روایتی از زندانیان جرایم غیرعمد که پس از مدتها طعم آزادی را در روزهای شیوع کووید ۱۹ میچشند
محدثه شوشتری | شهرآرانیوز؛ مهسا این روزهای کرونایی نه دلش از حبس خانگی گرفته است، نه برای پارک سر کوچه و بازی با بچهها، بهانه بیرون رفتن را میگیرد و نه چشمش مثل یک سال گذشته به در خانه دوخته شده است. این روزها بابا بعد از مدتها نبودن، به خانه برگشته است. مهسا دوست دارد خوشحالی بودن بابا را با خواهر کوچکش که تازه راه افتاده است و چندکلامی حرف میزند، تقسیم کند؛ هرچند سارا، بابا را عمو صدا میزند. سارا از وقتی چشم باز کرده، بابا نبوده و حالا این روزها رهایی از زندان در شرایط کرونایی، سایه بابا را بالای سر بچهها آورده است. مادر بچهها هم از خوشحالی، هم غم نان شب را فراموش کرده است و هم زخم زبانهای فامیل را. زندان هرچه باشد، اسمش روی خودش است؛ حالا چه جای خلافکار و کلاهبردار و جانی باشد، چه جای شوهر آرزو که با یک حادثه کار و دیهای که توان پرداختش را نداشته، راهی آن شده است.
این روزها وضعیت قرمز شهر برای این خانوادهها، حکمی بالاتر از سفید را دارد و شاید تنها کسانی باشند که از روزهای کرونایی تنفر نداشته باشند. در این گزارش، روایتگر زندانیان جرایم غیرعمد و بدهکاران مالی هستیم که چند ماهی است بهطور موقت از بند، رهایی یافته و به خانه بازگشتهاند. خیلی از آنها در همین روزها سرگذر یا ابزاربهدست، دنبال یک لقمه نان هم هستند که تا میتوانند، حسرت روزهای زندان را در آزادی موقت این روزهایشان از دل بیرون بیاورند.
ما از تمام نشدن کرونا خوشحالیم
یک هفته به عید سال ۹۵ مانده بود. مهسا با مادرش سفره هفت سین را زودتر از موعد چیده بودند تا خستگی چند شبانهروز کار کردن بابا را شب عید به خوشحالی کنار خانواده تبدیل کنند. اما یک حادثه دل تمام اعضای خانواده حمید را خالی کرد. حمید نجار بود و به قول خودش در امدیافکاری، استاد. نزدیک عید آنقدر مشتری داشت که وقت سر خاراندن هم نداشت. برای اینکه کار زودتر پیش برود، منتظر رسیدن ورقههای امدیاف از کارگاه تولیدی نماند و خودش تا محل کارگاه رفت. وانتبار منتظر بار کردن ورقههای امدیاف بود. حمید به قصد کمک به کارگران، پیاده شد و رفت داخل کارگاه. در یک چشم برهمزدن هنگام جابهجایی، ورقهها از بالا ریختند و به سر یکی از کارگرهای کارگاه برخورد کردند. کارگر ضربهمغزی شد و زنده نماند و مسیر زندگی حمید از روزهایی که شبانهروز کار میکرد تا زندگی راحتی برای زن و بچهاش بسازد تا به همین امروز دگرگون شده است. همهچیزش را از دست داده است و پشت میلههای زندان، حسرت روزهای خوش زندگی را میخورد.
با او که این روزها بهدلیل کرونا در مرخصی از زندان بهسر میبرد، همکلام شدهایم. میگوید: در دادگاه گفتم که من فقط برای کمک، وارد کارگاه تولیدی امدیاف شدم، وگرنه همیشه ورقهها را کارگرانِ کارگاه سر ساختمانهای محل کار میفرستادند. اما گفتند نباید برای کمک اقدام میکردم و، چون در حادثه دخیل بودهام و ورقهها بین من و کارگر فوتی دستبهدست شدهاند، از نظر قانون من هم مقصر هستم. درنهایت بعد از مدتها رفتوآمد به دادگاه، در پرونده کارگر فوتی، ۳۰ درصد من مقصر شناخته شدم و ۷۰ درصد صاحب کارگاه بهدلیل ایمنی نداشتن محل کارگاه. برای این ۳۰ درصد باید ۹۹ میلیون تومان دیه به خانواده کارگر فوتی بدهم و، چون توان مالی پرداخت این مبلغ را نداشتم، چارهای جز رفتن به زندان برایم نماند. همان مغازه اجارهای را هم از دست دادم. حتی ماشینم را برای هزینه وکیل و یک سالی که روند دادگاه طول کشید، فروختم. همهچیزم را از دست دادم و با دست خالی راهی زندان شدم.
