دیشب همسرم میگفت: اینروزها خیلی به این فکر میکنم که هرکدام از ما انسانها دعای مستجاب دیگری هستیم. مثلا فلان کارفرما یک نیروی کار خوب میخواهد و دیگری یک کارفرمای باانصاف از خدا خواسته و اینها با هم همکار میشوند. باید خیلی حواسمان باشد که گره از کار آدمها باز کنیم.
یادم آمد تازه با سعیده آشنا شده بودم. چندباری همدیگر را در جلسه شعر دیده بودیم و معاشرت داشتیم. هردو ما درس حوزه خوانده بودیم و دورادور استادان مشترکی هم داشتیم. یکبار شب شعری دعوت شدم که ویژه طلاب بود و به من گفتند: اگر از خانمهای طلبه کسی دیگر را سراغ دارید معرفی کنید!
خودشان سعیده را میشناختند و شاید فراموش کرده بودند طلبه هم هست. شب که همدیگر را در شبشعر دیدیم گفت: مهمان دارد و بعد از جلسه خیلی زود از ما جدا شد و رفت. همیشه میدیدم دوستان شاعرمان که از شهرهای دیگر به زیارت حضرت رضا (ع) میآمدند و ساکن خانه کوچک، اما گرم سعیده میشدند. گاهی این دوست عزیز ما میرفت منزل مادرش که کنار خانه خودش بود میماند تا مهمانهایش راحت باشند.
یکبار که باب درددل باز شده بود تعریف کرد، خاطرت هست آن شبشعری که باهم رفتیم و صله شعرخوانی هم دادند؟ من آنشب مهمان داشتم و دستم خیلی خالی بود. رفتم حرم حضرت رضا (ع) و از ایشان خواستم خودش رزق مهمانهایش را بفرستد و مرا خجالتزده نکند. هنوز بعد از هشت سال که حالا سعیده بهترین و صمیمیترین دوست من است از مهماننوازیاش متعجبم! چطور میشود تا این اندازه امامت را شناخته باشی که اینطور دستودلبازانه با مسافرانش تا کنی؟
البته که این رفیق ما در باز کردن گره از کار اینوآن پیشتاز است و خودش دعای مستجاب انسانهای زیادی است. یکبار هم یک خانواده زائر را از حرم برده بود خانهاش و خودش برایشان دنبال دوا و دکتر بود. بعد از آن خوب یاد گرفتم که امامرضا (ع) دعای مستجاب ما مشهدیهاست بیآنکه برای استجابت دعایمان منتی بر سرمان باشد و گاهی هم فکر میکنم شاید این رفیق ما هم انتخاب امام رضا (ع) است که واسطه خیر باشد.