رمان «آتشگاه» جدیدترین اثر احمد مدقق، نویسنده اهل افغانستان است که در رده سنی نوجوانان توسط نشر صاد منتشر شد. مدقق پیش از این رمان تحسین شده «آوازهای روسی» را در ادبیات بزرگسالان به چاپ رسانده بود.
به گزارش شهرآرانیوز؛ مدقق پیش از این رمان تحسین شده «آوازهای روسی» را در ادبیات بزرگسالان به چاپ رسانده بود که در یازدهمین دوره جایزه ادبی جلالآلاحمد به عنوان اثر شایسته، مورد تقدیر قرار گرفت. این نویسنده در رمانهایش به دنبال بیان فضاهای مغفول مانده از تاریخ کشورش است که در بازی رسانهها و فضاسازی آنها، گم شده است.
«آتشگاه» قصه پسری نوجوان به نام حبیب است که در منطقه خیالی «بلوطک» زندگی میکند و خانواده او نیز مانند بقیه از آزار و اذیت خانِ آن منطقه در امان نیستند. این اثر درباره حمله شوروی به افغانستان است. لهجه شیرین محلی در جای جای کتاب رخ نشان میدهد و به قول مدقق نقطه قوت رمانش است.
چگونه پس از نوشتن رمان «آوازهای روسی» که برای گروه سنی بزرگسال است، به فکر نوشتن کتابی برای نوجوانان افتادید؟
من از فضای نوشتن برای نوجوان وارد داستاننویسی شدم. علاوه بر اینها نسخه اولیه آتشگاه پیش از رمان آوازهای روسی نوشته شد، ولی نقصهایی داشت که با افزوده شدن به تجربیاتم، نسخه قبلی را بازنویسی کردم.
شروع داستاننویسیام با مجلات نوجوانان بود و اولین داستانهای من داستانهای کوتاه برای نوجوانان بود که از سال ۸۰ شروع شد و تا اوایل دهه ۹۰ به صورت مستمر با مجلات نوجوان کار میکردم و داستان مینوشتم. سال ۹۱ داستان «گلپا» در جشنواره ملی مطبوعات برگزیده کشوری شد. ایده مرکزی رمان «آتشگاه» نیز از همین رمان کوتاه گرفته شد.
از رمان «آتشگاه» بگویید چه فضایی دارد؟
فضای این کتاب یک دهکده خیالی به نام بلوطک را روایت میکند، اما نشانههای مکانی و زمانی این کتاب مثل حمله ارتش سرخ نشان میدهد داستان در چه اقلیمی گذشته است. قصه درباره پسرکی به نام حبیب است که دوستش میخواهد قلعه خان را سر یک شرط بندی آتش بزند، ولی غافل از اینکه پدرش در این قلعه زندانی است و او تصمیم میگیرد به جای آتش زدن قلعه، او را نجات دهد. به موازات این داستان، داستان دیگری از گذشته روایت میشود که در جایی به داستان اصلی گره میخورد.
برای ایجاد کشش داستانی چه ایدههایی داشتهاید؟
دوست دارم در آثارم دست به ماجراجویی بزنم و فضاهای تازهای را امتحان کنم. هر قدر در رمان بزرگسال بحث درونگرایی و اندیشه عمیق به کار گرفته میشود، ولی در داستان نوجوان کفه ماجراجویی سنگینتر است.
نوجوان هیجانطلب است، فکر میکنم در آتشگاه هم به قدر وسعم تلاش کردم ماجراها متنوع باشد.
هدفتان از این داستان جذب مخاطب نوجوان ایرانی است یا نوجوان افغانستانی؟
وقتی مینوشتم به این قضیه فکر نمیکردم و محو قصه خودم بودم، ولی به نظرم به یک میزان نوجوانان دو کشور بتوانند از آن لذت ببرند.
تا چه حد به دنبال آشنا کردن مخاطب فارسیزبان با اثر ادبی کشوری دیگر بودید؟
خود به خود این اتفاق میافتد. در این میان مسئله این است که چه داستاننویسهای افغانستانی مهاجر و چه نویسندههایی که در افغانستان داستان مینویسند، اسیر سروصدای رسانهها شدهایم. در ایران هم داستاننویسها و از جمله من داستان را برای احقاق حقوق شهروندی اجتماعی تریبون کردیم و جز موضعی منفعلانه از افق پیشرو را نشان ندادیم و رؤیایی نساختیم بلکه صرفاً فضایی را بازنمایی صرف کردیم، آن هم از قسمتهایی که سیاه است. البته کار داستان این است، اما این کار سطح داستان را پایین میآورد. در حالی که به نظرم میرسد داستان کاری متعالیتر است.
