صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گپ‌و‌گفتی با محمودرضا رحیمی، هنرمند مشهدی و شاگرد قدیمی حمید سمندریان

  • کد خبر: ۳۳۹۴۷
  • ۲۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۴
لابد از هنرپیشه‌ها، این حرف را در گفت‌وگوهایشان شنیده‌اید: «همه چیز از تئاتر شروع می‌شود و تئاتر مادر همه هنرهای نمایشی است.»

امیرمنصوررحیمیان/ شهرآرانیوز - تئاتر روح هنر‌های نمایشی است. یک‌طور کارخانه شخصیت‌پردازی و شناخت خود است. مثل زندگی می‌ماند. اصلا خود زندگی است. شکسپیر نمایش‌نامه‌نویس مشهور هم در جایی گفته است: «دنیا صحنه نمایشی بیش نیست! که مردان و زنان بازیگران آن هستند.» گاهی به آدم سخت می‌گیرد و گاهی آرزوهایت را بر باد می‌دهد و گاهی در جدال با اراده قوی، مچش می‌خوابد. یکی از آن آدم‌هایی که توانست با اراده قوی و پیدا کردن راه خود، مچ زندگی را بخواباند، حمید سمندریان بود. مردی که نهم اردیبهشت سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد و بیست‌و‌دوم تیر سال ۱۳۹۱ پا از میانه کشید. ولی در این مدت آدم‌های زیادی را تربیت و زیبایی و تفکر را به روح آدم‌های دیگر ارزانی کرد. او مترجم و کارگردانی توانا بود که نسل طلایی تئاتر را تربیت کرد. سمندریان بدون شک یکی از ارکان و شالوده‌های هنر تئاتر و تئاتر پیشرو در ایران بود. بسیاری از کارگردانان توانا و نام آشنای امروز و بازیگران معروف پرده نقره‌ای به طور مستقیم و غیرمستقیم شاگردان او بوده‌اند و سر کلاس او نشسته‌اند. یکی از شاگردان او که اتفاقا از کارگردانان کاربلد و استاد دانشگاه است، محمودرضا رحیمی است؛ که سال ۱۳۴۸ در مشهد متولد شده است و در کارنامه هنری او کارگردانی، نویسندگی و بازیگری تئاتر و نیز تالیف چندین کتاب درباره هنر‌های نمایشی به چشم می‌خورد. به مناسبت سال‌مرگ حمید سمندریان، سراغی از رحیمی گرفتیم تا برایمان از تجربه دوستی و همکاری‌اش با سمندریان بگوید.
 

تعریف کنید آشنایی‌تان با استاد سمندریان چطور و کی اتفاق افتاد و از ایشان چه تاثیری گرفتید؟ استاد سمندریان تا آنجایی که می‌دانیم چندان رغبتی به کار کردن نمایش‌نامه‌های ایرانی نداشت و از کار‌های درام‌نویسان فرنگی استفاده می‌کرد. این در حالی است که شما طرز برخوردتان با نمایش‌های ایرانی چندان همسو با ایشان نیست.

