به گزارش شهرآرانیوز؛
دنباله نام خانوادگی اش آدم را میکشاند سمت بادگیرها. سمت کوچه پس کوچههای کاهگلی و تکیههای قدیمی، اما همه چیز از مشهد آغاز شد. ریشه هایش یزد بود و نخستین جوانههای زندگی اش در مشهد رویید. شهری که به او هویت داد. همینجا کودکی کرد. همینجا نخستین بار نام کوچکش را دست و پا شکسته روی کاغذ نوشت. بزرگتر شد. قد کشید. دبیرستانی شد.
آزمون داد و سر از بهترین دانشگاه شهر درآورد. هنوز سه سالی مانده بود به پیروزی انقلاب اسلامی. آخرین امتحانات پایان ترم را در دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی سپری کرد و زمانی که مدرک لیسانس شیمی اش را گرفت، با یک چمدان به طرف پروازهای خروجی فرودگاه رفت. مقصد، انگلستان بود. دانشگاه بیرمنگام. پنج سال بعد در حالی به ایران برگشت که تازه اول جنگ بود.
حالا دکتر علی سرافراز یزدی با مدرک دکترای شیمی، از جمله دانش آموختگان برجسته کشوری به شمار میآمد که میتوانست یکی از شایستهترین گزینهها برای ریاست دانشگاه ارومیه باشد. پس بار دیگر با همان چمدانی که آمده بود، راهی فرودگاه شد. این بار، سالن پروزاهای داخلی. به جدول حرکت پروازها نگاه میکرد. او مسافر شهری بود که قرار بود نخستین تجربه مدیریتی اش را در سطح دانشگاهی تجربه کند.
او حالا ایران بود و یقین داشت ظرفیتهای علمی جوانهای ایرانی، هیچ کم از دانشجویان دیگر کشورها ندارد. چه بسا چندین گام جلوترند. وقت پرواز رسیده بود. چمدانش را برداشت و قدمی پیش از خروج، برگشت، رو به تصویر حرم مطهر در سالن فرودگاه ایستاد، دستی به سینه اش گذاشت، صلوات خاصه را آرام زیر لب زمزمه کرد و از امام رئوف خواست هرگز توفیق خدمت به خلق خدا را از او نگیرد.
بار دیگر مشهد. شهری که مدیون نان و نمکش بود. برگشت؛ با کوله باری از تجربه و خاطره. درست مثل همان روزی که از انگلیس به مشهد برگشته بود. هیچ کجا خانه خود آدم نمیشود. بناست به عنوان مسئول دانشکده علوم دانشگاه فردوسی مشغول خدمت شود. همان دانشگاهی که اولین بار خودش در قامت دانشجویی مشتاق و با انگیزه در آن تحصیل میکرد و حالا در مقام یکی از مسئولان رده بالای دانشگاه به آن بازگشته بود.
چهارسال بعد، با سمت معاونت آموزشی دانشکده علوم، به فعالیت خود در جایگاه تازه اش ادامه داد و خیلی زود با اثبات توانمندی هایش، به ریاست دانشگاه فردوسی انتخاب شد. دکتر سرافراز را تمام دانشجویان دوست داشتند. مثل پدرها بود. پدری که خودش را هم قد فرزندش میکند و اگر توصیهای دارد، شانه به شانه او، در گوشش زمزمه میکند.
پشت تریبون است، اما نگاهش هرگز بالا به پایین نیست. بابت هرآنچه که میگوید، رشته مویی سپید کرده. ایستاده پشت بلندگو در جمع همکاران و دانشجویان، دل سوزانه از تجربیاتش میگوید: «هر کاری به ما محول میشود سعی کنیم به خوبی و با دقت آن را انجام دهیم، زیرا ما در مکتبمان معتقد هستیم که عالم محضر خداست و همه ما در پیشگاه خداوند هستیم. چطور زمانی که ما در مقابل پدرمان، اساتیدمان یا یک روحانی عالی قدری قرار میگیریم، خودمان را جمع و جور میکنیم و مواظب کردارمان، رفتارمان و حرف زدنمان هستیم. پس اگر در همه وقت و در همه کارهایمان خود را در محضر خدا بدانیم همه کارها به درستی انجام میشود.
زندگی انسان فقط شیمی و فیزیک نیست. ابعاد گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی دارد. باید خودمان را در تمام این ابعاد پرورش دهیم. ما مسلمانیم. اعتقاد داریم بهترین چیزی که میتوانیم با آن به آرامش برسیم، ذکر خدا و قرآن است. در ساعاتی از روز، هر قدر که فرصت دارید صفحاتی از قرآن را بخوانید و در آن تأمل کنید. با خداوند خلوت کنید که کلام خداوند به ما آرامش میدهد و راه زندگی را میآموزد.»
سال ۱۳۷۸ درست در همان ایامی که ریاست دانشگاه فردوسی را برعهده داشت، برای دومین فرصت مطالعاتی خود عازم کانادا شد. مقصد، دانشگاه بریتیش کلمبیای ونکوور بود. مدتی را هم در دانشگاه مینه سوتا در کلان شهر مینیاپولیس آمریکا سپری کرد و بعد که برگشت ایران، فضای خدمت از بستر دانشگاه به مجلس شورای اسلامی تغییر کرد.
سال ۱۳۸۳ بود و مردم مشهد و کلات او را به عنوان نماینده خود در هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب کرده بودند. دکتر سرافراز قرار بود صدای مردم مشهد باشد. هربار پشت تریبون میرفت، نطق خود را با صلوات خاصه علی بن موسی الرضا (ع) آغاز میکرد. تا جایی که شده بود سوژه مطبوعات داخلی.
میگفتند مجلس شده، محفل روضه. پس در اولین فرصتی که دست داد، از همان تریبون نطق آتشینی کرد. اعتقاد داشت، تمام زندگی ما روضه است. سیاست ما، گره خورده با اهل بیت و رویکردهای اسلامی آنها. ما به یاد سیدالشهدا (ع) قدم برمی داریم تا حقی از مظلومی پایمال نشود. یاد سلطان خراسان در مجلس شورای اسلامی، اذن دخول به میدان عمل است. او هربار با لحنی انتقادآمیز و دل سوزانه، از عملکرد دستگاههای گوناگون میگفت. مشهد را به مثابه پایتخت معنوی ایران، شایسته خدمات گسترده تری میدانست.
رسیدگی به حاشیه نشینان شهر، خط نخست دغدغه هایش بود. میگفت مشهد، با میزبانی سالیانه میلیونها زائر، کاستیهای بسیاری دارد. از مدیریت بودجهها میگفت و خاضعانه در جایگاه یک خادم خدوم، از مقامات کشوری طلب همیاری داشت. توی صدایش، تفقدی آشکار بود و همان گونه که مردم انتخابش کرده بودند، آشکارا، کمبودها را فریاد میزد. آن چنان که عمل به رسالت خود در مجلس را، وظیفه شرعی اش میدانست.