حمید ۳۲ سال بیشتر ندارد و درست در روزهای جوانی و تکاپو برای ساختن زندگیاش، راهی زندان شده است. میگوید: در مدت یک سال و ۲۰ روزی که زندان بودم، زمان به اندازه یک عمر برایم گذشته است. بچه کوچکم نوزاد بود که زندان رفتم، حالا که برگشتهام، من را عمو صدا میزند. فقط خدا میداند که به من و خانوادهام چه گذشته است. دعا کنید کمک خیران شامل حال من هم بشود تا به زندگی برگردم و مثل گذشته نانآور خانهام باشم. الان همین روزها که بهطور موقت بهخاطر کرونا آزاد شدهایم، امدیافکاری چند ساختمان را انجام دادهام. شاید باورتان نشود، ولی من از تمام نشدن کرونا خوشحالم تا حداقل برای مدتی کنار زن و بچهام باشم، کار کنم و خرج زندگی را بدهم و بزرگ شدن بچههایم را ببینم.
شلیک خطا به زندگی
برای اسحاق همهچیز از یک شلیک خطا شروع شد. ماه رمضان سال ۹۲ بود. خانواده پرجمعیت اسحاق تازه میخواستند برای سحری بیدار شوند که قبل از صدای زنگ ساعت، با صدای تیراندازی از خواب پریدند. سارقان سابقهدار و مسلح با شکستن شیشه و در، وارد گاوداریای در محدوده مشهد شده بودند تا نصفشب گاوها را بدزدند. اسحاق، نگهبان گاوداری بود و با زن و ۶ فرزندش در خانه کوچک همانجا زندگی میکردند. اسحاق با شنیدن صدای شکسته شدن در و هجوم پنج سارق، اسلحه شکاری صاحب گاوداری را برمیدارد تا برای فراری دادن و ترساندن سارقان، یک تیر هوایی شلیک کند. او نمیداند که یکی از سارقان بالای ساختمان کشیک میدهد و ناگهان همان تیر هوایی به سر سارق میخورد و جانش را میگیرد. دادگاه نوع قتل را خطای محض تشخیص داده، او را محکوم به پرداخت دیه میکند. از اینجا به بعد دربهدری خانواده اسحاق شروع میشود. با آن حادثه هم کارش را از دست میدهد، هم چهاردیواریای که بدون دادن اجاره در گاوداری، ساکنش بودند و هم خرج بخورونمیر زندگی را. درنهایت اسحاق که توان پرداخت دیه سارق فوتشده را ندارد، راهی زندان میشود و زن و ۶ فرزندش به خانهای استیجاری در حاشیه شهر میروند.
اسحاق بین نقل ماجرای زندان رفتنش، چشمش به ماشینهایی که کنار میدان ترمز میگیرند، هم هست. هرچند تن نحیف او در آستانه پنجاه وسهسالگی توان کارگری ساختمان را پابهپای جوانترها ندارد، بازهم میخواهد از مرخصی این روزها از زندان بهخاطر کرونا، بیشترین استفاده را بکند. سر گذر آمده است تا حداقل چند روز از روزهای طولانی زندانش را جبران کند.
او حرفهایش را با دیه ۳۳۰ میلیون تومانی که باید برای قتل غیرعمد به خانواده شاکی پرداخت کند، پی میگیرد. میگوید: من حتی پول نداشتم که برای دفاع از خودم وکیل بگیرم و از وکیل تسخیری استفاده کردم. حالا چطور میتوانم این دیه را با خرج ۶ فرزند و خودم در زندان جور کنم؟ در این هفت سال زندگیام نابود شده است. همسرم چند سال اول این حادثه همراهم بود، اما بعد از اینکه به زندان رفتم، طلاق گرفت. از بین ۶ فرزندم، یکی از آنها معلول است و تحت پوشش بهزیستی. همسرم بعد از زندان رفتن من، نتوانسته است بهتنهایی بار زندگی را با ۶ فرزند به دوش بکشد. تحت پوشش کمیته امداد رفته است، اما مستمری کمیته حتی به اندازه پول اجارهخانه در حاشیه شهر هم نمیشود. از دخترهایم شنیدم که مادرشان برای خرج زندگی، کار نظافت در خانههای مردم را قبول میکند. من هم رو ندارم به فرزندانم سر بزنم.