تابستان سال ۱۳۶۸ بود که ایشان یک دوره کلاس‌هایی در تالار هنر برگزار می‌کرد. من هم آن سال‌ها، از مشهد می‌آمدم تهران، خانه اقوام و شاید یکی دوماه را با ایشان می‌گذراندم. از قبل هم پیشینه و عشق و علاقه به تئاتر داشتم. این کلاس‌ها را شرکت می‌کردم و از اتفاقاتی که می‌افتاد، فقط یادداشت‌برداری می‌کردم. بعد کلماتی که متوجه نمی‌شدم را از خودش یا دستیارش می‌پرسیدم. سال ۶۹ هم یک کارگاه دیگر در تالار وحدت برگزار کرد و آنجا هم یادداشت‌برداری را ادامه دادم. تا سال ۷۳ که من به دلیل قبول شدن در دانشگاه، به تهران نقل مکان کردم. استاد سمندریان آن موقع‌ها، رئیس دپارتمان هنرِ دانشگاه آزاد بود. کلاس هم برگزار می‌کرد که در تمامشان من سعی می‌کردم حاضر باشم. در مهر همان سال، استاد تصمیم گرفت آموزشگاه تئاتر دایر کند. من و دو سه نفر دیگر از شاگردانش که پیش او سابقه و آشنایی داشتیم، گفتیم حاضریم هر کاری را برای راه افتادن این مدرسه انجام دهیم. آن‌موقع مدرسه این‌طور نبود. کلا یک ساختمان کوچک بود با چند اتاق قلک مانند. دیوار‌های خاک و گچ و این‌ها. خودمان بنایی کردیم و خاک خوردیم تا آموزشگاه شد. من و حامد بهداد و چند نفر دیگر هم بودیم که هنرجویان اولین دوره‌اش شدیم. خوشبختانه آموزشگاه الان هم در حال فعالیت است. به‌هرحال این افتخار نصیب من و خیلی‌های دیگر شد که در آن کلاس‌ها شرکت کنیم. او ارادت خاصی هم به «سارنگ»، «فنی‌زاده»، «نوشین» و «سرکیسیان» و ... داشت. به‌طور کلی همه را دوست داشت. هیچ‌وقت نشد که از کسی بد بگوید. ولی کار فرنگی‌ها را می‌پسندید و این به دلیل این بود که چیزی به اسم تفکر بیگانه برایش تعریف نشده بود. به نظرش هر اثری که خوب و دارای مفاهیم انسانی است، مهم نیست از قلم کدام نویسنده بیرون ریخته باشد؛ مال کل جامعه بشری است. معتقد بود یک متن خوب متعلق به تمام آدم‌های زمین است. او به یک دید جامعی در تئاتر رسیده بود. به نظرش آن‌چیزی که روح نمایش را تشکیل می‌دهد، رفتار روی صحنه است. هنرپیشه‌اش را طوری دقیق و موشکافانه انتخاب می‌کرد تا اگر نقش اتللو را هم به او می‌داد آخر سر یک اتللوی ایرانی با عقبه و تمام فرهنگ ایرانی از آن بیرون می‌کشید. به نظرش وقتی هنرپیشه‌ای روی صحنه می‌رود، تمام زوایای شخصیتی‌اش را نشان می‌دهد. پس یک آدم ایرانی، ایرانی است. هر متنی را اجرا کند آخرسر ایرانی می‌شود. مثل نمایش «مکبث» که خیلی هم دوست داشت نسخه ایرانی‌اش را روی صحنه ببرد.


 این نمایش‌هایی که می‌خواست روی صحنه ببرد، مثل مکبث، گالیله و غیره مشکلی داشتند؟ اگر نداشتند، چرا هیچ‌وقت اجرا نشدند؟ من و شما می‌دانیم که برای اجرای این کارها چه قول‌ها و وعده‌هایی هم به او داده شد.
این موضوع برمی‌گردد به بحث نظارت‌های غیرتخصصی. به نظر من علوم انسانی و اجتماعی در مملکت ما یک چیز دم‌ دستی و ساده است. نقص‌هایی هم که از بابت همین سهل‌انگاری پیدا شده است را همین الان هم در جامعه می‌توانیم ببینیم. این به نظر من هیچ ربطی به سیاست ندارد. خود تئاتری‌ها زیرپای یکدیگر را خالی می‌کنند و برای هم می‌زنند. از آن‌طرف هم نظارت غیرتخصصی، آفت جان هنر و به خصوص هنر نمایش است. این هم در هر دوره‌ای و هر زمانی بوده است. به نظرم مفهوم تئاتر برای همه جا نیفتاده است. ما مشکلاتمان از آنجایی شروع می‌شود که در مفاهیم با هم مسئله پیدا می‌کنیم. این موضوع مفاهیم، تا آنجایی پیش رفت که حتی نمایش‌نامه «دایره گچی قفقازی» را می‌خواست به نویسنده‌ای بدهد، تا نسخه ایرانی‌اش را بنویسد. ولی به نتیجه نرسید.


