صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

یک قرارداد ننگین خارجی که در زمان قاجار تصویب شد

  • کد خبر: ۱۱۸۵۰۳
  • ۰۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۳:۱۲
درباره واگذاری یک قرارداد ننگین خارجی که در زمان قاجار تصویب شد

هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ عصر قاجار را می‌توان به دو دوره تقسیم کرد؛ دوره کوتاه صدارت امیرکبیر که زمانه تحولات مثبت و اصلاحات است و دوره پس‌از شهادت امیرکبیر که می‌توان آن را روزگار نابودی و اضمحلال ایران دانست. در همان دوران سیاه پس از امیر نیز هست که نبود بودجه کافی برای سفر‌های فرنگ سلطان صاحب‌قران، بریز‌وبپاش‌های حرمسرا و دیگر مسائل سبب می‌شود هفت‌امتیاز ننگین که به‌نوعی فروش خاک و سرمایه ایران است، به رضایت شاه امضا شود. یکی از این قرارداد‌ها که برابر آن، ایران به حراج گذاشته می‌شود، قرارداد معروف «رویترز» است.

فروش ایران در سندی به نام «رویترز»

برابر این قرارداد که سوم مرداد ۱۲۵۱ خورشیدی به امضای ناصرالدین‌شاه و بارون جولیوس‌رویترز انگلیسی رسید، امتیاز انحصاری استخراج معادن ایران از‌قبیل زغال‌سنگ، آهن، مس، سرب، نفت و به‌طور‌کلی هر معدن دیگری که قابل بهره‌برداری برای کمپانی باشد، به مدت هفتاد سال واگذار شد. این امتیاز که گروهی آن را فروش یک مملکت دانسته‌اند، درواقع از‌دست دادن استقلال سیاسی، اقتصادی ایران، بدون جنگ و خون‌ریزی بود و این کشور را به مستعمره انگلیس تبدیل می‌کرد. البته فروش معادن به خارجی‌ها تنها بخشی از ماجرای معدن‌خواری ناصرالدین‌شاه است؛ زیرا برابر اسناد و نامه‌های برجای‌مانده، او آدم‌های زیادی را در سراسر ایران گماشته بود تا در‌صورت یافتن معادن جدید نظیر معدن طلا ازسوی مردم، او را با‌خبر کنند.

ناصر در جست‌وجوی ثروت بی‌انتها

یکی از این خبر‌ها را می‌توان در سفرنامه مادام کارلاسرنا به ایران دید. او می‌نویسد: همان‌قدر که یک ایرانی از دادن خبر بد به شاه، که ممکن است مورد غضب او قرار گیرد، وحشت دارد، همان‌قدر هم برای دادن مژده خوب سر‌ودست می‌شکند. در زمستان ۱۸۷۶‌میلادی یکی از رجال درباری (آبدارباشی شاه) هنگام مراجعت از زنجان در بین راه تکه‌سنگی پیدا می‌کند و به نظرش چنین می‌آید که در آن سنگ، ترکیباتی از طلا وجود دارد و بعد نتیجه می‌گیرد در این حوالی باید معدنی وجود داشته باشد. موقع توقف در قزوین که بین راه زنجان و تهران قرار دارد، موضوع را با حاکم آنجا در میان می‌گذارد و حاکم نیز یادش می‌آید یکی از اهالی در مدت کوتاهی به‌طور ناگهانی بسیار ثروتمند شده، بدون آنکه کسی بتواند بفهمد این همه ثروت از کجا به او رسیده است.

آن‌ها از حدسی به حدس دیگر می‌رسند و بالاخره چنین نتیجه‌گیری می‌کنند که آن مرد تازه‌به‌ثروت‌رسیده لابد از محل معدن طلا باخبر است. مرد احضار می‌شود و موردبازجویی قرار می‌گیرد، پس اعتراف می‌کند در کوهستانی حوالی زنجان، سنگ‌هایی را که دارای طلاست، پیدا کرده و چندین‌بار هم به همان کوهستان رفته و مقداری از آن سنگ‌ها را به خانه آورده است. آبدارباشی به‌محض ورود به تهران و برای اینکه موجبات خرسندی خاطر خطیر ناصرالدین‌شاه را فراهم آورد، با آب‌وتاب تمام به استحضار وی می‌رساند که در نزدیکی زنجان، کوهستان بزرگی کشف شده و قسمتی از کوه مملو از طلای خالص است.

شاه بلافاصله می‌خواهد یابنده معدن طلا را از قزوین به تهران بخوانند و چنین می‌شود. یابنده به پایتخت می‌رسد و آبدارچی‌باشی در بدو ورود او به دیدارش می‌رود و می‌گوید برای گرفتن مژدگانی بیشتر از شاه خوب است بگوید که قسمتی از کوهی که یافته، یکپارچه طلای تمام‌عیار است. او نیز به همین نحو موضوع را به عرض شاه رسانده، تکه‌ای از سنگی که پیدا کرده را به او نشان می‌دهد. ناصر قاجار آن‌چنان خوشحال می‌شود که دستور برپایی جشنی بزرگ را می‌دهد. او یابنده کوه را به لقب «طلایی خان» مفتخر می‌کند و پای او سکه‌های بسیار می‌ریزد.

