ضحی زردکانلو | شهرآرانیوز - مهدی صباغی با نام مستعار «فیروز» متولد۱۳۳۰ در مشهد، خاطرات بسیاری در تلویزیون، رادیو، تئاتر و سینما برایمان رقم زده است. یکی از افتخارات صباغی، این است که در چهارمین جشنواره تئاتر فجر برای بازی در نمایش «پیشنهاد» به کارگردانی جواد اردکانی، مقام نخست بازیگری را به دست آورد.
در رادیو نیز او علاوهبر تلاشهایی که برای احیا و معرفی لهجه مشهدی کرد، توانمندی این را داشت که با ۹لهجه گوناگون صحبت کند. همین موضوع، صباغی را از بسیاری از همدورهایها و همکارانش متمایز میکرد.
بازیگریاش در «پلیس جوان» با نقش سرهنگ علیآبادی و «کافهستاره» با نقش احمد را هر آدم فیلمبینی به خاطر دارد.«گل یخ» و «آسمان هشتم» نیز ازجمله آثار سینمایی است که صباغی در آنها توانمندیاش را روی پرده سینما به رخ کشید.
به دیدار مهدی صباغی رفتیم که این روزها از نظر روحی و جسمی حال مساعدی ندارد. در این پرونده، شرحی از حال و روز این روزهای صباغی پیش روی شماست. همچنین محمدعلی لطفیمقدم، جواد اردکانی، محمد الهی، علیرضا سوزنچی، رضا حسینی، مهدی یمینی، سیدجواد اشکذری و محمد برومند، درباره جایگاه هنری صباغی سخن گفتهاند.
مهدی صباغی از آن هنرمندان تمام عیاری است که از ۱۵ سالگی بازی در تئاتر را در مشهد آغاز کرد، در رادیو درخشید و با بازیگری در تلویزیون و سینما بین مردم شناخته شد و البته به اینها بسنده نکرد و بیش از ۱۵ سال در کانون آموزش هنر صبا که خودش بنایش را گذاشته بود به تدریس و تربیت هنرمندان جوان کمر همت بست. به قول خودش: «من فقط بنایی نکردم عمو جان».
صباغی، این روزها مریضاحوال است و پیش خواهرش طاهره خانم در خانهای سبز در خیابان قاضی طباطبایی مشهد زندگی میکند. خانهای که اصالتش را حفظ کرده و آدم را میبرد به آن زمان که هنوز خانههای قدیمی قربانی بلندمرتبه سازی نشده بودند.
صباغی، روی صندلی که در یک طرفش کاج مطبق و طرف دیگرش گل یوکا تصویر او را دیدنیتر میکرد نشسته بود. بالای سرش عکس مردی جوان در یک قاب چوبی کهنه بوی فقدان میداد. خیره به عکس بودم که طاهره خانم گفت: عکس شوهرم است، اوایل جنگ شهید شد، وقتی ۲۴ ساله بودم. پس از دقیقهای سکوت، صدای استکانهای چای و تعارف میزبان، خیالم را که با تصویر بازیگری صباغی در کودکی هایم گره خورده بود به ۲۵ دی ۱۴۰۰ برگرداند.
مقابل مهدی صباغی که مهربانی نخستین ویژگی نمایان اوست نشسته ام، سؤالات بسیاری توی سرم میچرخد که میدانم پاسخش از حوصله او خارج است. با هم افتخاراتش را مرور میکنیم، درخشش در نخستین ادوار جشنواره تئاتر فجر به خاطر نمایشهای «خانات»، «بعضیها اینجورین» و «پیشنهاد».
میگوید: در نمایش «پیشنهاد» به جای ۲۰ نفر صحبت کردم، مرحوم عزت ا... انتظامی داور جشنواره بود، بعد از اینکه تندیس بهترین بازیگر مرد را گرفتم به من گفت: تو مرد موفق این حرفه هستی، «بعضیها اینجورین» را هم خودم نوشتم و کارگردانی کردم و داریوش ارجمند مقدمهای برای این نمایشنامه نوشت. به سالهای دور که میرود بغض صدایش را منقطع میکند و لحظهای بعد با خنده میگوید: من الان هم جوانم عمو جان، دلم جوان است.
