صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

متهم به قتل همسر در بازسازی صحنه جنایت: همسرم مقصر بود!

  • کد خبر: ۳۵۹۱۳۸
  • ۲۶ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۰
صحنه قتل با حضور مردی که همسرش را کشته و مچ‌های این قهرمان مچ‌اندازی را بریده بود بازسازی شد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ شامگاه پانزدهم خرداد امسال جنایتی هولناک در شهرستان فریمان رخ داد. در این اتفاق شوم، شوهر یکی از قهرمانان مچ‌اندازی استان، پس از خفه‌کردن همسرش با هویت «هانیه. ب»، هر دو مچ او را در اقدامی عجیب با چاقو بریده بود. این حادثه چنان دهشتناک بود که رسیدگی به پرونده به دادسرای مشهد سپرده شد و قاضی وحید خاکشور، بازپرس جنایی، رسیدگی به پرونده را آغاز کرد.

در این پرونده «جلال. الف» متهم به قتل که هشت‌سال از ازدواجش با مقتول می‌گذرد و حاصل آن دختری سه‌ساله به نام یکتاست، دوازده‌ساعت پس از جنایت خودش را معرفی و در همه مراحل بازجویی انگیزه‌اش از این جنایت را مسائل ناموسی بیان کرده بود. با جمع‌بندی اولیه در این پرونده، دیروز متهم به محل وقوع جنایت که خانه مسکونی‌اش بوده است، منتقل شد تا در بازسازی صحنه جرم به سؤالات قاضی ویژه قتل پاسخ بدهد.

«جلال. الف» متولد ۱۳۷۱ درباره گذشته زندگی‌اش با «هانیه. ب» بیست‌و‌سه ساله، گفت: از سال ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۹ ما در دوران عقد بودیم. بیست‌وهفتم بهمن ۱۳۹۹ سر خانه و زندگی‌مان رفتیم. در این مدت زندگی کردیم و با کم و زیادش ساختیم. همان سال‌های اول دیپلم خانمم را از مشهد گرفتیم. بعد خودم در دانشگاه ثبت‌نامش کردم. او می‌رفت دانشگاه و باشگاه و می‌آمد و مشکلی هم نداشتیم.

ماجرای یک پیامک

متهم درباره آغاز مشکلاتش با همسرش بیان کرد: در سال ۱۳۹۸ اتفاقی افتاد که دادگاه هم رفتیم، اما، چون مدرکی نداشتم، گذشت کردم. این گذشت تا یک هفته پیش از وقوع جنایت. خانمم را با خانم «تکتم. ن» بردم ترمینال مشهد تا برای گرفتن مدرک مربیگری به شمال بروند. ناگفته نماند بیست روز قبل خانه خاله‌ام (مادرخانمم) بودم که از گوشی خانمم یک پیامک برای من آمد. پیامک را باز کردم و دیدم نوشته است: «من جای تکتم بودم و گریه کردم. من حوصله زندگی خودم رو هم ندارم. چی برسه به تو.»

آمدم خانه و پرسیدم: «جریان این پیامک چیه؟ برای کی می‌خواستی پیامک بدی؟» گفت: «من این پیامک رو از توی تلگرام تو کپی کردم و...» آن شب پسرخاله‌ام آمد خانه ما و من شب خوابیدم و صبح هم رفتم سر کار. وقتی برگشتم، آنجا گفت: «این پیامک رو دوستم می‌خواسته بفرسته برای شوهرخواهرش، ولی برای تو فرستاده.» بعد هم دوستش را از فرهادگرد آورد؛ «تکتم. ر» که با هم باشگاه مچ‌اندازی می‌رفتند.

این دختر آمد و نشست در خانه ما و گفت: «من پیامک رو از گوشی هانیه می‌خواستم برای میلاد، شوهرخواهرم بفرستم، ولی اشتباهی برای تو فرستادم.» من هم قبول کردم. بعد هم سر کار می‌رفتم تا اینکه خانمم رفت مسافرت. اینجا با خودم گفتم که این پیامک مشکوک است. فرهادگرد دوست و آشنا دارم. رفتم از آنها پرسیدم و فهمیدم که این خانم اصلا خواهر ندارد که فردی به نام میلاد دامادشان باشد.

در اینستاگرام عکس‌هایش را دیدم

جلال درباره اتفاق‌های روز حادثه مدعی شد: مدتی گذشت تا اینکه یک روز صبح خانمم از شمال برگشت. این همان روزی بود که آن اتفاق افتاد. من شب سرکار بودم و تا بعدازظهر همراه دخترم در خانه خوابیدیم. ساعت ۶ بود که بیدار شدیم. رفتم نانوایی نان گرفتم و برگشتم. خانمم با بچه رفت خانه خاله‌ام. من هم با دوستم رفتم کافه یک لقمه نانی خوردیم. همان‌جا بود که گوشی‌ام را برداشتم و وارد اینستاگرام شدم. داخل پی‌وی، خانمم یک عکس برای من فرستاده بود. باز کردم و دیدم خانمم رفته شمال و عکس سرلختی گرفته و استوری کرده است.

وی با بیان اینکه نمی‌داند چه‌کسی عکس را فرستاده است، توضیح داد: ساعت بین ۸:۳۰ تا ۹ شب بود که آمدم خانه. خانمم داشت آشپزی می‌کرد. گوشی‌ام را نشان دادم و پرسیدم: «اینا چیه؟» گفت: «اینا مربوط به نرم‌افزار اسنپ‌چته.» گفتم: «اسنپ‌چت با استوری خیلی فرق می‌کنه.» ناگفته نماند یک دروغ دیگر هم در همین چند وقت اخیر گفته بود که من همه اینها را در دلم انباشته کرده بودم.

