صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از فداکاری‌های یک حسینیه خانگی که اهالی محل را همدل کرده است

  • کد خبر: ۶۵۶۲۰
  • ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۵
نه فقط افطاری‌های رمضان، بلکه در همه برنامه‌های این خانه- حسینیه، همه اهالی محله الغدیر مشهد، هم میزبان اند و هم مهمان، و شاید این، راز همه اتفاقاتِ خوبِ حضور چندساله حاج آقا در محله باشد.
فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ به لانه مورچه‌ها می‌مانَد؛ شلوغ و منظم. هرکسی برای انجام کاری که به او سپرده شده، در تکاپو و رفت وآمد است؛ در سکوتی حداکثری و آرامشی همراه با نشاط. همه شان درست می‌دانند چرا در این ساعت از روز، خستگیِ نشست وبرخاست و بالاوپایین رفتن از پله‌های خانه «حاج آقا» را به خواب و استراحت عصرگاهی ترجیح داده اند؛ همه، حتی نوجوان‌های سیزده چهارده ساله‌ای که آرام و پرتلاشند و شیطنت هایشان را گذاشته اند برای وقتی دیگر. فرش کردن حیاط خانه یا به قول اهالیِ شهرک مهرگان، «حسینیه» با قالی‌های تمیز و نه چندان نو تمام شده است و حالا باید بی فوت وقت، سراغ فرش کردن حیاط یکی از همسایه‌ها رفت.
 
میزبانیِ هر روزه از جمعیت دست کم ۲۵۰ نفر، کار ساده‌ای نیست و هر طور شده است باید برای مهمانان این سفره بزرگ و ساده، جای مناسبی تدارک دید. کرونا و محدودیت هایش، زحمت حاج آقا و هم محله ای‌ها را دوچندان کرده است، اما خسته و بی خیال از اجرای برنامه‌های هر ساله، این طور به نظر نمی‌رسد. نه فقط افطاری‌های رمضان، بلکه در همه برنامه‌های این خانه- حسینیه، همه اهالی محله الغدیر، هم میزبان اند و هم مهمان، و شاید این، راز همه اتفاقاتِ خوبِ حضور چندساله حاج آقا در محله باشد.

حکایت تلاش‌های خیّرانه و فرهنگی حجت الاسلام سید امیرحسین فیض آبادی در حاشیه شهر را شنیده بودیم.
وقتی با او تماس می‌گیریم تا برای دیدار حضوری قرار بگذاریم، صدای دورگه‌ای پاسخ تلفنمان را می‌دهد و ناخواسته، نخستین شاهد برای شنیده هایمان می‌شود: «بابام الان نیست. رفته کمک کنه تا ماشین همسایه رو بُکسل کنن تا تعمیرگاه.»

بیشتر که پاپِی می‌شویم، می‌فهمیم که خانم همسایه سرطان دارد و باید سروقت به نوبت شیمی درمانی اش برسد. خودرو‌ی شوهرش که خراب می‌شود، درِ همان خانه‌ای را می‌زند و سراغ کسی را می‌گیرد که بقیه همسایه ها، موقع خوشی‌ها و ناخوشی هایشان سراغش را می‌گیرند: «درِ خانه ما همیشه و به روی همه باز است؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود.» این را حاج آقا با خنده می‌گوید. متولد۶۳ و بزرگ شده محله پیروزی است. درس‌های رایج را تا پیش دانشگاهی و دروس حوزوی را تا سطوح عالیه (خارج فقه) خوانده است.

به خاطر معذوریت‌های کاری، قرارمان را ساعت۱۳ گذاشته ایم، با مقداری احساس عذاب وجدان از اینکه لابد این ساعت از روز، زمان استراحت خانواده ۷ نفری حاج آقاست، ما باعث زحمتشان شده ایم و از این جور صحبت ها. همه این فکر‌ها و تصورات با دیدن برو بیای منزلش که تتمه آن به کوچه هم سرازیر شده است، بی رنگ می‌شود.
به جز اعضای خانواده، چندنفری از در و همسایه هم در حیاط و جلوی خانه حضور دارند و همگی سخت مشغول فعالیت اند.

