقاومت
فرمانده‌ای است از پس فرمانده شهید

همهمه شهادت سرلشکر باقری که پیچید اشک از چشمانم جاری شد و زیرلب گفتم:
‌او هم به برادرشهیدش پیوست‌

یاد حرف‌ها و استراتژی‌های حسن باقری در مورد اسرائیل خبیث افتادم. روحش شاد. چقدر این جوان چهل سال پیش روشن بوده است. خبر زخمی شدن سردارحاجی‌زاده که پیچید دیگر توان از وجودم رفت و تصمیم گرفتم گوشی را کنار بگذارم و بچه را بخوابانم.

همان‌طور که با دست به کتف دخترکم ضربه می‌زدم تا شاید بخوابد یادم آمد در آستانه عیدغدیر هستیم و صدای حسین‌طاهری در سرم می‌گفت:

خیبرخیبر یاصهیون
جیش‌محمد قادمون

دوساعتی گذشت و از خواب برخاستم و پیامک مسئول حوزه‌هنری را دیدم که برای جلسه هم‌اندیشی دعوت کرده بود.

گرچه خون سرداران و دانشمندان ایران با هزاران خون ناپاک هم جبران نمی‌شود، اما باید همه در کنار هم قاطعانه در مقابل این تجاوز و دست‌بایستیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.