در بین دو در دولَته که طی چند یادداشت گذشته به آنها پرداختم، دو در دولَته دیگر هم هستند (در یادداشت سوم، به اشتباه، از «یک دروازه» نوشته بودم) که ورودیهای اصلی صحن جمهوری باشند. شیوه ساخت و پرداخت این درها همان است که درباره آن درها گفتم؛ بنابراین، میتوانیم مستقیم برویم سراغ ابیاتی که بر آنها نقش بسته اند. بر این لت ها، در مجموع ۲۰ بیت درج است، بر هر لتی ۵ بیت. عجیب اینکه ظاهرا، شاید پس از تمیزکاری، این لتها را جابه جا گذاشته اند و درنتیجه ابیات هم مرتب نیستند.
اگر نزدیکترین لت به ورودی بست شیخ طوسی را لت اول بدانیم و دورترین لت را لت چهارم، بنابر نظم ابیات، ترتیب این لتها چنین خواهد بود: سوم، چهارم، اول، دوم؛ بنابراین، بیت اول را روی در دوم، لت راست، سمت راست، گوشه پایین مییابید. (منظورْ بیت اول از ابیات نقش بسته بر این درهاست، وگرنه مطلع شعر که قصیدهای ۳۲بیتی است و در ادامه میآید بیت دیگری است.)
سراینده این ابیات __ که نامش ضمن آن ابیات محذوف هست __ بابا فغانی شیرازی (ف. ۹۲۵؟) است، شاعری مهم در تاریخ ادبیات ایران که ظاهرا از شیراز، از غرب، برآمده و احتمالا در مشهد، در شرق، غروب کرده است. این شاعر مؤثر که دقیقا نمیدانیم کی و کجا سر برآورده است ازآن رو اهمیت دارد که یکی از عاملان برجسته تغییر سبک غالب شعر فارسی از عراقی به هندی است، با تسامح و تساهل یعنی پلی بین حافظ و صائب. فغانی __که در آغاز، به واسطه شغل خود، کاردْگری یا چاقوسازی، «سکاکی» (بدون تشدید) تخلص میکرده است __ زندگی پرماجرایی داشته است که در یادداشت بعدی مفصل به آن میپردازم؛ کوتاه اینکه او از شیراز به هرات آمد و از هرات به آذربایجان و از آذربایجان دوباره به شیراز رفت و از شیراز به ابیورد (در شمال خراسان) و در نهایت از ابیورد به مشهد آمد و اینجا ساکن شد. از نتایج طبع او در آن ایام، یکی همین قصیدهای است که ذکرش رفت (ابیات داخل قلاب روی درهای حرم نیست):
«[بُوَد پیوسته نیّت در ریاضِ روضه رضوان را/ که بوسد آستانِ روضهٔ شاهِ خراسان را]//
مهِ ایوانِ یَثرب آفتابِ مشرق و مغرب/ که سقفِ مشهدش همسایه آمد عرشِ رحمان را//
سجودِ آستانش دولتِ دنیا و دین بخشد/ همین دولت بس است از دین و دنیا اهلِ ایمان را//
نظر در صورتِ قندیلِ محرابِ مزارش کن/ اگر از چشمهٔ خورشید جویی آبِ حیوان را//
غبارِ آستانش دیدهها را میکند روشن/ صفای مرقدش بخشد صفا آیینهٔ جان را//
ملائک رو نهند از حلقهٔ اهلِ صفا اینجا/ که در این کعبه دریابند اجرِ عیدِ قربان را//
[نموداری نمود از لاجوردی گنبدِ سلطان/ قلم روزی که طرح انداخت این فیروزه ایوان را//
کسی کز روی عزت آستان بوسند شاهانش/ به سر آید در این کعبه که بوسد پای دربان را]//
سلاطین چشمِ آن دارند از بهرِ سرافرازی/ که گاهی خاکروبِ این زمین سازند مژگان را//
وصالِ کعبه خواهی سوی ایوانِ رضا رو نِهْ/ چه حاجت از تَفِ دل تافتن ریگِ بیابان را؟! //
خدا با دوستان چندین کرم دارد که کرد آسان/ به راهِ این حرم دشواریِ خارِ مُغیلان را//
به هر مژگان زدن، چون دولتِ حجّی بَرَد سالِک/ سزد کز دیدهها سازد قدم این راهِ آسان را//
ز طوْفِ این حرم گردی چو در پیراهنی گیرد/ بگو بر روضهٔ فردوس افشان طَرْفِ دامان را//
برای نَکْهتِ شاخِ گلِ باغِ رضا رضوان/ دمی صد ره به طَرْفِ روضه بگشاید گریبان را//
چنان کز آسمان قرآن فرود آورد در کعبه/ بَرَد روح الامین زین در ثوابِ ختمِ قرآن را//
دلی کز پرتوِ شمعِ شبستانش شود روشن/ به خلوت خانهٔ گردون رسانَد نورِ عرفان را//
[تعالیَ اللَّه زهی مهمان سرا کز غایتِ رحمت/ نعیمِ هشت جنت پیشِ راه آرند مهمان را]//
اگر جمعیّتِ دل بایدت زین در مشو غایب/ که اینجا جمع میسازند دلهای پریشان را//
در این خلوت سرا هر کاو برافروزد چراغِ دل/ ببیند آشکارا روی چندین رازِ پنهان را//
هوا و آبِ این ارضِ مقدس جذْبهای دارد/ که گردِ غفلت از دل میبَرَد گَبْر و مسلمان را//
[چو شمعِ وصل روشن کردی اینجا سوختن اولیٰ/ چرا باید کشیدن دور از این در داغِ هجران را؟! //
ستم آن بود کز انگورِ مأمون بر امام آمد/ نه آن تلخی که بود از میوهٔ دل پیرِ کنعان را//
چه انگوری که در بزمِ ’سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ‘ سازد/ به زهر آلوده عیشِ کامِ سرمستانِ حیران را؟!]//
فروغِ شمعِ دولتخانهٔ موسیٰ بُوَد کاظم/ گلی کآن شب چراغِ راه شد موسیِّ عِمران را//
[از آن روزی که این انگورِ زهرآلود پیدا شد/ دگر تلخی نرفت از آب و خاکْ این باغِ ویران را]//
طلوعِ کوکبِ اِثنیٰ عَشَر همراهِ یوسف شد/ صفای مطلعِ خورشید داد ایوانِ زندان را//
نبُردی اهرِمن انگشترینش بی خبر از کف/ اگر نامِ علی نقشِ نگین بودی سلیمان را//
[اگر نوح از برای حفظِ کشتی نامِ او بردی/ به یکِ نادَ علی گفتن نشاندی شورِ طوفان را//
گلستانی است پربرگ ونوا خاکِ درِ سلطان/ که آبش رنگ و خاکش بو دهد نسرین و ریحان را//
در آن روزی که هر مرغی به گلزاری مقرر شد/ فغانی بلبلِ دستان سرا شد این گلستان را//
خدایا تا بُوَد در دفترِ آل عبا ثابت/ به روی صفحهٔ هستی نشان و نامْ سلطان را]//
سَرَم در سجدهٔ درگاهش آن مقدار مهلت ده/ که از لوحِ جبین معدوم سازم خطِّ عصیان را».