بخشیدن مالیات برای ۳ سال

او در ادامه فرمانی با این مضمون صادر می‌کند: «نظر به اینکه معدن بی‌کرانی مملو از طلا به‌تازگی کشف شده، به میمنت این کشف بزرگ در سراسر ممالک محروسه مقرر فرمودیم به مدت سه سال از کسی مالیات گرفته نشود.» از بد حادثه مقارن با این ایام برف سنگینی می‌بارد و سلطان صاحب‌قران نمی‌تواند تا بهار برای استخراج معدن اقدام کند. بهار سربازان کوه را محاصره می‌کنند و وجب‌به‌وجب را شخم می‌زنند، اما خبری از مثقالی طلا نیست، چه رسد به معدنی بیکران. طلایی‌خان احضار می‌شود و اقرار می‌کند به وسوسه مژدگانی این دروغ را گفته، اما شاه که ضرر هنگفتی از بخشش مالیات‌ها کرده و خزانه را خالی می‌بیند، زیر بار نمی‌رود و در تمام بلاد ایران به‌دنبال افرادی می‌فرستد که معدن شناسند و رگه طلا را بو می‌کشند. آنان هم دست خالی باز‌می‌گردند، اما شاه که جنون معدن‌خواری داشت به این هم راضی نمی‌شود و دستور می‌دهد تا مهندسانی از بلاد فرنگ بی فوت وقت بیایند و طلای کوه قزوین را استخراج کنند. تلگرافی به برلن می‌رود و در اسرع وقت مهندس معدن‌شناسی به ایران می‌آید. جست‌وجوی چندماهه او نیز بی‌حاصل است و خیلی صریح به شاه می‌گوید کوه قزوین فقط سنگ است و صخره بی‌ارزش.

برابر روایت‌های تاریخی، داستان حرص ناصری برای کشف معدن طلا یک‌بار هم پای رجال و نوکرانش را به مشهد و کوه شاندیز می‌کشاند؛ ماجرا از این قرار است که سال‌۱۲۹۵‌قمری، ناصر تاج‌دار در راه بازگشت از سفر دوم خود به فرنگ، در‌میانه راه انزلی به تهران دو تلگراف پیاپی دریافت می‌کند که آجودان مخصوصش آن را به دست جنابشان می‌رساند.

در این نامه‌ها، امین معادن به مخبرالدوله خبر می‌دهد که در کوهی نزدیکی شاندیز طلا پیدا کرده‌اند. متن نخست این تلگراف چنین است: «از طهران به رشت، خدمت جناب آقای آجودان مخصوص: قدری تأخیر در جواب به علت این است که طفلی دارم به شدت ناخوش است، مشغول کار او هستم. ماحصل تلگراف‌های امین معادن این است که در کوه شاندیز، شش فرسخی مشهد دو معدن کوارس [کوارتز]طلادار به فاصله هزار ذرع پیدا کرده، دادم او یک چارک از آن سنگ‌ها به دامغان نزد حاجی علی اکبر آورده که در میان آن سنگ‌ها ذرات طلا دارد و قدری از آن‌ها را به توسط چاپار روانه دارالخلافه کرده است. امروز چاپار وارد می‌شود و خودش در دامغان منتظر حکم و فرمایش است. معلوم است هرطور مقرر شود اطاعت خواهد کرد. معدنچی تا یک ماه قبل در کوه زر بود، چاه می‌کند، می‌خواست سه ماه آنجا بماند، نگذاشتم و گفتم شما مأمور گردش هستید نه توقف، بروید سایر نقاط را بگردید، از آنجا رفت به چشمه علی و از آنجا به شاهرود و بسطام و الان در قریه تاش نزدیک قزلق است و خیال تجن و‌... دارد، احتیاطا گفتم در آنجا باشد، چون تلگراف‌خانه دارد، اگر فرمایشی باشد به او خبر بدهم. معدن ذغال‌سنگ و سرب و مس و آهن و گوگرد و زاج در آن صفحات بسیار دیده است، خیلی تعریف می‌کند، حال هرطور امر و مقرر شود فورا اطاعت می‌شود. حاجی علی اکبر هم در دامغان است، اگر باید بیاید تهران احضار شود و اگر باید برود مشهد و از آن کوه، سنگ مجدد و زیاد بیاورد به نظر چاکر آستان بهتر می‌نماید. خلاصه امر امر همایون اعلی است. مخبر الدوله. ۲۶ شهر رجب، سنه ۱۲۹۵.»

متن سیاهه‌شده در تلگراف دوم هم به این شرح است: «از طهران به منجیل، خدمت جناب آقای آجودان مخصوص، دام اجلاله: تلگراف جنابعالی روز حرکت از رشت زیارت شد. تلگراف کردم که یک چهار یک سنگ طلا را حاجی‌علی‌اکبر معجلا بفرستد و خودش هم عازم زیارت رکاب مبارک گردد. دختر کوچک من گلو درد گرفت و دیروز صبح فوت شد. علی‌الحساب او و من هر دو آسوده شدیم. مخبر‌الدوله، ۲۹‌شهر رجب‌المرجب۱۲۹۵.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.