در هر ساعتی که پا به این مغازه بگذاری چند شاگرد قد و نیمقد را میبینی که مشغول کار هستند، از این سو به آن سو میروند و مدام آقا مهران را صدا میزنند و از او میپرسند. مغازه آقا مهران را حالا همه مردم این محله میشناسند. یک مغازه سیمپیچی جمع و جور در شهرک شهید رجایی که کلی شاگرد و کارآموز مشغول کار و یادگیری دارد.
سحر نیکوعقیده | شهرآرانیوز؛ در هر ساعتی که پا به این مغازه بگذاری چند شاگرد قد و نیمقد را میبینی که مشغول کار هستند، از این سو به آن سو میروند و مدام آقا مهران را صدا میزنند و از او میپرسند. مغازه آقا مهران را حالا همه مردم این محله میشناسند. یک مغازه سیمپیچی جمع و جور در شهرک شهید رجایی که کلی شاگرد و کارآموز مشغول کار و یادگیری دارد.
شاگردهایی که همگی از ساکنان این محله هستند یا از دبیرستانهای اطراف برای گذراندن دوره کارورزی به این مغازه میآیند. آقا مهران هم رایگان به آنها کار را آموزش میدهد و پاداش و انعامی هم کف دستشان میگذارد. البته همهاش به همین جا ختم نمیشود. آقا مهران از فلسفه پشت کار میگوید، اینکه بچههای اینجا علاوهبر کار کردن درس اخلاق هم ببینند و خودشان را عضو یک خانواده و برادر یکدیگر بدانند. امروز به این کارگاه کوچک سیمپیچی پا گذاشتهایم تا با مهران شایقی گفتگو کنیم. یک سیمپیچ ساده که کارگاه کوچکش را تبدیل به محلی برای یادگیری بچههای محله کرده است.
کودکیِ سخت
اولین تصویری که به محض ورود به این کارگاه کوچک میبینم تصویری شلوغپلوغ و پرسر و صدا از همهمه بچههاست. شاگردهای قد و نیمقد که همگی مشغول کاری هستند، از اینسو به آنسو میروند، هنگام کار با هم گفتگو میکنند، شوخی میکنند و میخندند و. بین این همه کودک و نوجوان آقا مهران را از محاسن سفیدش میشناسم که همپای بچهها مشغول کار است. با او وارد گفتگو میشوم و او در ابتدا از زندگی خودش میگوید. از اینکه کودکی سختی داشته و مادرش او و برادرهایش را تک و تنها بزرگ کرده است. آنها از همان ابتدا با کار کردن آشنا میشوند و نانآور خانواده میشوند.
میگوید: تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواندم و از هفت سالگی رفتم سر کار. هر کاری که فکرش را بکنید. خیاطی، آرایشگری و... دست آخر هم سیمپیچی را انتخاب کردم و توی همین کار ماندم. توی همان سن و سال سختی زندگی را چشیدم و مسئولیت خانواده را روی شانههایم احساس کردم. تا موقع سربازی شاگرد سیمپیچ بودم. بعد از سربازی هم با چندرغاز پساندازی که داشتم یک مغازه کوچک سیمپیچی اجاره کردم.
فضای شاد و صمیمی.
اما فصل جدید زندگی او وقتی رقم میخورد که در شرایطی سخت وقتی که چیزی در چنته نداشته به طرز معجزهآسایی میتواند در همین کوچه صاحب مغازه شود. آن هم با کمک صاحب کار قدیمیاش که پیشتر شاگرد او بوده است. با خرید مغازه زندگیاش از اینرو به آنرو میشود. همین اتفاق خوب زمینهساز تصمیم دیگری میشود. تصمیم میگیرد که نذرش را با آموزش به شاگردها و کمک حال بودن آنها ادا کند. از آن پس مغازه او پر از بچهها و دانشآموزان ساکن این محله میشود. خانوادهها حالا با خیال راحت فرزندانشان را به دست آقا مهران میسپارند. بچهها هم کار در این مغازه را زنگ تفریح میدانند. جایی که در کنار کار دوست پیدا میکنند، تفریح میکنند، درس اخلاق میبینند و....
آقا مهران میگوید: واقعیت این است که مغازه من نیاز به شاگرد دارد، اما نه این تعداد بالا!
هدف من بیشتر کار کردن و ورزیده شدن بچههاست. بچههایی که اگر بیکار باشند و توی کوچه و محله بچرخند ممکن است پس فردا تبدیل به معضل اجتماعی شوند و انواع آسیبهای اجتماعی گریبانشان را بگیرد.
شاید با خودتان فکر کنید که اینجا فقط کار اهمیت دارد، اما خط قرمز من اخلاق و اخلاق و اخلاق است!
حالا اگر خودرویی توی این کوچه از حرکت بایستد بچهها میدانند که نباید بیتفاوت باشند، خودشان ابزار را برمیدارند و کمک حال راننده میشوند. اگر خانمی با بار سنگین از این کوچه عبور کند. میروند بارش را از دستش میگیرند و تا خانه میبرند. اینجا کسی حرف نامربوطی نمیزند!
با این حال فضای کارگاه ما، فضایی شاد و صمیمی است که همه با هم دوست و برادر هستند. ما هر روز ساعتی را به گفتگو و خاطرهگویی و گفتن از تجربههایمان اختصاص میدهیم. با هم فوتبال بازی میکنیم، روزهای تعطیل به پیادهروی میرویم و... من تمام این فضا را ترتیب دادهام تا قدمی کوچک بردارم برای بچههای این محله. بچههایی که نیاز به محیطی صمیمی دارند برای کار و تفریح.