از زیر تابلو نصب شده روی سر در که مجوز کانون فرهنگی تبلیغی «از موج تا اوج» را نشان می‌دهد، عبور می‌کنیم و به حیاط منزل حاج آقا داخل می‌شویم؛ فضایی حدود صدمتری که به مدد سازه‌های موقت، سقفی بلند پیدا کرده است و بسته به شرایط و مناسبت ها، کاربری اش قدری تغییر می‌کند.
اینجا پیشتر از همه‌گیری کرونا و قرمز شدن شرایط گاهی برای اهالی محله، اعم از بزرگ تر‌ها و کوچک ترها، حکم سینمایی محلی را پیدا می‌کرد و گاهی برای نوجوان‌ها تبدیل به جایی برای فوتبال دستی و پینگ پنگ می‌شد.

کلاس قرآن، کارگاه خلاقیت کودکان، کتابخانه، اتاق بازی، انبار ظرف‌های مراسم و آشپزخانه‌ای جمع و جور برای آشپزی‌های بزرگ و ساده، در حد سوپ افطاری، از جمله کاربری‌های طبقه بالاست؛ یک بسته -بیش و کم- کامل برای خوب نگهداشتن حال یک محله.

آن طور که برایمان تعریف می‌کنند، ماه رمضان، حال و هوای این حسینیه خانگی و کوچه‌های اطراف را عوض می‌کند.  نماز جماعت صبح که اقامه می‌شود، همسایه‌ها «فعلا خدانگهدار»‌ی می‌گویند تا ساعت ۱۱ که خانم‌های محله با رعایت فاصله گذاری، دور هم جمع می‌شوند و قرآن می‌خوانند.  نماز قضا و جماعت ظهر و عصر که اقامه می‌شود، نوبت پاک کردن سبزی برای سفره افطار محله می‌رسد. ساعت ۵ عصر، نوجوان‌های محله، کلاس قرآن با چاشنی سرگرمی‌های جانبی دارند. بعد هم که باید کوچه، فرش و همه چیز مهیای برپایی نماز جماعت مغرب و عشا و پهن شدن سفره افطاری شود.



مدیریت با کفش‌های کتانی

بدون عبا و عمامه، وسط حیاط ایستاده است و کار‌ها را مدیریت می‌کند. کتانی‌های بدون بند و گرد و خاکی حاج آقا می‌گوید که نه مثل مدیر‌های پشت میزی، اهل کنار نشستن و دستور دادن است و نه موقع کار میدانی، فرصتی برای رعایت این طور کلاس گذاشتن‌ها دارد. «بی زحمت مرغ‌ها رو تیکه کنین، خرما‌ها هم برن داخل یخچال!» همان طور که ما را برای گفتگو به طبقه بالا هدایت می‌کند، توصیه هایش برای کار‌های زمین مانده را هم با صدای بلند می‌گوید.

هر چند تا پله‌ای هم که بالا می‌رویم، بابت شلوغی و نامرتب بودن اوضاع که چیز عجیبی هم نیست، یک «ببخشید» تحویلمان می‌دهد.
آن طور که می‌گوید، فراز و فرود‌های زیادی را تحمل کرده تا اعتماد کنونی، بین اهالی محله شکل گرفته است. برای گفتن از دشواری‌های گذشته، از عبارت «روز‌های تلخ» استفاده می‌کند.

تلخی‌هایی که گوشه‌ای از آن‌ها را به اصرار ما تعریف می‌کند؛ به تصمیمش برای دل کندن از رفاه نسبی‌ای که پیش تر‌ها داشته و با آمدن به حاشیه شهر بی خیالش شده است، ارتباطی ندارد. زندگی در آپارتمانی‌تر و تمیز در منطقه آب و برق، تدریس در مدارس غیرانتفاعی و انجام کار‌های فرهنگی، وضعیت مالی خوبی برای حاج آقا، همسر، پسر هفت ساله، دو دختر و دوقلو‌های نورسیده اش رقم زده بود. تا اینکه مجموعه‌ای فرهنگی پیشنهاد حضور و فعالیت در حاشیه شهر را می‌دهد. می‌گوید پیشنهادشان را قبول کرده است، چون اعتقاد دارد که سرباز، محل خدمتش را تعیین نمی‌کند.
 
