بسیجیها همیشه از قد و هیکل خود بزرگ ترند. این تعارف نیست. چهل وچند سال تجربه زیستی پشت آن است؛ تجربهای که همین چند روز پیش، در مراسم تشییع دو شهید امنیت، از کلام حجت الاسلام والمسلمین کمیلی، به عنوان خاطره شنیدم. او از روزهای اول انقلاب میگفت؛ از روزها و شبهایی که با دوستانش حفاظت از صداوسیما را به عهده داشتند.
میگفت تفنگمان ام یک و برنو بود. اگر سرنیزه را رویش سوار میکردی، هم قد میشدیم. سنگین بود و سخت هم. خودکار نبود، بلکه برای انداختن هر تیر باید گلنگدن میکشیدیم. تعداد تیر هایش هم محدود بود. عملا کار با آن تفنگهای قدیمی برای سن و جثه ما سخت بود، اما کم نمیگذاشتیم. او مثل دیگر دوستانش کم نگذاشت؛ نه در شهر و نه در جبهه. سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر اسیر شد. از خاطرات آن روزهای سخت میگفت و بسیجیهایی که کم نمیآوردند، بلکه با ازخودگذشتگی، زیاد هم میگذاشتند.
میگفت ما خودمان ساختارسازی میکردیم. ظرفیت یکدیگر را میشناختیم و با به فعلیت رساندن توان هایمان، در غنی سازی فرصت ها، سنگ تمام میگذاشتیم. این گونه بود که وقتی آزادگان ما بازگشتند، بسیارشان به چند زبان مسلط بودند و بنیه علمی شان به حدی بود که به راحتی کنکور را پشت سر میگذاشتند و در رشتههای بالا قبول میشدند، بدون اینکه بخواهند از سهمیه ایثارگری استفاده کنند.
کتکها و شکنجهها و تحریمهای غذایی، آنان را کوچک نمیکرد، بلکه بازهم از مشکلات عبور میکردند. بسیجیها همیشه از سنشان هم بزرگ ترند. این را که مینویسم، یاد یک بسیجی دیگر میافتم که امروز میهمان همرزمان شهیدش است؛ محمودرضا جمع آور که نماد تام وتمام ایثار بود؛ هم در جبهه و هم در شهر. اگر در اتوبوس یک بچه هم سرپا بود، نمینشست.
اگر نشسته بود، به محض اینکه مسافری سوار میشد و جا نداشت، او اولین نفری بود که برمی خاست تا فرد تازه وارد بنشیند. چون نام جمع آور به میان آمد، آقای کمیلی گفت محمود از اول ایثار را زندگی میکرد. وقتی نوجوانانی دوازده سیزده ساله بودیم، کژدم، پایم را نیش زد. او با ازخودگذشتگی، دهان به جای نیش گذاشت تا زهر را بکشد. خطرناک بود. اما او خطر را به جان میخرید تا رفیقش سالم بماند. در جبهه هم فدایی همرزمانش بود. بله، بسیجیها همیشه از قد و سن خویش بزرگ ترند.