 شما در همین کار «دایره گچی قفقازی» دستیار سمندریان بوده‌اید. اول اینکه چطور می‌شود با آن سن و سال دستیار بزرگ‌ترین کارگردان نمایش شد و دوم نسخه‌ای که شما کار کردید، نسخه اصلی بود یا تغییر کرده است؟
آن کار اصل نمایش‌نامه بود که ترجمه خود استاد بود. شعرهای این مجموعه را هم فروغ فرخزاد تنظیم کرده بود. اینجا می‌خواهم از کار دیگری که استاد در آن مهارت داشت، صحبت کنم و آن این بود که کار را از یک تئاتر با سبک و سیاق معیار می‌برد به سمت آموزش. به این صورت که اعتقاد داشت همه نسل‌ها باید بتوانند در نمایش باهم همراه باشند. یک هنرجو و یک هنرپیشه قدیمی، در کنار هم انرژی و تجربه را به نمایش می‌گذارند. بیشتر اجراهای استاد، کلاس آموزش بود.


 برای من خیلی جذاب است با کسی صحبت می‌کنم که شخصیت استاد سمندریان را از نزدیک لمس کرده است و فارغ از چیزهایی که تا امروز در موردش نوشته‌اند و خوانده‌ایم، می‌تواند نظری بدهد که جنبه شخصی هم داشته باشد. چقدر نظرات خودتان در این صحبت‌ها دخیل بوده است؟
من از جایی که ایستاده‌ام استاد را می‌بینم و قاعدتا علاوه بر شخصیت اصلی او مقداری هم نظرات شخصی خودم را بازگو می‌کنم. یعنی این چیزی است که من در حمید سمندریان دیده‌ام. ولی من با دلیل و مدرک در تمام آثار ایشان، می‌توانم ثابت بکنم که او آموزش را سرلوحه کارش قرار داده بود. چیزی که آموزش را تسهیل می‌کند جمع کردن یک گروه خوب است. ما برای کار گروهی در تئاتر، هنوز با معضلات جدی رو‌به‌رو هستیم. چون حامی مالی و گردش مالی نداریم. سمندریان زمان پهلوی دنبال راه انداختن یک کمپانی تئاتر بود. کاری که آدم‌های هم‌سطحش در گوشه و کنار دنیا انجام داده بودند. اما به او اجازه ندادند. مثل «هالدون تنر» که دولت به او اجازه راه‌اندازی کمپانی تئاتر داده است و برایش جشنواره برگزار می‌کند. خوب این آدم هم‌کلاسی سمندریان بود. تمام تلاش‌های استاد در این زمینه بی‌نتیجه ماند. اگر ما در مورد تئاتر ایران صحبت می‌کنیم در مورد کل کشور حرف می‌زنیم، نه فقط تئاتر تهران. مصطفی اسکویی یک زمانی این کار را کرد. این‌قدر برایش حرف درآوردند و گفتند، خورد و برد که حد و حساب ندارد. این است که می‌گویم ما معضل داریم در گروه شدن، چشم دیدن یکدیگر را نداریم. ورای تئاتر هم می‌شود زندگی، یعنی هر چه در زندگی هستیم روی صحنه هم همان آدم هستیم. به یاد دارم سمندریان از خاطرات کودکی‌اش که صحبت می‌کرد و از نمایش‌های تخته حوضی و این‌ها، توی چشم‌هایش می‌شد آتش عشق به تئاتر را دید. اعتقاد داشت این‌قدر راحت با مردم ارتباط برقرار کردن بزرگ‌ترین هنر است. می‌گفت باید نمایش مدرن هم برسد به آنجایی که این نمایش‌ها رسیدند. از نظرش از تئاتر مدرن هم جلوتر بودند. برای اینکه خود زندگی بودند. به نظرش کاری علمی و متعالی‌ انجام می‌داده‌اند. به هرحال معتقد بود پشت همه اتفاقات تئاتر دنیایی از علوم خوابیده است و با اینکه عاشق نمایش بود ولی با کسی هم تعارف نداشت. بعضی‌وقت‌ها می‌شد به کسی بگوید این مسخره‌بازی‌ها چیست روی صحنه برده‌ای؟ حتی یادم است یکی از هنرپیشه‌های مطرح الان را از کلاسش بیرون کرد و او برای معذرت‌خواهی با گل برگشت. استاد گل را به سطل زباله انداخت و گفت مسئله من گل نیست. بازهم بیرونش کرد. این‌کارها را می‌کرد تا آدم‌ها حد خودشان را بفهمند. با اینکه بسیار مهربان و رفیق بود، اشک خیلی‌ها را هم درمی‌آورد. به قول ایرج راد: «حتی فریادها وعصبانیت‌های سمندریان هم آبروی تئاتر بود.» وقتی در مورد سمندریان صحبت می‌کنیم در مورد تئاتر صحبت می‌کنیم. او سرآمد نسلی بود که مسئله اصلی‌اش تئاتر بود. هیچ تعارفی هم با هیچ‌کس نداشت. ولی این نسل دارد تمام می‌شود. روزهایی بود که سمندریان با غصه می‌گفت: «ما این بچه‌های با استعداد را داریم آموزش می‌دهیم، پس چرا در تلویزیون نمی‌بینیمشان؟» امروز این راه، برای منی که تدریس هم می‌کنم مه‌آلود است. یک ساز‌و‌کاری ندارد که به هنرجو بگویم از این نقطه شروع کن و وقتی به این نقطه رسیدی دیده می‌شوی. ما به نسلی با جدیت و سخت‌کوشی همان شاگردان دوره اول و دوم سمندریان نیاز داریم. ما به کسی نیاز داریم تا بتواند چنین آدم‌هایی تربیت کند. به کسانی که مسئله‌شان نه سیاسی باشد و نه اقتصادی، مسئله‌شان هنر و تئاتر باشد. کسانی که تئاتر را برای خود تئاتر کار بکنند، نه به سفارش این و آن. هنر در کل مثل کفش نیست که سایزبندی داشته باشد، سفارش بدهند و از رویش صدتا بزنند. ولی درست شدن این قضیه یک‌طورهایی اتحاد می‌خواهد. با این وضع و کرونا و گرانی و این چیزها هم که پیش آمده، دغدغه همه شده است پول درآوردن و زنده ماندن. خیلی‌ از بچه‌های تئاتر این روزها با مسافرکشی امورات می‌گذرانند. عیب ندارد کار شرف آدمی است. ولی باید یک سنخیتی داشته باشد با روحیات آدم؟