وقتی زندان بودم، یکی از دخترها عروس شده است. با دست خالی چطور به دیدنش بروم؟ در این چهار، پنج ماه که بهخاطر کرونا زندان به ما دو بار مرخصی داده، یکبار دو ماه و الان دوباره یک ماه دیگر مرخصی را تمدید کرده است. سر گذر با این نیت زیر آفتاب میمانم که شاید با روزمزد کارگری، یک تکه جهیزیه برای دخترم بگیرم و بعد از گذشت چند ماه از ازدواجش، به دیدنش بروم. اسحاق هم مثل دیگر زندانیان جرایم غیرعمد، هیچ امیدی به آزادی ندارد، مگر اینکه خیری پیدا شود یا با کمک ستاد دیه، از بند رهایی یابد.
امید به دیدن فرزندی که در راه است
رضا وقتی به زندان رفت، تازه ماههای اول بارداری همسرش بود. درست روزهایی که همسرش حال خوشی نداشت و مثل بقیه زنها، دوست داشت شوهرش بالای سرش باشد و روزهای خوش پدر و مادر شدن را با هم بگذرانند. اما حکم زندان رضا آمده بود و آنها به هر دری زدند، نتوانستند دیه ۵۵ میلیونی را پرداخت کنند تا پای رضا به زندان باز نشود.
رضا تابلوساز بود و فنی در تابلوسازی. برای نصب تابلوی سردر مغازه یکی از دوستانش، خودش همراه میشود تا کار به شکل تماموکمال انجام شود. او میگوید: بهطور معمول کار من فقط تابلوسازی است و سفارشدهندهها خودشان جوشکار و نصاب میبرند و تابلویشان را نصب میکنند، اما چون این سفارش برای مغازه دوستم بود، خودم هم رفتم و یک جوشکار هم با خودم بردم. تابلو نصب شد و جوشکاری تقریبا تمام شده بود که ناگهان جوشکار از نردبان افتاد و مچ پاهایش شکست.
در دادگاه ۵۰ درصد من مقصر شناخته شدم و ۵۰ درصد خود جوشکار بهدلیل رعایت نکردن اصول ایمنی مقصر شناخته شد. ازآنجاییکه من جوشکار را برده بودم، نصف دیه مربوط به صدمه بدنیاش را باید پرداخت میکردم. دیهای که ۵۵ میلیون تومان بود و شاید با قیمتهای حالا پول یک پراید هم نشود، اما من همین مبلغ را هم نداشتم و راهی جز رفتن به زندان، برایم نماند.
رضا متولد سال ۶۸ است و این روزها نمیداند چه آیندهای در انتظارش است. تا زمانی که این ۵۵ میلیون تومان را نتواند پرداخت کند، باید در زندان بماند. هرچند این روزها به طور موقت از زندان آزاد است، نمیتواند کاروبارش را شروع کند. برای کار باید دوباره مغازه اجاره کند و سفارش ساخت تابلو بگیرد. برای بچهای که در راه است، بیشتر از هر چیزی نگران است. سونوگرافی گفته است بچهشان دختر است. چشمهایش انگار هم میخندند و هم گریه میکنند؛ وقتی که میگوید نمیدانم دعا کنم کرونا همچنان بماند تا به زندان برنگردم و شاهد به دنیا آمدن دخترم باشم یا اینکه دعا کنم کرونا تمام شود تا همسر و فرزندم مبتلا نشوند؟ فقط خدا میداند آشوب دل ما را و کاش راهی باز شود که از زندان نجات یابم و منتظر به دنیا آمدن دخترم باشم.
چاهکن مُرد و زندگیام به ته چاه سقوط کرد
وقتی خبر آمد محمد باید به زندان برود، دو ماه بعد ابلاغیه طلاق دخترش هم کنار ابلاغیههای دیگر به در خانهاش آمد. محمد برای خودش نامونشانی در روستای خوشاب داشت و حتی در انتخابات شورای روستا برای سومین دوره پیاپی رای آورده و معتمد مردم آن منطقه بود. در خانهاش به روی همه باز بود؛ از مسئولی که برای بازدید به روستا میرفت تا کاروانهای زائران پیاده که از خوشاب میگذشتند. برای همین دخترش خواستگاران زیادی داشت که درنهایت با یکی از آنها ازدواج کرد.
