برگزیدگان بیستمین دوره انتخاب کتاب سال خراسان رضوی معرفی شدند معاون استاندار خراسان رضوی: حمایت از چهره‌های علمی و فکری کشور باید جدی‌تر پیگیری شود ضوابط بررسی و حمایت از کتاب‌ها نیازمند شفاف‌سازی است اختتامیه بیستمین دوره انتخاب کتاب سال خراسان رضوی برگزار شد اکران‌های مردمی فیلم سینمایی «پیش‌مرگ» آغاز شد برگزاری مراسم شب موسیقی با حضور چهره‌های شناخته شده موسیقی برگزیده جشن بزرگ حافظ: هنرمند نباید خود را محدود به یک جغرافیا بداند سریال مستوران روی آنتن شبکه آی‌فیلم + زمان پخش باز کن دکان که وقت عاشقی است برنامه همشاگردی سلام، با حال‌وهوای عید روی آنتن تلویزیون + زمان پخش فیلم‌های کوتاه، ایجاد فرم مبتنی بر تکنیک از سرچشمه تا بوم | نمایشگاه گروهی استادان نقاشی مشهد در نگارخانه آسمان شهود الکترونیک برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۲۴: امیدوارم، چون اینترنت پنهان‌کاری را ناممکن کرده است اولش رحمت است و آخرش آزادی از آتش دوزخ | ماه روزه و روزه داری به روایت تفسیرهای کهن فارسی فیلم سینما متروپل در نوبت اکران ۱۴۰۴ پیام تبریک خانه سینما به برندگان ایرانی جایزه اسکار همه چیز درباره انیمیشن در سایه سرو، برنده اسکار ۲۰۲۵ + خلاصه داستان و عکس
سرخط خبرها

شهود الکترونیک

  • کد خبر: ۳۱۹۶۹۱
  • ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۳
شهود الکترونیک
وسوسه نوشتن بعد از خواندن یک شاهکار ادبی هیچ وقت کاملا از دلم رخت برنبست؛ همین الان هم که در دهه سوم زندگی‌ام هستم، بعد از رویارویی با هر اثر ادبی آن چنانی، وسوسه خلق به سراغم می‌آید.
عاطفه عطری
نویسنده عاطفه عطری

نوجوان که بودم، زیاد می‌خواندم. عاشق رمان بودم؛ برایم فرقی نمی‌کرد چه رمانی: هرچه به دستم می‌آمد می‌خواندم، هرکدام را هم دست کم دوبار. بعد از خواندن هر رمان، اولین فکری که به سرم می‌زد این بود که باید نویسنده شوم؛ بعد هم شروع می‌کردم به نوشتن. لحن، سبک بیان و پیرنگ داستانم هم، هربار، متناسب با آخرین رمانی که خوانده بودم، رنگ عوض می‌کرد.

«کلیدر» را در پانزده سالگی خواندم. حجمش آن قدر زیاد بود که تنها یک بار توانستم از اول تا آخر بخوانمش. وقتی تمامش کردم، مثل همیشه، سودای نویسندگی به جانم افتاد: منِ روستاندیده شروع کردم به نوشتن درباره دختری روستایی که یک تنه با ظلم و ستم ارباب روستا می‌جنگد.

 قبل از «کلیدر»، «کلبه عموتُم» را خوانده بودم و، قبل ترش هم، «سووشون» سیمین دانشور را؛ بنابراین، توصیفاتم از محیط روستا، آدم‌های روستا و زیست روستایی تلفیقی بود از این سه رمان، و البته هرچه از قسمت روستایی کتاب درسی جغرافیا آموخته بودم! این داستان هم مثل بقیه داستان هایم ناتمام ماند، اما ترکیب سمّی کارگران مزارع قهوه (!) و خوشه چینی روستاییان بینوا از گندم زار‌ها و پسر عاشق ارباب ــ که مثل بیگ محمد «کلیدر» چگور می‌نواخت ــ را هنوز به یاد دارم.

وسوسه نوشتن بعد از خواندن یک شاهکار ادبی هیچ وقت کاملا از دلم رخت برنبست؛ همین الان هم که در دهه سوم زندگی‌ام هستم، بعد از رویارویی با هر اثر ادبی آن چنانی، وسوسه خلق به سراغم می‌آید. آخرین باری که برق خلق در چشمانم نشست، درست بعد از خواندن داستان تعاملی الکترونیک «وصیت نامه زنده» بود.

بعد از آنکه سِرّ تعلیق بی پایان این داستان الکترونیک، مثل یک شهود، در یک لحظه بر قلبم الهام شد، کمی به فکر فرورفتم، بعد صندلی‌ام را چرخاندم سمت مرتضی که گوشه دیگر اتاق غرق در کارش بود و با گفتن یک جمله آه از نهادش برآوردم: «آخ، مرتضی! اگه بزنه و بشه یه داستان تعاملی الکترونیک باکیفیت مثل همینی که مارک مارینو طراحی کرده توسعه بدیم، چی می‌شه!».