هدف شما از بازنمایش این دوره از تاریخ افغانستان چیست؟
پرداختن به بخش مغفول تاریخ افغانستان که شروعش از دهه ۴۰ و ۵۰ است و قانون اساسی و قانون احزاب بازنگری میشود و یک دهه بسیار درخشان از لحاظ دموکراسی برای هنر باز میشود؛ این در حالی است که فضای داستانی نویسندگان افغانستانی عمدتاً به چند سالی در دهه ۱۳۷۰ که ظهور طالبان است یا بحثهای انتحاری محدود شده است. اگر کلیتر نگاه کنیم تصویر ما در جهان، جهان جنگزده و فلاکتبار است؛ درست است که ۴۰ سال جنگ مصیبتهای خودش را داشته، اما تعاملات انسانی هم این وسط وجود دارد.
شما این فضا را در آتشگاه شکستهاید؟
گذشته از تصور، تخیل و عاطفه، در این داستان برای حماسه و امید جایگاه خاصی قائل شدهام.
آیا مخاطب امروز ایرانی دغدغه شناخت افغانستان دارد؟
این یک رابطه دوسویه است؛ همانقدر که مخاطب ایرانی به خصوص اهل هنر در زمینههای اجتماعی پیشگام هستند و میتوانند برای شناخت، جریان ایجاد کنند، اهل هنر افغانستان هم وظیفه دارند اجزای جدا شده تمدن بزرگ فارسی را معرفی کنند نه اینکه در مقابل جریانسازی رسانهها منفعلانه برخورد کنند.
استقبال مخاطب نوجوان از این گونه آثار چگونه است؟
واقعیت این است که فضای ترجمه بر رمانفارسی غلبه دارد. اگرچه من با ترجمه مخالف نیستم، چون نمیتوان راه اندیشه را به این بهانه که خودمان ضعیف هستیم ببندیم، اما باید خودمان را قویتر کنیم.
در فضای ادبیات افغانستان به کمک اسپانسرها یا داستان بزرگسال نوشته شده و یا کودک و به مخاطب نوجوان توجه نشده است. نویسندهای که میخواهد موفق شود خود به خود به سمت ذائقهای که آنها میپسندند میرود و خواسته کودک افغانستان در این میان گم است.
اما در مقابل در ایران این حرکت به مراتب پیشرفتهتر است و شاید از برخی لحاظ قابل قیاس با افغانستان نباشد. درست است که با ایدهآلها در حوزه رمان نوجوان فاصله داریم، اما نویسندههای قدرتمندی مانند شاهآبادی، فرهاد حسنزاده و خانم کلهر هستند که به نوجواننویسی شهره شدهاند. حتی انتشارات برای نوجوانان سرمایهگذاری ویژه هم میکنند.
آیا بین ایران و افغانستان تبادل فرهنگی انجام میشود؟
متأسفانه تبادل کتاب بین دو کشور کم است، ورود رمان افغانستانی به کتابفروشیهای ایران بسیار مشکل و تقریباً غیرممکن است. در حالی که زیرساختهای قانونی ایراد دارد و باید بازنگری جدی در این زمینه به کار گرفته شود. نمونهاش کشورهای عربی هستند که با وجود لهجههای مختلفی مثل خلیجی، شامی، عراقی، سعودی و... معمولاً در چند کشور عربزبان نمایندگی و شعبه دارند و به گستره تمام کشورهای عربی بازار دارند، اما این اتفاق برای کشورهای فارسیزبان نیفتاده است. اگر این اتفاق رخ دهد بازاری به وسعت کشورهای فارسیزبان برای ناشران وجود خواهد داشت.