وقتی پرسیدم اینها چیست و تکذیب کرد، بهش گفتم: «خب گوشی خودت رو باز کن تا ببینیم استوریه یا نه.» یک جوری عکس گذاشته بود تا ما و چهار تا قوم و خویش نبینیم. در این عکس‌ها چهارپنج‌تا دختر با یک پسر بودند و همدیگر را لایک هم کرده بودند. اصلا چنین چیزی در خانواده ما نبوده است که فردی عکس سرلختی از خودش بگیرد و منتشر کند.

متهم به قتل با اشاره به اینکه همسرش در عکس‌های سرلختی نیز تنها بوده است، مدعی شد: دیگر هرچه گفتم، گفت: «نه، اینا اسنپ‌چت بوده و....» زیر بار نمی‌رفت. بعد یادم آمد که در یکی‌دو ماه گذشته به بهانه دانشگاه از خانه می‌رفت و دیر می‌آمد. زنگ می‌زدم، می‌گفت که یک‌ساعت دیگر می‌آیم، یا متوجه می‌شدم که با دوستش به مشهد رفته و چیزی به من نگفته است. ما بحث و مشاجره داشتیم، ولی نمی‌خواستم به این موضوع منجر شود.

همیشه کم‌محلی می‌کرد و می‌گفت سرم شلوغ است، می‌خواهم بروم دانشگاه و باشگاه. حتی بیست روز قبل پیامکی صحبت کرده بودم و بهش گفتم: «یا دانشگاه برو یا باشگاه. به فکر من و بچه هم باش. من تو رو فرستادم بری دانشگاه تا به جایی برسی. بچه من رو سه ساله پدر و مادرم بزرگ می‌کنن. تو می‌خوای چی‌کار کنی؟» هرچه گفتم، جواب نداد و قبول نکرد که این اتفاق افتاد.

او را خفه کردم

وی درباره جنایت رخ‌داده در منزل مسکونی‌اش بیان کرد: کنار مبل نشسته بودیم که باهاش درگیر شدم و گلویش را گرفتم و دمر روی زمین افتاد. همان‌طور که گلویش را گرفته بودم، سرش را چندبار با شدت به زمین کوبیدم. چند دقیقه‌ای طول کشید. دقیقش را نمی‌دانم، چون نیم‌ساعت قبل و نیم‌ساعت بعد از اتفاق را یادم نمی‌آید. بعد که دیدم نفس نمی‌کشد و تمام کرد، بدنش را کشیدم و آوردمش اینجا (یک متر دورتر) که طاق‌باز افتاد روی زمین و دستانش باز بود. چند ثانیه‌ای نشستم و رفتم توی گوشی‌اش و بعد رفتم و چاقو را برداشتم و آمدم مچ هر دو دستش را بریدم.

متهم به قتل در پاسخ به اینکه چاقو را از کجا آوردی؟ اعلام کرد: همین‌جا روی یخچال بود. چون دامداری داشتیم و قصابی می‌کردم و در کشتارگاه کار می‌کردم، چاقو همیشه در خانه داشتم.

انگیزه‌ام مسائل ناموسی بود

پیداکردن انگیزه متهم مهم‌ترین قسمت بازسازی صحنه جنایت بود که متهم مدعی شد انگیزه‌اش مسائل ناموسی بوده است و در پاسخ به این سؤال که «ارزیابی‌ات چه بود و فکر کردی چه کاری کرده است که او را کشتی؟» گفت: یک‌بار دیگر هم اشتباه کرده بود. از نظر من یک پیام برابر با یک بوس است و یک بوس همان چیزی است که تا آخرش می‌شود فکر کرد.

«پشیمانی از کاری که کرده‌ای؟» جلال در این‌باره گفت: الان که پشیمانم. خودم اینجا، بچه‌ام آن طرف و پدر و مادرم و همه بدبخت شدیم. البته مقصرش او بود. من داشتم زندگی‌ام را می‌کردم.

چیزی برای گفتن ندارم

یکی از قسمت‌های مبهم ماجرا مربوط به انتقال دختربچه به خانه مادربزرگش پیش از جنایت بود که متهم مدعی شد این کار را عامدانه نکرده است و توضیح داد: وقتی از کافه برگشتم، برای غذادادن به دو توله‌سگی که در خانه خاله‌ام داشتم، موتورسیکلت را برداشتم بروم که دخترم هم آمد و اصرار کرد که او هم می‌آید. دونفری رفتیم و بعد از تیمار سگ‌ها تنها به خانه برگشتم.

«بعد از این حادثه چه کردی؟» این سؤال دیگری بود که جلال در پاسخش بیان کرد: رفتم خانه پدرم و مادرم را آوردم. به او گفتم این اتفاق افتاده است. بعد مادرم را فرستادم داخل خانه و خودم رفتم. از اینجا رفتم روستا پیش پدرم و بهش گفتم چه کرده‌ام. با پدرم آن شب رفتیم خانه یکی از دوستانش. پدرم و دوستش گفتند که خودت را معرفی کن. فردا صبح آمدم و خودم را معرفی کردم.

شاید مهم‌ترین سؤال مطرح‌شده در صحنه بازسازی این بود که مقام قضایی پرسید: «انگیزه‌ات از بریدن مچ دستانش چه بود؟» که قاتل به‌عنوان آخرین جمله اعلام کرد: چیزی برای گفتن ندارم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.