صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

من و نظریه گاندی

  • کد خبر: ۸۰۳۸۵
  • ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۳:۲۸
عباسعلی سپاهی یونسی

ماهاتما گاندی، آن روح بزرگ، برای دگرگونی جهانی که صلح و صفا و آرامش را بیشتر از هرچیز دیگری برای آن می‌پسندد، اصول ده گانه‌ای را تعریف کرده است. یکی از آن‌ها این اصل مهم است که: «نمونه تغییری باش که می‌خواهی در جهان ایجاد کنی.»


او در ادامه این اصل گفته است: «تغییر جهان بدون تغییر خودت، لذت بخش نیست» و در ادامه هم به شرح دیگر اصول مدنظرش پرداخته است. من اوقات فراوانی به عنوان یک دوستدار گاندی به همین اصل اول فکر کرده ام. بعد دیده ام من یکی از همان‌هایی هستم که به دنبال تغییراتی در جهان اطراف خودم و البته در حدواندازه خودم بوده ام. قاعدتا دوست دارم از آن‌هایی باشم که مولوی بزرگ تصویری از آن‌ها به ما می‌دهد که:
«تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید / تو یکی نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز»


پس هرجا باشم، فکر می‌کنم که من برای ایجاد تغییراتی هرچند کوچک در اطراف خود چه می‌توانم بکنم و چه کرده ام؟ وقتی به ذهنتان اجاره بدهید درباره این پرسش بررسی کند، می‌بینید که کار‌های بسیار زیادی می‌شود انجام داد،  اما چون ذهن ما درگیر ماجرا نشده است و اصلا سراغ آن پرسش اول نرفته است، به سهم خودمان کاری انجام نداده ایم. نه خودمان از تغییر لذت برده ایم و نه دیگران را در تغییرات خوب شریک کرده ایم. مثلا همین جمعه رفته بودم به باغ یکی از دوستان که برای آشامیدن و شست وشو مجبورند هربار که به باغ می‌روند، دبه آب ببرند. در این میان باید مواظب باشند که آب را درست استفاده کنند تا آب کم نیاورند،  اما مثلا در همین نوبتی که میهمان دوستم بودم، وقتی پسرش دبه را کج کرده بود تا برای شستن دستان مادرش آب بریزد، نمی‌توانست درست آن را کج کند؛ برای همین بخش زیادی از آب برای یک دست شستن هدر رفت.


من که کاری بلد بودم، با شیشه نوشابه‌ای خالی که یک طرف افتاده بود، دست به کار شدم. ته شیشه را بریدم و بعد آن را به تنه درخت وصل کردم. آبش کردم و گفتم حالا حکم شیر آب را دارد، می‌توانید در شیشه را به اندازه موردنیاز بچرخانید و دست و لیوان یا هرچیزی را که لازم است، بشویید. کسی هم لازم نیست کمک کند برای شستن و نگه داشتن دبه.


کاری که کردم، برای همه جالب بود؛ به خصوص پسر نوجوان دوستم. هم خودم از همین کار کوچک لذت بردم و هم خانواده دوستم. چرا به ذهن من رسیده بود که این کار را انجام بدهم، ولی به ذهن آن‌ها که هر هفته به باغ می‌روند و با این مشکل روبه رو هستند، نرسیده بود؟ چون من عاشق تغییرم. عاشق این هستم که کمکی به بهبود اوضاع در اطرافم، در شهرم و در محیط زیستم بکنم، پس سراغ آن پرسش رفته ام که حالا من باید چه کار بکنم؟ این چه کار بکنم در عرصه‌های مهم و مختلف برای من جلوه می‌کند؛ مثلا درباره تردد در شهر و برای جلوگیری از ترافیک و آلودگی هوا و ده‌ها معضل دیگر به این جواب می‌رسم که باید دوچرخه بردارم.

 

در حوزه زباله‌های تولیدشده در خانه به این جواب می‌رسم که آن‌ها را تفکیک کنم. در حوزه آب به این جواب می‌رسم که شیر آب را کم باز کنم، دوش گرفتنم طولانی نشود و ده‌ها راهکار دیگر و باور کنید با انجام همین کار‌های به ظاهر کوچک، احساس رضایت می‌کنم؛ چون اول از خودم شروع کرده ام.
پس بکوشیم این پرسش در ذهن ما شکل بگیرد که «برای بهبود اوضاع و کمک به خودمان و این آب و خاک چه باید بکنیم؟» آن وقت است که می‌بینید کار‌های فراوانی است که می‌توانیم انجام دهیم،  اما از آن غفلت کرده ایم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.