در همان روزها محمد برای اینکه یک سرویس بهداشتی دیگر برای میهمانان و کاروانهای زائران پیاده در حیاط خانه احداث کند، چاهکنی را میآورد. حین کار، چاهکن بهدلیل انتشار گاز دیاکسیدکربن و کمبود اکسیژن ته چاه خفه میشود. محمد به قتل غیرعمد و پرداخت دیه ۱۹۸ میلیونی چاهکن محکوم میشود. داراییهای او در روستا چیزی نبود که با نقد کردن آن بتواند دیه ۱۹۸ میلیون تومانی را پرداخت کند. برای همین چارهای جز زندان رفتن برایش نمیماند. او این روزها بهدلیل شرایط کرونا و مرخصی زندانیان، به خانه برگشته است، اما چون دوباره باید به زندان برگردد، میگوید مردم به چشم دیگر به او نگاه میکنند؛ به چشم یک زندانی که دیگر اعتبار گذشته را ندارد؛ هرچند همه میدانند او نه کلاهبردار است و نه مجرم و فقط حادثهای در خانهاش رخ داده است که اگر قبل از آن حادثه، کارگر چاه را بیمه میکرد، حالا این گرفتاری را نداشت. میگوید حتی دامادش در گیرودار همین زندان رفتن او، دخترش را طلاق داده است. این روزها بچههایش خوشحالند که بابا به خانه برگشته است و کنارشان است، اما روزهای پیشرو را هیچکس نمیداند که چه میشود. محمد هم مثل دیگر زندانیان جرایم غیرعمد، به کمک ستاد دیه و خیران برای نجات از بند، چشم دوخته است.
مغازهای که درش به زندان باز شد
بین زندانیان جرایم غیرعمد، اسمهای مختلفی از بدهکاران مالی است که بیشتر آنها از کسبوکار در بازار و بدهی مالی، شکست خوردهاند. علی هم از همین کاسبانی بود که مغازهاش نچرخید و درنهایت سر از زندان درآورد. علی پنج سال پیش، بعد از مدتها دنبال کار گشتن و بیکاری، با وام و قرض مغازهای را راه میاندازد. برای اینکه کاروبارش بگیرد، دست روی سوغات مشهد میگذارد و وارد کار خرید و فروش نبات و زعفران و زرشک میشود. در بازار مصلی مغازهای اجاره میکند و بهصورت امانی شروع به خرید و فروش زرشک و عناب و زعفران میکند. نوسان بازار هر روز بیشتر مغازهداران را زیر فشار میگذارد و علی برای چرخاندن مغازه مجبور میشود از دوستان و آشنایان خود که تولیدکننده این محصولات بودند، بهصورت امانی جنس بخرد و در بازار مصلی به خریداران بفروشد.
در این میان با اوضاع گرانی بازار، بهصورت چک نیز به خریدوفروش میپردازد. بعد از مدتی با شکایت چند نفر از او، مشخص میشود که در بازار به او چکهای سرقتی دادهاند و او متوجه این کلاهبرداری نشده است. طرف کلاهبردار نیز متواری میشود. حالا او مانده است و بدهی ۲۵۰ میلیون تومانی که با تاخیر در پرداخت، به ۴۸۰ میلیون تومان رسیده است. علی در این پنج سال همه داروندار خود را از دست داده است. حالا راهی برای نجات از بند ندارد، مگر پرداخت بدهی ۴۸۰ میلیون تومانی که حتی توان پرداخت یک میلیون تومان آن را هم ندارد.
اگر کمک خیران و ستاد دیه به این زندانی نرسد، شاید سالهای سال مجبور باشد همچنان دور از خانه بماند. برای همین این روزها که بهخاطر مرخصی از زندان و شرایط کرونا کنار فرزندانش است، شب و روزهایی رؤیایی را دور از میلههای زندان میگذراند. این زندانی هم مثل دیگر زندانیان جرایم غیرعمد، چشمانتظار دستی است که او را از زندان به بیرون برهاند.