اما این بار تلاش برای ایده پردازی خیلی متفاوت بود. برای روشن ترشدن این تفاوت، بیایید به همان خاطره داستان نوشتنم بعد از خواندن رمان «کلیدر» برگردیم: من برای نوشتن داستانم به چه چیز‌هایی نیاز داشتم؟ نیاز داشتم روستای داستانم را بنابر موقعیت جغرافیایی و تاریخی آن بشناسم، خرده نظام‌های فرهنگی حاکم بر آن را بدانم، از سلسله مراتب قدرت در آن ــ بسته به زمان و مکان روایت ــ سردرآورم، برای آفرینش شخصیت‌های داستانم نیاز داشتم از مشاغل و نقش‌ها و اقتصاد روستایی چیز‌هایی بدانم، و .... همه این ها، و بسیاری موارد دیگر، از چه طریق برای من حاصل می‌شد؟

در نمونه بالفعل شده اش، عاطفه روستانادیده آن‌ها را براساس دیده ها، شنیده‌ها و ــ به خصوص ــ خوانده هایش به دست می‌آورد. اما داستان مکتوب حتی در عالی‌ترین نمونه هایش نیز ــ از منظری که اینک از آن می‌نگرم ــ چیزی جز این نیست: متن مکتوب نویسنده ترکیبی از ده‌ها و بلکه صد‌ها اثر ماقبل خود است.

آفرینش در ادبیات مکتوب تنها در لایه کلامی اتفاق می‌افتد، اما، اگر بخواهم به خلق اثر ادبی الکترونیکی از لون داستان تعاملی «وصیت نامه زنده» بیندیشم، ناگزیر، آفرینش ادبی از لایه کلامی به لایه رایانشی کوچانده می‌شود. برای خلق چنین اثری، اول از همه باید بتوانم به زبان‌های برنامه نویسی بیندیشم و کد را به مثابه زبان اجرا بپذیرم، بعد بتوانم چندرسانگی را عمیقا فهم کنم، در مرحله بعد هم بدانم که فصاحت، بلاغت و زیبایی شناسی در رسانه دیجیتال چه معنایی می‌یابند: چگونه می‌توان رابط کاربری و رسانه مادی دستگاه دیجیتال را در خدمت پیرنگ یا مقاصد بلاغی درآورد؟

برای مثال، در داستان تعاملی، روایت باید بتواند با تصمیمات خواننده تغییر کند. این مستلزم درک نویسنده از الگوریتم ها، شرط‌ها و متغیر‌هایی است که منطق ادبی را شکل می‌دهند. نویسنده، در ادبیات الکترونیک، علاوه بر فکرکردن به توالی حوادث و ...، باید مسیر‌های جایگزین، شرایط تغییرپذیری متن، و تجربه کاربری مخاطب را نیز طراحی کند.

فرض کنید می‌خواهم رمانی الکترونیک درباره یک مسافر زمان بنویسم: ابتدا باید پیرنگ را به شیوه‌ای نوین مهندسی کنم، به طورمثال، از خود بپرسم زمان پریشی با تغییر در کد‌ها و محاسبات ریاضی بازنمایی شود یا صرفا در کلام، گذر از یک زمان به زمان دیگر مستلزم حل معما یا تعامل مستقیم مخاطب با محیط دیجیتال باشد یا خیر. در این حالت، دیگر صرفا با «نوشتن» مواجه نیستیم، بلکه با یک «سیستم» روبه روییم که واکنش‌های کاربر را پردازش می‌کند.

در عصری زندگی می‌کنیم که، اگر بخواهیم به تمامی فرزند زمانه خود باشیم و با ابزار غالب روزگار خودمان حرف بزنیم، ایده پردازی کنیم، آفرینش هنری داشته باشیم، باید بتوانیم با ابزار دیجیتالمان بیندیشیم. خوب که فکر می‌کنم، به نظرم می‌آید که باید حرفی را که چند سطر قبل درباره مراحل خلق اثر ادبی الکترونیک زدم تصحیح کنم:

برای خلق اثر ادبی الکترونیک، اول ازهمه، باید ماشین را به عنوان مغز اکسترنال خود و عضو مصنوعی بدنمان بپذیریم، باید بپذیریم که «کیبورد و ماوس دیگر ابزار‌های خارجی نیستند، بلکه امتداد افکار ما هستند».

تنها با پذیرش این گزاره و باور عمیق به آن است که شهود الکترونیک به ما روی نشان می‌دهد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->