سپتامبر۱۹۸۳ است و شهر سیاتل شاهد بزرگترین جشنواره هنری سال. در فضای پرهیاهوی جشنواره، سازهای که به سفینهای فضایی میماند، حسابی جلب توجه میکند. متولیان غرفه به آن میگویند «زیگورات سایبری شهرزاد» (cyberno-ziggurat Scheherazade). داخل غرفه چیزی نیست جز چند دستگاه واژه پرداز.
شهردار سیاتل با لبخندی کم رنگ و نوعی حس مسئولیت، اولین کلمه را از دهانش خارج میکند: «شروع»؛ و این به واقع آغاز یک پروژه ادبی بزرگ بود.
پس از آن، بیرون و درون «زیگورات سایبری شهرزاد»، مردم کلماتشان را تایپ میکنند، فرمهای کاغذی را که جاهای خالی شان انتظار کلمات را میکشد، پر میکنند و به متولیان غرفه که این سو و آن سو با تخته ایستادهاند، کلمه قرض میدهند. با هر کلمهای که تایپ میشود و هر واژهای که در جای خالی فرم یا تخته مینشیند، گویی یک گام به ساختن چیزی بزرگ و مهم نزدیکتر میشویم.
اشتباه گفتم؛ فریاد «شروع» شهردار آغاز پروژه نبود. این جشنواره فقط نقطه اوج یک فرایند طولانی بود که چند ماه پیش آغاز شده بود؛ وقتی که مردم در گوشه و کنار شهر با تعجب به شبه کارگرانی مینگریستند که روی سارافونهای سفیدشان کلماتی شابلونکاری شده بود و کلاه ایمنی شان هم علامت سؤالی بر خود داشت. این سارافون پوشها که به خود نام «کارگر ادبی» داده بودند، با تختههایی در دست، در خیابان ها، بارها و کافی شاپهای سیاتل آدمها را متوقف میکردند و از آنها میپرسیدند: «ببخشید: ما در حال ساختن یک رمان هستیم. ممکن است چند کلمه از شما قرض بگیریم؟»
بعد، سؤالات سادهای از آنها میپرسیدند: «یک غریبه کجا ممکن است کشته شود؟» یا «ماشین یا معشوق خود را توصیف کنید»؛ پرسشهایی که به نظر بی اهمیت میرسیدند، اما پاسخهای آن ها، هریک، قطعهای از پازلی بزرگتر بود.
در مرحله بعد، این کارگران ادبی خیل کلماتی را که به طور پراکنده در نقاط مختلف شهر جمع شده بود، در اختیار مهندس- نویسندگان گروه «نامرئی ها» (Invisibles) قرار دادند. آنها کلمات، توصیفات، داستانهای کوچک و حتی جزئیات بی اهمیت روزمره را جمع آوری کردند و یک «پایگاه داده» عظیم از افکار مردم ساختند. این مواد خام قرار بود رمان سیاتل را بسازد؛ رمانی که فقط یک نفر نویسنده اش نبود، بلکه همه مردم به شکلی خاص در خلقش دخیل بودند.
چند ماه پس از پایان جشنواره، فرایند ویرایش و مرتب سازی شروع شد. گروه «نامرئی ها» مانند معمارانی که در حال ساختن یک خانه از هزاران آجر هستند، این قطعات پراکنده را کنار هم چیدند. آنها نه تنها کلمات، بلکه احساسات، تجربیات و دیدگاههای مردم سیاتل را به هم پیوند زدند و رمان نهایی به شکلی هنرمندانه و با چیدمان دقیق منتشر شد.
این رمان محصول هزاران کلمهای بود که در طول جشنواره و پیش از آن در فضای عمومی و جمعی مردم سیاتل به وجود آمده بود. این رمان نه تنها داستانی از یک شهر است، بلکه گواهی بر قدرت مشارکت، خلاقیت جمعی و پیوندهای نامرئی میان افراد یک جامعه نیز هست.
این اولین اثر ادبی شبکهای بود؛ سالها پیش از آنکه وب جهان گستر فراگیر شود. من معتقدم بسیاری از ژانرهایی که امروزه در ادبیات الکترونیک میبینیم، ایدئالهای ذهنی هنرمندان پست مدرن و ادبیات تجربی هستند. «نوشتار شبکهای» (networked writing) هم یکی از همین ژانرهاست. نویسندگان و هنرمندان گروه «نامرئی ها» تصور نمیکردند که کمتر از نیم قرن بعد، بدون راه رفتن در پیاده روهای شهر، بدون تخته، بدون فرمهای کاغذی، نه تنها بشود رمانی با مشارکت مردم یک شهر نوشت، بلکه این امکان فراهم باشد که اثری ادبی با مشارکت مردم از اقصی نقاط جهان خلق کرد، درست مثل آنچه در اثر «لحاف ظهر» میبینیم؛ پروژهای که پانزده سال پس از رمان سیاتل در سال۱۹۹۸ در وب راه اندازی شد.
«لحاف ظهر» خلقی دسته جمعی از صدها نویسنده در چهل کشور جهان است. در این اثر، نویسندگان مکلف بودند هنگام ظهر از پنجره هایشان بیرون را بنگرند و آنچه را میبینند در صد کلمه توصیف کنند. جذابیت اصلی پروژه «لحاف» انسجام روایی نیست، بلکه خلق نوعی چشم انداز بین المللی است که با صداهای مختلف و از زوایای متعدد روایت میشود. هریک از این روایتهای کوتاه به تکه وصلهای در این لحاف تبدیل شد که مشاهدات مشارکت کنندگانِ بیشتر آن را بزرگ و بزرگتر کرد.
این روزها شبکههای مجازی مانند توئیتر، فیس بوک و اینستاگرام به مأخذ اصلی آفرینشهای دسته جمعی تبدیل شدهاند. ترانهای که ترکیبی از دهها توئیت مردمی است، نمونه شناخته شدهای از ژانر «نوشتار شبکهای» برای مخاطب فارسی زبان است.
در روزگار هشتگ زنی و ترندسازی، از یک منظر، این ژانر به محملی برای ابراز خواستها و آرمانهای جمعی تبدیل شده است؛ بنابراین مطالعه آثاری که در ژانر نوشتار شبکهای خلق میشوند، میتواند به تصمیم گیران جوامع کمک کند تا آنچه در ذهن و ضمیر شهروندان میگذرد، بهتر بشناسند.