سختی‌ها از جایی شروع شد که اختلاف‌های فکری بین حاج آقا و مجموعه یادشده و طرفدارانش آشکار شد. «با مردمی بودن کار‌ها مخالف بودند. می‌خواستند مدیریت کار، همه اش با خودشان باشد. با نظام و سخنرانی‌های من هم زاویه داشتند.  می‌گفتند برای آمدن آقا امام زمان (عج) فقط باید دعا کنیم. من قبول نداشتم و می‌گفتم دعا سر جای خود؛ باید اول، خانه را برای آمدن مهمان آماده کنیم، بعد بگوییم بیا
منتظرت هستیم.


به وسعت یک محله

تلاش‌های چند باره اش به نتیجه نمی‌رسد. چهار پنج باری با بالا و پایین کردن دست‌های کوچکش، سعی می‌کند روسری نارنجی را زیر گلو گره بزند، اما نمی‌شود. با غروری دلچسب، خودش را «زینب خانم» معرفی می‌کند. وسط صحبت‌های ما با حاج آقا، بی تفاوت وارد می‌شود و به بابا چیز‌هایی می‌گوید که به ترجمه نیاز دارد. حاج آقا با «بفرمایید»، تلفن همراهش را که عصای دستش برای هماهنگی هاست، تقدیم دختر سه ساله اش می‌کند.

خاطر حاج آقا تقریبا جمع است. با کمک اهالی محله، برنامه‌ها ردیف شده است.  سهمیه نان ۳۰ خانواده بی بضاعت، مثل هر روز، خریداری و توزیع می‌شود. مراسم خواستگاری یکی از دختر‌های محله هم دیشب با حضور حاج آقا به خوبی و خوشی برگزار شد. مقدمات برگزاری کلاس‌های تابستانه برای کودکان و نوجوانان هم فراهم شده است. مهد قرآن و صندوق قرض الحسنه محله نیز روی ریل افتاده است. برای افطاری هم، با اینکه اوضاع قرمز است، اما کاری روی زمین نمانده است. امسال، خانواده پلاک ۸، دو چشمه سرویس بهداشتی در حیاط خانه شان اضافه کرده اند که مخصوص مراسم است. پلاک ۵ و ۱۰، حیاطشان را به شست و شوی ظرف‌های مراسم اختصاص داده اند. پلاک ۵ برای پذیرایی مهمان‌ها هم اعلام آمادگی کرده است.

پلاک ۱ و ۱۴ برای برگزاری نماز جماعت در شرایط بارانی، در حالت آماده باش هستند. دیگ و قابلمه‌های چیده شده در خانه پلاک ۱۱ را از نزدیک می‌بینیم. حیاط خلوت را داربست زده اند و آشپزی‌های سنگین شب‌های احیا را برعهده گرفته اند. بسته‌های خوارو بار برای ۳۵ خانواده کم برخوردار هم آماده شده و قرار است امشب توزیع شود. در خانه پلاک ۱، چند سبد سبزی آش، شسته و به ردیف، چیده شده است تا برای افطاری امشب، خُرد شود.

تا با حاج آقا به خانه‌های کوچه کناری سری بزنیم، نهال‌هایی را که به همت اهالی کاشته شده است، نشانمان می‌دهد، نهال‌هایی که فلسفه کاشتشان این است: «برای بهترشدن شرایط زندگی مان منتظر کسی نمانیم.»
کار‌ها در خانه پلاک ۲۰ هم روبه راه است.
یخچالِ پر از خرما‌ها و قند‌های بسته بندی شده و پیازهــــای ســرخ شده برای دیگ افطار، این را می‌گوید. اهل محل با رعایت تمام پروتکل‌ها هرشب به ۲۰۰ نفر در فضای باز افطاری می‌دهند و افطار ۱۵۰ نفر را هم دم خانه شان تحویل می‌دهند.