برادرم من را تشویق کرد که به سمت هنر بروم. خودش هم زمانی بازیگر بود و بعد به سراغ درس حوزه رفت و روحانی شد، من هرچه دارم از خانواده ام دارم از همسایگی با آقا امام رضا (ع) دارم، هروقت گنبد آقا را میبینم متحول میشوم، ۲ سال پیش آقا من را شفا داد توی حرم بودم و از امام رضا (ع) شفا میخواستم فهمیدم یک سمت بدنم که لمس بود حس پیدا کرده. وقتی برگشتم تهران و رفتم بیمارستان همه لباس هایم را قیچی میکردند و تبرکی میبردند.
بغض میکند و آن قدر با احساس و عاشقانه از حرم امام رضا (ع) و شفا پیداکردنش صحبت میکند که هیچ واژهای در توان توصیفش نیست، انگار همه فکر و ذکرش شده باشد امام رضا (ع) و حرم.
مهدی صباغی، توانمندی بالایی در ادای لهجههای مختلف دارد و میگوید تسلط بر لهجههای گوناگون در رادیو به کارش آمده است: من میروم میپرسم و یاد میگیرم. همیشه در حال یادگرفتنم، راه اندازی کانون آموزش هنر صبا، به این خاطر بود که همه چیزهایی که بلدم را به دیگران آموزش بدهم و هم خودم از آنها چیزی یاد بگیرم. به من میگفتند استاد، عصبانی میشدم. میگویم من کسی نیستم، دوست ندارم کسی از من تعریف کند عمو جان، تعریف کردن از خود، مردن است».
تواضع و افتادگی ویژگی خوشرنگ صباغی است. او این روزها با مطالعه کتاب و روزنامه اوقات فراغتش را پر میکند: روزنامههای شهرم را میخوانم تا ببینم چه کسی برای شهرم کاری کرده است. تلویزیون هم تماشا نمیکنم، چون دیگر مثل قبل نیست، میدانی چیست عمو جان؟ هرکسی که رنگ عوض کرد رنگ روی خودش پاشید.
وقتی از صباغی میخواهم بگوید کدام یک از نقشهایی که بازی کرده را بیشتر دوست دارد؟ یادی از فیلم «عاشق» میکند و میگوید: هر نقشی که در مخیله شما رفت و برایتان تأثیرگذار بوده را دوست دارم.
هم کلامی با مهدی صباغی، مرد نیک هنر ایران که به مشهدی بودنش افتخار میکند تجربهای کم نظیر بود، بساط خبرنگاری را جمع و از او و خواهرش خداحافظی میکنم، آسمان ابری است، اما از باریدن خودداری میکند. آن روز چقدر حال آسمان شبیه حال صباغی بود وقتی این شعر را موقع خداحافظی میخواند:
«هرکس دنبال ربایه مرده شورش بُبُرن
هرکس حرفاش مایه خطایه مرده شورش بُبُرن
هرکس پشت مردم حرف نیش دار مِزِنه مرده شورش بُبُرن».
محمدعلی لطفیمقدم، پیشکسوت تئاتر
سال۱۳۴۸ بود که من برای تشکیل مرکز آموزش تئاتر به مشهد آمدم و فراخوان روزنامهای و تلویزیونی برای پذیرش هنرجو منتشر کردم تا علاقهمندان در کنکور شرکت کنند و درصورت قبولی در مرکز آموزش تئاتر تعلیمات علمی ببینند. مهدی صباغی و رضا صابری جزو اولین نفراتی بودند که بعد از چاپ روزنامه و اگهی تلویزیون مراجعه کردند و همیشه بهصورت مرتب و منظم به کلاسها میآمدند.
مهدی صباغی بهدلیل فیزیک، صدا و استعداد و درک نقش خوبی که داشت، در بیشتر آثار کارگردانهای آن روزها نقش اول را ایفا میکرد. او اهل مطالعه و آموزشدیده بود؛ بنابراین نقش را آنطوریکه کارگردان میخواست، ارائه میکرد. مثلا در نمایش «چوب بهدستهای ورزیل» نوشته غلامحسین ساعدی، بازی درخشانی ایفا کرد و تشویق هم شد. او تیپهای مشهدی را خیلی خوب در رادیو اجرا میکرد که در زمان خودش شنونده و دوستداران فراوانی پیدا کرد. او در تمام کارهایی که بهعنوان بازیگر انتخاب میشد، اولین کسی بود که به سر صحنه میآمد و حرف کارگردان و منتقد را گوش میکرد. هیچگاه غرور نداشت و از هر راهنمایی استفاده میکرد.