مردم شما از دیگر رمانهای نویسندگان افغانستانی چندان راضی نیستند، استقبالشان را از کتاب «آتشگاه» چگونه میبینید؟
نه، اینطور نیست. در افغانستان استقبال خوبی از آثار خالد حسینی مانند «بادبادک باز» یا آثار عتیق رحیمی که به زبان فرانسوی نوشته شده و بعد به فارسی برگردانده شده، دیده میشود همچنان که در ایران. البته فضای افغانستان از لحاظ فرهنگی به ایران وابسته است و مثلاً آثاری که در ایران دیده میشود و گل میکند در افغانستان هم دیده میشود و اهل هنر اتفاقات فرهنگی ایران را رصد میکنند.
در برخی از بخشهای کتابتان از لهجه استفاده کردید، عمدی داشتید؟
بله؛ این برگ برنده من در اثرم بود، ولی به این معنی نیست که از ظرفیتهای زبان فارسی ایران غافل شدم بلکه تلاش کردم به یک زبان مخصوص خودم برسم که برای مخاطب ایرانی هم بازتابدهنده اقلیم خراسان کهن باشد و در عین حال به پانویس نیاز نداشته باشد و در مقابل خواننده افغانستانی هم از ظرفیتهای ادبی ایران بهرهمند شود.
کمی از کتاب «آوازهای روسی» بگویید.
نوشتن این کتاب یک سال از من زمان گرفت، ولی تحقیقات برای این کتاب را درباره آن فضاهای مغفولی که گفتم از سال ۹۰ شروع کردم. من به کارهای تاریخ شفاهی نیاز داشتم و به طور اتفاقی به این فضا علاقهمند شدم و دیدم چقدر ظرفیت و حرفهای نگفته وجود دارد. دو افسوس خوردم که چرا نویسندههای ما خودشان را محدود به دورهای خاص از سیاهیهای تاریخ افغانستان کردهاند.
شما در ایران به دنیا آمدید، ولی فضای داستانهایتان در افغانستان میگذرد، از کدام تجربهها برای نوشتن این آثار استفاده کردهاید؟
دلایل متعددی دارد، عمدهاش این است که من هرگز شهروند ایران شناخته نشدهام، چهره خاص خودمان را داریم و در ضمیر ناخودآگاه و تحت تأثیر فضای جامعه در جامعه حل نشدهایم، برای همین سعی کردیم وابستگیهایمان حداقل با گذشته والدینمان قطع نشود. البته سفرهایی به افغانستان داشتهام، آنجا بیشتر ماندم و ازدواج کردم که کمک زیادی به فضای ذهنی من از افغانستان کرد.
یک نویسنده مهاجر تا چه حد میتواند در فضای فرهنگی ایران رشد کند؟
ممکن است مهاجران افغانستانی در صنوف دیگر با محدودیتهایی در ایران مواجه شوند، اما در بخشهای فرهنگی و هنری فرصت بینظیری برای آنان وجود دارد. آنها از همان فضایی برای کار برخوردارند که نویسندگان ایرانی دارند. به علاوه اینکه وقتی نویسندههای کمتری از جغرافیای خاصی مینویسند خود به خود نویسنده از توجه و میدان رقابت بیشتری برخوردار است. یعنی مهاجر افغانستانی بودن در فضای ادبی موفقتر از همتای ایرانی خود است.
رشد نکردن نویسندگان افغانستانی را چگونه آسیبشناسی میکنید.
مهمترین مشکل نویسندگان مهاجر پیوستگی است که اتفاق نمیافتد. نویسندگی نیازمند تداوم و آرامش هست در حالی که مهاجرت و بازمهاجرت، نویسنده را دچار گسست میکند. تا یک انباشت تجربهای برای نویسنده در یک کشور صورت بگیرد مجبور به مهاجرت به یک کشوری دیگر میشود و مجبور میشوند از صفر شروع کنند.
از طرف دیگر حاشیهها به خاطر مسائل شهروندی در ایران پررنگتر از متن میشوند، چنین تجربههایی تبدیل به نوعی غر زدن و صحبتهای سطحی برای نویسنده و مانع نوشتن یک اثر منحصر به فرد و تجربه او میشود.
اگر کتابتان را در افغانستان چاپ میکردید و سانسور کمتری میشد جای رشد بهتری در جهانی شدن داشت؟
نه، درد ما سانسور نیست. چنان که در افغانستان هیچ سانسوری وجود ندارد، پس چرا جهانی نشدند؟ نویسندگان ما به یک جای پای محکم نیاز دارند، چون عدماطمینان اجازه نمیدهد آنها به آرامش برسند.
منبع: محبوبه ناطق- روزنامه قدس