شهریار نه تنها یکی از چهرههای شعر معاصر، بلکه تاریخ ادبیات فارسی است؛ استادی که بیشترین شعرها از وی در افواه عمومی و حافظه ادبی مردم وجود دارد. اما هنگام صحبت منتقدانه درباره ویژگیهای شعر، شهریار متهم به سهلانگاری و شلختگی زبانی است؛ برای این منظور معمولا ابیاتی کلیشهای را مثال میزنند که:
«سحر پری دمیده به پیراهن کشم» یا «دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین»، برای شاهد مثال نیازی به جستوجوی فراوان در آثار وی نیست. هر کجای دیوان او را باز کنیم، از این نمونهها دارد؛ چندانکه میتوان این دوگانگیِ زبان در بافت غزل را ویژگی سبکی شهریار به حساب آورد. اما چرا چنین است؟
شاعری به عظمت شهریار که در همان غزلها و کنار بیتهای مذکور ابیات ماندگار و عمیقی سروده، چرا چنین غثوسمینی دارد؟ آیا وی متوجه امر دوگانه نشده یا اینکه توان اصلاح شعرها و رفع این ضعف را نداشته که احتمالی غیرمنطقی است. یا اینکه شهریار را باید همینطوری پذیرفت با ایرادات وارده! چند نکته درهمینخصوص؛ اولا این دوگانگی بر چه اساسی شکل گرفته است و تعریف میشود؟ چطور ما دستهای از کلمات و تعابیر را از دسته دیگر جدا میکنیم؟ معیار زبان و واژهگزینی و اصلا حدومرز کلمات چیست؟ آیا صرف قدیموجدیدبودن است و آیا کلماتی نظیر دوش و خمار و باده و سمن و مغیلان و شمع و بحر، بار شاعرانه دارند و کلماتی مثل کوچه و پیراهن و پلنگ مناسب گزارههای خبری هستند؟
واقعیت اینکه بافت زبانی حاصل تعامل و تأمل در گنجینه زبانی است که هویت و حافظه جمعی یک قوم و شامل همه شئون تمدنی است. از میو ساقی و اندر تا محبت و کلاه و اتومبیل و سینما!
دوم اینکه شاعر صادق، خالق است نه کارگر مکانیکی هنر تزئینی؛ بنابراین با هر چه از ساحت زبان بلد است و میداند و تجربه کرده و میفهمد که از قدیم و جدید یاریگر وی است. شهریار در الگوبرداری به همان میزان که با حافظ انس دارد، با میرزاده عشقی هم مأنوس است، با نیما هم رفاقت دارد، شعر ترجمه هم میخواند؛ اما حافظ و سعدی و نیمای شهریار آمیخته با حجاب زماناند و شاعر صادق نمیتواند و نباید ایشان را بدون حجاب که اساسا وجود خود شاعر است، ببیند. چراکه هر مفهومی بعد از همجوشی با وجود شاعر ظهور میکند؛ لذا رنگوبوی شاعر را دارد و شهریارانه است.