رضا حسینی، کارگردان تئاتر
مهدی صباغی از نادرترین بازیگرانی است که سهم بزرگی در تئاتر خراسان و ایران دارد؛ بازیگری معتبر و لایق که عمرش را با عزت گذراندهاست. درواقع تئاتر معاصر خراسان دراثر تلاش بزرگانی مانند مهدی صباغی و همدورههایش ازجمله برادران کیانیان، برادران ارجمند، رضا صابری و دکتر لطفی احیا شد.
این بزرگان در هویتبخشیدن به تئاتر خراسان و رشد چشمگیر هنرهای نمایشی استان بهویژه در دهههای بعد از انقلاب و درخشش در جشنوارههای مختلف نقش مؤثری داشتند؛ بهگونهایکه مهدی صباغی و همدورههایش از ارکان مهم تئاتر خراسان محسوب میشوند. صباغی با خصلتهای طنزگونه و شیرین خود و روحیه شادیبخشش، ضامن موفقیت هر نمایشی بود که در آن به ایفای نقش میپرداخت. هنرمندی که در تئاتر، سینما، تلویزیون و رادیو حضور مؤثر و سازندهای داشت و در زمانیکه آموزشگاه بازیگری در مشهد کم بود، به تدریس بازیگری میپرداخت، بهطوریکه بسیاری از هنرمندانی که الان فعالیت میکنند، از شاگردان آن زمان آقای صباغی هستند.
سریال «پلیس جوان»
محمد الهی، بازیگر
آشنایی من با مهدی صباغی به سالهای ۵۸-۵۷ برمیگردد که کار هنری خود را بهطور حرفهای شروع کردم. آن زمان نمایشها و کارهای هنرمندانی مانند آقای صباغی را در سالن هلالاحمر میدیدم. قبل از آن نیز برنامههایش را در رادیو دنبال میکردم.
او از افرادی بود که به گویش مشهدی تسلط داشت. همواره تلاش میکرد با مردم بهخوبی رفتار کند و دل کسی را نشکند. همین موضوع سبب میشد مردم دوستش داشته باشند. دست تقدیر طوری رقم خورد که سال۶۱ در نمایش «خانات» با یکدیگر همبازی شدیم. بهواسطه همان نمایش در جشنواره هم ۱۵روز هماتاقی بودیم. درست میگویند که در سفر باید دوست را بشناسی. رفتار او بهگونهای بود که من بینهایت جذبش شدم.
چندی پیش، متوجه شدم حال خوبی ندارد؛ به دیدارش رفتم و با هم از خاطرات زندگی و دوران طلایی خود یاد کردیم. همان دیدار باعث شد روحیهاش خوب شود. اکنون او نیاز به بودن ما دارد. تماس تلفنی کافی نیست، باید کنارش رفت و رودررو حرف زد؛ حتی خوب است که او را در جمع هنرمندان آورد. ما بازیگران انسانهایی هستیم که پیرشدن خود را فریمبهفریم و در قاب تلویزیون میبینیم. هنرمندان، جوانی خود را در راه هنر گذاشتهاند. مهدی صباغی نیز یکی از آنهاست که دوستدارانش باید حالا برای دیدنش وقت بگذارند.
سریال «راه بی پایان»
جواد اردکانی، کارگردان و نویسنده
مهدی صباغی از چهرههای موفق تئاتر مشهد است که در ادامه آشنایی با او، نمایشی را به نام «پیشنهاد» با او کار کردم. در این نمایش که کاری تکنفره بود و یک بازیگر داشت، مهدی صباغی باید بیش از ۲۰ نقش را در موقعیتهای مختلف ارائه میکرد. کار بسیار سختی بود و با آنکه باید گاهی در یک شب در دو اجرا به ایفای نقش میپرداخت، تا لحظه آخر با انرژی و کیفیت کامل بازی میکرد. او بهعنوان یک بازیگر بسیار قدرتمند و سختکوش است؛ به این معنا که اگر نقشی را بپذیرد با تمام وجود آن را اجرا میکند.
درباره بسیاری از هنرمندان و آقای صباغی باید گفت به آنچه در عرصه بازیگری، تئاتر و کارهای تصویر حقشان بود، نرسیدند. نباید فراموش کرد که هنرمندان و همه افرادی که درگیر فعالیت حرفهای هستند، عمر مفید محدودی دارند. هنرمند در دوره جوانیاش انرژی و شرایط متفاوتی نسبتبه دوره میانسالی و پیری خود دارد؛ بنابراین نباید کم کار شدن هنرمند در دوره بازنشستگیاش را عجیب دانست.