اینجا بن بست است

تلفیقی و یک طور‌هایی آش شله قلمکار؛ این توصیفی از منطقه است، ازسوی کسی که هفت سال در آن زندگی و سختی‌های کار فرهنگی را لمس کرده است؛ «اینجا، شیعه و سنی، غیر ایرانی و ایرانی و اقوام مختلف از بلوچ تا عرب را داریم. فعالیت جریان‌های انحرافی در حاشیه شهر هم هست که اسم نمی‌برم. مخالف بزرگ نمایی هستم، اما برخی از سر بی خبری، فعالیت این جریان‌ها را انکار می‌کنند. برخی هم مصلحت اندیشند؛ البته مصلحت میزشان. چون اگر تأیید کنند، عملکرد خودشان زیر سؤال می‌رود.
 
اینجا افراد، به خاطر تفاوت‌های فرهنگی، درک متقابلی از هم ندارند. فقر هم مزید بر علت شده است. آدم‌های خوبی هستند، اما این شرایط، آسیب‌ها را جذب می‌کند. نتیجه اش می‌شود طلاق، اعتیاد، سرقت، جوانان ولگرد، خانه‌های تیمی برای روابط غیراخلاقی و پاتوق مواد مخدر. محله‌های اطراف را با کمک مردم رصد می‌کنیم. حداقلش این است که بگوییم الغدیر ۹، ۱۱، ۱۳ و ۱۵ برای جولان خلافکارها، ناامن است. فوری لو می‌روند؛ خودشان هم این را می‌دانند.»

او ادامه می‌دهد: مدتی هم بود که دزدی‌ها داشت زیاد می‌شد. با مرد‌های همسایه یک گروه ده نفری تشکیل دادیم. پنج نفر کشیک می‌دادند و پنج نفر در حیاط خانه ما استراحت می‌کردند. بساط دزدی‌ها هم جمع شد.
عملکرد دستگاه‌های متولی فعالیت در حاشیه شهر را محترمانه و کوتاه نقد می‌کند و می‌گذرد؛ اینکه همه اش جلسه می‌گذارند، ظرفیت‌ها و عمق مشکلات منطقه را نمی‌شناسند و تصمیماتشان کاربردی نیست.
 
بحث را عوض می‌کند و نمونه‌هایی از شغل‌های ایجادشده با کمک خیران، برای اهالی منطقه را مثال می‌زند. زمان را برای پرسیدن سؤالمان مناسب می‌بینیم؛ این همه بدو بدو، چرا؟ نماز بخوانید و مسئله شرعی بگویید. این تصوری است که برخی از روحانیت دارند. بی ناراحتی پاسخ می‌دهد: تصور من از روحانیت این نیست.
بعد هم چند داستان کوتاه از سیره پیامبر تعریف می‌کند تا بگوید الگوی این رفتار را از کجا گرفته است. لابد این همه تلاش، از سر فراغت دل و خوب بودن شرایط مالی است.
 
جمله اخیر را سبک و سنگین می‌کنیم و دوستانه می‌پرسیم: نفَستان از جای گرم بلند می‌شود؟ با لبخندی همواره جواب می‌دهد: بله، گرم است. منبع آن هم عنایت خدا و اهل بیت است؛ و آورده مالی نه؟ حاج آقا برای گفتن از وضعیت مالی اش معذب به نظر می‌رسد. چند جمله‌ای می‌گوید و قول می‌گیرد که ننویسیم. خلاصه اش می‌شود کمتر از متوسط جامعه. بار‌ها روی شکرگزاری و مهربانی خدا تأکید می‌کند و بیتی می‌خوانَد: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن/ که خواجه خود روش بنده پروری داند.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.