صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

خرده‌روایتی از همسر شهید مدافع حرم قاسم علیزاده

  • کد خبر: ۵۹۴۷۲
  • ۰۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۵
بتول‌خانم غریبانه حرف می‌زند، خیلی غریبانه و بی‌توقع. انگار ۳۰ سال زندگی با سیدقاسم خوب به او آموخته است نباید از هیچ‌کس هیچ توقعی داشته باشد. پدر سیدقاسم روحانی بود و به همراه مادرش در عراق حضور داشتند.
شهرآرانیوز - بتول‌خانم غریبانه حرف می‌زند، خیلی غریبانه و بی‌توقع. انگار ۳۰ سال زندگی با سیدقاسم خوب به او آموخته است نباید از هیچ‌کس هیچ توقعی داشته باشد. پدر سیدقاسم روحانی بود و به همراه مادرش در عراق حضور داشتند. پیشه‌اش نانوایی بود و قاسم هم خیلی خوب حرفه پدر را فراگرفته بود. مادر و پدر بتول‌خانم هم مدتی در عراق بودند. با هم فامیل دور بودند و زمزمه‌های این تبادل علاقه حدود ۳۰ سال قبل به زبان آمده بود. روز‌های آخر جنگ بود که بتول‌خانم همسر سیدقاسم شد. او هم جبهه‌هایش را رفته بود. ۲ برادر قاسم شهید و ۳ برادر دیگر جانباز شده بودند.

شنیده بودیم سیدقاسم دست خیر داشت و دعای خیرش هم ردخور نداشت. «سید نانوایی اجاره کرده و کار می‌کرد و هرروز صبح سهمی از نان پخت صبحش را برای کسانی که بضاعت نداشتند کنار می‌گذاشت. برای هر کسی هم که مریض می‌شد یا گرفتاری به سراغش می‌آمد، دست به دعا برمی‌داشت. روز‌های تعطیل پای پیاده به زیارت می‌رفت. همیشه سر وقت نمازش را می‌خواند و نماز شب را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کرد.»

وقتی قرار به رفتن شد، هیچ‌کس از ماجرای نیتش برای حضور در سوریه آگاه نبود. همه کار‌ها را کرده بود. حتی گذرنامه هم گرفته بود، اما در نهایت ایده دومش را عملی کرد، ایده‌ای که از مدت‌ها قبل برای انجامش، لهجه افغانستانی تمرین کرده بود. گهگاه هم به بتول‌خانم از دوستانش می‌گفت که به سوریه رفته و شهید برگشته‌اند، اما پاسخی که می‌شنید این بود: «شما به جنگ نروید. ما ۴ تا بچه داریم.» بتول‌خانم علاوه بر اینکه این‌ها را از دل‌تنگی می‌گفت، از حساسیت‌های دفاع از حرمین و جنگ با کفار آگاه بود و شاهد بود که شهدایی که در سال ۹۳ می‌آوردند بی‌سر بودند.

در نهایت، قرار شد سیدقاسم به عنوان یکی از فاطمیون به سوریه برود، با اسم و رسمی جدید. اسمش را گذاشت سید علی حسینی. روز اعزام قرار بود ساعت ۲ ظهر برود، اما ساعت ۱۰ صبح برای خداحافظی آمد تا پیش از آمدن بچه‌ها برود. می‌ترسید اگر بچه‌ها بیایند دست و دلش بلزرد و نتواند برود. فقط به همسرش گفت: «دعا کن بروم و دیگر برنگردم.»
حالا ۵ سال از شهادت سیدقاسم در پاییز می‌گذرد. آن روز‌ها چند نفر از فاطمیون به دیدار خانواده قاسم علیزاده رفتند و گفتند ۱۳۰ نفر در عملیاتی شرکت کرده و تنها ۳۰ نفر برگشته‌اند. به نظر می‌رسید همسر بتول خانم هم جزو نیامده‌هاست، اما شهادت همسر برایش سخت بود.

برای یافتن خبری از آنچه بر سید گذشته، روز‌های شیدایی زیادی گذشت تا اینکه بالأخره فرمانده سید قاسم نامه‌ای کتبی امضا کرد که گواه شهادت او بوده است. «اینجا بود که باور کردم همسرم دیگر برنمی‌گردد. ۲ سال فقط گریه کردم و ضعف چشم‌هایم از همین مدت است. خیلی دوندگی کردیم تا جایی در بهشت رضا (ع) به ما بدهند و سنگ قبری به یاد همسرم داشته باشیم، اما مشکل اینجا بود که همسرم برخلاف خیلی از فاطمیون با نام خودش نرفته بود و همین موضوع مشکل ما را برای اثبات شهادتش چندبرابر کرده بود.» بالأخره سال ۹۶ بود که ۵۳ پیکر جاویدالأثر را تشییع کردند و یکی از آن‌ها سیدقاسم بود.

در طول این چند سال، بعد از شهادت سید، تنها یک یا ۲ مرتبه مسئولان برای دیدار از خانواده علیزاده رفته‌اند، اما بتول‌خانم می‌گوید: «ما هیچ توقعی نداریم. همسرم برای رضای خدا رفت. ما هم طلبکار کسی نیستیم.»
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.