 صحبت رسید به کار و کاسبی و سنخیتش با روحیه آدمی. قضیه رستوران زدن استاد سمندریان چه بود.
داستان این‌طور بود که عده‌ای سمندریان را وصل کرده بودند به گروهی که تفکراتش هیچ شباهتی با آن‌ها نداشت. بعد به همین اتهام، از دانشگاه بیرونش کردند و جلوی فعالیت‌های دیگرش را هم گرفتند. آن‌موقع بود که با بچه‌های گروه تئاتر پاسارگاد در خیابان فلسطین جنوبی فعلی، رستورانی باز کردند تا درآمدی شرافتمندانه داشته باشند. خوب زیاد هم طول نکشید. برای اینکه کاسبی چندان با روحیه هنرمندانه و زیست هنری‌اش جور درنمی‌آمد. مشتری پنج تومان سفارش می‌داد، اندازه بیست و پنج تومان برایش غذا می‌ریختند. آن‌قدر که در آنجا بحث، بحث تئاتر بود تا بحث چلوکباب! به هرحال نسل سمندریان و آدم‌هایی که تربیت کرد نسل پوست کلفت‌تری نسبت به آدم‌های این دوره بودند. نسلی که تمام شدند و رد و پی‌شان در افسانه‌ها باقی خواهد ماند. 

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.