از طرف دیگر جامعه فرهنگی و مدیران فرهنگی نیز نباید از وجود یک فرد باتجربه و توانا و با دانش که حال نمیتواند بهعنوان بازیگر روی صحنه برود غافل شوند، بلکه باید به این موضوع پرداخت که چگونه میتوان از تجربهها و مشاورههای او برای نسل جدید و گروههایی که میخواهند وارد این عرصه شوند، بهرهبرداری کرد. افرادی مانند مهدی صباغی باید خاطراتشان ضبط و ثبت شود و ماندگار بماند. بهطور قطع این بزرگان، تجربهها و رویکردهایی دارند که برای جامعه هنری مفید است و حیف است که خود را از باقی ویژگیهای هنرمندی که به لحاظ شرایط عمومیاش، توانایی کار حرفهای ندارد، محروم کنیم.
علیرضا سوزنچی، پیشکسوت تئاتر
من سالهاست مهدی صباغی را میشناسم. او در حدود سال۱۳۵۴ با افرادی، چون فریدون صلاحی و رضا صابری کار میکرد. بعداز انقلاب که هردو در وزارت ارشاد استخدام شدیم با یکدیگر کار میکردیم و فعالیتهای زیادی کنار هم داشتیم که از میان آنها میتوان به نمایش «خانات» اشاره کرد. صباغی بسیار متعهد است و وقتی نقشی در تئاتر، سینما و تلویزیون به او محول میشد، درباره آن تحقیق میکرد، شخصیت را پیدا و بهترین شکل را اجرا میکند. صباغی در عرصه آموزش بسیار فعال بود و مدتی هم در چهارراه پل خاکی، کلاس هنر داشت که هنرجوها را آموزش میداد. او هنرمندان بسیاری را تحویل هنر خراسان داده است.
سریال «مرز خوشبختی»
مهدی یمینی، مدیرعامل مجمع هنرمندان خراسان
همه کسانی که مهدی صباغی را میشناسند به این موضوع اذعان دارند که او قلب بسیار رئوف و شخصیتی مهربان و بسیار عاطفی دارد. سالهایی که در مشهد بود، در برنامههای رادیویی و تلویزیونی شبکه خراسان به ایفای نقش میپرداخت و مردم از هنرش بهره میبردند و مدتی هم که در تهران سکونت کرد، نقشهای موفقی در فیلمهای مختلف تلویزیونی و سینمایی داشت.
سال۷۹ که تصمیم به راهاندازی مجمع هنرمندان خراسانی مقیم تهران گرفتیم، صباغی جزو اولین افرادی بود که پا پیش گذاشت و کمک کرد این تشکیلات شکل گیرد. یکی از ویژگیهای بارز او دلسوزی بود و کاری میکرد تا مشهدیهای مقیم تهران حس غریببودن نکنند و هوای یکدیگر را داشته باشند. یکی از دلایلی که باعث شد مجمع هنرمندان خراسان دوام و استمرار داشته باشد، وجود افرادی مانند او بود. صباغی را در یک یا دو جمله نمیتوان توصیف کرد؛ او شخصیت شوخطبع و خندانی داشت. شفافیت، صداقت و صمیمیت او بارز بود. در کارش کم نمیگذاشت و با تمام وجود فعالیت میکرد و در رفاقت نیز سنگ تمام میگذاشت. او هنرمند باصفای خراسانی است.
محمد برومند، کارگردان تئاتر
بعضیها هیچگاه فراموش نمیشوند؛ یکجور خاص که مختص خودشان است. اگر در عرصه تئاتر، سینما، تلویزیون یا رادیو بخواهیم افراد تأثیرگذاری را نام ببریم، بیشک افراد زیادی هستند که میتوان از آنها نام برد، اما اگر بخواهیم از فردی صحبت کنیم که در همه این عرصهها عالی و تأثیرگذار بوده است و یک ویژگی مهم و خاص داشته باشد که مختص خود این آدم است، بیشک این فرد کسی نیست جز «مهدی صباغی» که بیش از نیمقرن، همه مشهدیها و بسیاری از ایرانیها با او خاطره دارند؛ کسی که صدای گرمش در رادیو با آن لهجه شیرین مشهدی به خانهها صفا میدهد و قدرت بازیاش بر سکوی تئاتر نامیراست.
هنرمندیاش در قاب تلویزیون و پرده سینما میدرخشد، اما همه این استادی در هنر به پای مرام و معرفت خاصش نمیرسد که فقط مختص اوست. صباغی همیشه تلاش میکند همه را شاد کند و این موضوع فقط در اجرای آثار هنریاش نمود ندارد، بلکه در رفتارهای روزانهاش بیهیچ فخر و غروری از جنس خود مردم است.
