یکی از جوانان مشهدی که از عالم نامدار و عارف بزرگ مرحوم آیتا... میرزا جوادآقا تهرانی کتابی خواسته بود میگوید: روزی تلفن منزل ما زنگ خورد. گوشی را برداشتم و سلام کردم. شخصی با تواضع و ادب گفت: من جواد زارع هستم. کتابی که خواسته بودید پیدا کردم. او میگوید من که اصلا تصور نمیکردم آن مرد بزرگ اینگونه فروتنانه با من تماس بگیرد، تازه ایشان را شناختم و تعجب کردم که خود را زارع معرفی کرد. ایشان خودشان توضیح داد: مگر دنیا مزرعه آخرت نیست؟ پس همه ما در این کشتزار زندگی زارع و کشاورزیم!
و مردم مشهد شاهد و گواه هستند که آن بزرگوار، خود، بهراستی در همه لحظههای زندگیاش مراقب این زراعت ماندگار و جاودانه بود.
انسان مؤمن که دنیا را تنها گذرگاه و محل عبور میداند باور دارد که باید از این معبر توشهای برای آخرت خود برگیرد و معتقد است که هر گفتار و کردارش، هر نگاه و حرکتش -هرچند کوچک و ساده- بذری است که در زمین زندگی خود میکارد و حاصل آن را بهزودی برداشت خواهد کرد.
وقتی انسان مؤمن عقیده داشته باشد که هیچچیز در زندگی گم نمیشود و از بین نمیرود، به طور طبیعی زمین حاصلخیز خود را با هر بذر ناسالم و ناپاکی پر نخواهد کرد و فرصت محدود خود را بهراحتی از دست نخواهد داد.
در برخی روایات و احادیث دیگر تعبیری مشابه این به کار رفته و قبر انسان مؤمن را به کندوی عسل تشبیه کرده است: القبر کندوج المؤمن. قبر کندوی مؤمن است.
انسان باورمند و باایمان به زنبور عسل تشبیه شده است که جز روی گل نمینشیند و تنها هرچه شهد و شکر است میبیند و ذخیره میکند و در نتیجه، اعمال او که برای آخرتش در صندوق قبر و گنجینه آخرت جمع میشود همه خیر و نیکی و زیبایی و خوبی است.
قبر برای انسان بیایمان چالهای سیاه است که از آن میترسد و از داخل شدن به آن پرهیز دارد، اما قبر برای انسان مؤمن گنج و صندوق ذخیرههای ارزشمندی است که نهتنها از وارد شدن به آن نمیهراسد بلکه برای رسیدن به آن لحظهشماری میکند.
وقتی کسی سالها همه چیزهای خوب و قیمتی و ارزشمند و زیبا را اندکاندک در خانهای مطمئن و آرام برای خود ذخیره کرده باشد به طور طبیعی مشتاق است تا از خانهای خراب به این خانه آباد منتقل شود و زندگی ابدی خود را در راحتی و آسایش آغاز کند.
علت حقیقی واهمه و ترس برخیها از مرگ دقیقا همین است که سالها آشغال و کثافت در صندوق آخرت خود ذخیره کرده و قبرشان را به یک زبالهدانی بدل ساختهاند و از وارد شدن به آن هراس دارند. ما که از دست زدن و نگاه کردن به داخل سطل زباله کنار خیابان بدمان میآید چگونه میتوانیم تحمل کنیم که مثلا حتى یک ساعت یا چند ساعت در آن بنشینیم؟ حالا تصور کنید کسی مجبور باشد یک عمر ابدی و جاودانه -که هرگز پایان ندارد- در میان کثافتها و آلودگیهایی که کمکم جمع شدهاند سپری کند! اگر از عذاب آخرت سخن به میان میآید، آن عذابها در واقع همین کارهای امروز ماست. همین زخم زبانی که به دیگران میزنیم میشود نیش عقرب و مار. همین آتشی که از درد حسرت و داغ حرمان در دل مردم میافروزیم میشود شعله آتش. همین لقمه ناپاکی که از حق محرومان میخوریم میشود چرک و خون! اگر از نعمتهای بهشتی هم گفته شده است همه آن نعمتهای جاویدان آخرت بازتاب و جلوهای از اعمال امروز ماست. همین احترامی که با لبخند و ادب به پدر و مادرمان میگذاریم و نسیم محبت را در دلشان جاری میکنیم میشود جوی شیر و رود عسل. همین خانهای که برای سرپناه جوانان محروم میسازیم میشود قصر و کاخ. همین جوانههای شادی که در دلهای ناکام میرویانیم میشود درخت و باغ! این است که از پیامبر خدا نقل شده که قبر هر کسی یا باغی است از بوستانهای بهشت یا حفرهای است از حفرههای آتش!
خدا به همه ما رحم کند. کسی چه میداند که چقدر فرصت دارد؟ یک سال؟ یک روز؟ یک ساعت؟ کاش بتوانیم تا میتوانیم و فرصت داریم، بذری در مزرعه دنیا بکاریم و چیزی برای آخرتمان ذخیره کنیم که برای رسیدنش شوق داشته باشیم و از دیدنش وحشت نکنیم!