هنرمندی که از دل مردم برخاسته و همیشه در آثارش، آیینهای درمقابل مردم گرفته است تا در کمال صداقت، خودشان را تمامقد ببینند. حتی وقتی دست به قلم دارد و از زشتیهای جامعه مینویسد، این پلشتی و کاستی را چاشنی طنازی خاص خودش میکند تا با لبخند در دلها نفوذ کند و درقالب انرژی نشاطانگیز حقایق جامعه را نشان میدهد که حاصلش میشود تئاتر «بعضیها این جورین»؛ اثری که با گذشت بیش از سه دهه هنوز برای بسیاری خاطره خوش به همراه دارد.
سریال «خانه مادری»
سید جواد اشکذری، منتقد و کارگردان تئاتر
او را با صدایش میشناسند. مردی با صدای دلنشین. حرف که میزد، قند توی دل آدم آب میشد. مردی که سخنانش، هویت سیال شهرمان بود، در هر جای ایران. او سخن میگفت و ما افتخار میکردیم. به گذشته و جاده پرفرازونشیب هنر مشهد که خیره میشویم، او را با داستان صدایش میشناسیم درکنار تمام تصاویرش، صدای خاطرهانگیز هویت مشهدالرضا (ع). اما داستان از آنجا آغاز میشود که دلش لرزید. صدایش لرزید.
همان روز که سبیل پشت لبش سبز نشده، بهسمت آموزش تئاتر آمد؛ با عشق. ۱۵ سالش بود که دلبریهایش با صحنه آغاز شد. چند سال بیشتر از حضورش در مرکز تئاتر نگذشته بود، که توانست نامش را بهعنوان ستاره صحنه معرفی کند. بیان شیوا و حس عمیق به نقش، او را خیلی سریع به یک بازیگر درخشان در صحنه و تصویر هنر مشهد تبدیل کرد.
دهههای۶۰ و ۷۰ در مشهد بود، اما در بسیاری از آثار تصویری تلویزیون و سینمای کشور هنرنمایی میکرد. او مانند بسیاری از بزرگان هنر مشهد، آثار بسیاری به یادگار گذاشت، اما آنچه نام مرد داستان ما را در تاریخ هنر شهرمان جلوهگر و متمایز از دیگران میکرد، اصرارش به احیای لهجه شهرش بود. او میزبان رادیوی شهرش شد و صدایش مهمان خانههایمان، با همان لهجه صمیمی و دوستداشتنیاش. ما عاشقتر و دلبستهتر به شهرمان میشدیم. انگار مأمور شده بود تا فرهنگ عشق به امامرضا (ع) را با لهجه مشهدی در گوشمان زمزمه کند. رادیومشهد را با او و رضا رضاپور بیشتر میشناختند؛ دو اسطوره احیاگر لهجه مشهدی. او هرجا بود، شخصیت و هویت یک کاراکتر درجهیک هنر مشهد را حفظ و همواره خود را بچه مشهدالرضا (ع) معرفی میکرد.
بیش از دو دهه داستان زندگیاش را در تهران نوشت، اما باز هم رادیونمایش تهران پر از نام مشهد بود و یک مرد پر از تجربه. هنوز هم از نمایشهای رادیو گرفته تا آثار سینمایی و تلویزیونی بخواهند نامی از مشهد بیاورند، بهطورحتم کاراکتری برای او با لهجه مشهدی مینویسند. او در همه آثارش پذیرفته بود که با لهجهاش با پروژههای هنری کشور قرارداد ببندد، هم آنهایی که در مشهد بودند و نیز آثاری که در هر جای کشور از او به یادگار میماند.
داستان مهدی صباغی، داستان ناگفتههایی است که باید شنید. داستان هویت تئاتر، تلویزیون، سینما و رادیوی شهری پرآوازه، چون مشهد است. داستان حاجیفیروز شهر ماست که پلانپلان و سکانسسکانسهای زندگی او پر از عشق و معرفت است. پر از خاطرههای کوچهپسکوچههای شهری است که هیچوقت نمیخوابد و زنده است همیشه به نام آقا. داستان مردی خسته است که در همین حوالی، گوشهایش دلبری میکنند با بالهای کبوتران حرم. او هنوز حرفهای زیادی دارد در هنر ایرانزمین، با همان لهجه شیرین مشهدی همیشگیاش، با صدای هنر و لهجه شهرش.
ویدئویی از مهدی صباغی، بازیگر پیشکسوت مشهد، که در بستر بیماری است