جلیل شعبانی درگذشت+بیوگرافی و علت فوت خلق اثر هنری نقاشان مشهدی به یاد شهید «سیدحسن نصرالله» + فیلم دیپلم افتخار جشنواره روسی برای «آوای ابرها» بازیابی هویت غنی دینی و انقلابی‌ از طریق داستان‌نویسی ضروری است یادی از مرحوم غلامعلی پورعطایی، استاد بی بدیل دوتار از خطه تربت جام هم زمان با سالروز درگذشتش جایزه ملی داستان حماسی، احیای هویت ادبی و حماسی خراسان رضوی است + فیلم دبیر اجرایی چهارمین جایزه ملی داستان حماسی: ۸۸۹ اثر به جشنواره ارسال شده است بررسی وضعیت نسبت هنر و فرهنگ دفاع مقدس | واجب فراموش شده برگزاری نمایشگاه نقاشی هنرمندان مشهدی با عنوان «ماشین طبیعی» | نگاه هنرمندانه به زیست شناسی در عصر هوش مصنوعی اجلاس همکاری‌های علمی‌فرهنگی زبان و ادبیات فارسی در نیشابور، فرصتی برای تقویت ارتباط در حوزه تمدنی زبان فارسی گفتگو با دکتر محمود اکرامی فر درباره نسبت‌های شعر و رسانه در گذر زمان | شعر بیشتر شده، اما قوی‌تر نشده است اجرای نمایش «برش» با حضور صحرا اسدالهی و آرش عدل‌پرور در مشهد اعلام جدول زمانبندی مسیر بازبینی آثار در جشنواره تئاتر خراسان رضوی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۳ پخش فیلم‌های پلیسی و استکبارستیزانه از تلویزیون در آخر هفته (۱۲ و ۱۳ مهر ۱۴۰۳) درمیشیان، سینماگر ایرانی، نامزد جایزه «افشین یداللهی» شد درخشش «پریسان» در جشنواره‌های خارجی آرش مجیدی با «تانک‌خورها» روی آنتن شبکه سه + زمان پخش
سرخط خبرها

خرده روایتی از همسر شهید سید موسی فرزین‌فر که در سال ۶۰ شهید شد

  • کد خبر: ۵۶۷۷۵
  • ۰۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۰
خرده روایتی از همسر شهید سید موسی فرزین‌فر که در سال ۶۰ شهید شد
سید موسی فرزین‌فر جوان بالابلند و متینی بود که در نیروی زمینی ارتش خدمت می‌کرد. معصومه عروس خانواده فرزین‌فر شد. چند روز بعد از عروسی، به تهران و بعد، با پذیرفته شدن انتقالی، به مشهد آمدند. در این سال‌ها، خداوند ثمره زندگی هم به آن‌ها بخشید.
آل ابراهیم  | شهرآرانیوز - فراموشی بخشی از خاطرات معصومه را به تاراج برده است، اما نه همه‌اش را. هنوز به خاطر دارد در خیابان گنبد سبز خواستگار‌ها پاشنه در خانه را از جا درآورده بودند و او به هیچ‌کدامشان «بله» نمی‌گفت. حاضر نبود با کاسب جماعت عروسی کند. فکر می‌کرد امروز و فرداست که طرف ورشکسته و فراری شود و او تنها بماند، اما نمی‌دانست اگر تنهایی تقدیرت باشد، راهش را به زندگی‌ات باز می‌کند.

سید موسی فرزین‌فر جوان بالابلند و متینی بود که در نیروی زمینی ارتش خدمت می‌کرد. معصومه عروس خانواده فرزین‌فر شد. چند روز بعد از عروسی، به تهران و بعد، با پذیرفته شدن انتقالی، به مشهد آمدند. در این سال‌ها، خداوند ثمره زندگی هم به آن‌ها بخشید.
 
سال ۵۷ بود به وقت روبه‌رو شدن مردم با رژیم. سپردن مأموریت مقابله با تظاهرکنندگان به ارتش، عزم سیدموسی را برای جدا شدن از رژیم جزم کرد. به معصومه می‌گفت دلش نمی‌خواهد دستش به خون هم‌وطنانش آلوده شود. این جدایی بعد از سانحه رانندگی‌ای که حین انجام مأموریت برایش اتفاق افتاد فراهم آمد و پیش از موعد بازنشسته شد.
 
همدم تنهایی‌های معصومه یک جانماز است که همیشه پهن و آماده است تا به مهمانی خدا برود: «خانه‌ای نیمه‌کاره در منطقه آب‌و‌برق خریدیم و کم‌کم شروع کردیم به ساخت آن. آن زمان این منطقه بیابان بود و امکاناتی نداشت. همه هم و غم سیدموسی جوان‌های این منطقه بودند که فراغتشان پربار باشد و به راه خلاف نیفتند. برایشان برنامه‌های ورزشی می‌گذاشت، آن‌ها را کوه می‌برد و آموزش نظامی می‌داد. جنگ که شد، سید دیگر آرام و قرار نداشت. می‌گفت نظامی آموزش‌دیده است و حالا کشورش به او نیاز دارد. «دوباره به ارتش رفت و عازم جبهه شد. دیربه‌دیر می‌آمد تا اینکه رفت و برنگشت. از همان روز اول که به جبهه رفت، دل‌شوره داشتم.»
 
هرچه می‌گذرد «یادم‌نمی‌آِید»‌های معصومه بیشتر تکرار می‌شود. به یاد ندارد که شوهرش ۴ بار به جبهه اعزام شده و ۷ ماه خدمت کرده است. این را هم به خاطر نمی‌آورد که در آذر ۶۰، عملیات طریق‌القدس و در نیمه‌های شب، با گلوله مستقیم توپ آسمانی شده است. حافظه‌اش مانند همه این سال‌ها یاری نمی‌کند که به خاطر بیاورد چه‌قدر طول کشید تا پیکر همسرش را بیاورند. «شاید یک ماه بعد پیکرش را آوردند. گوشه سردخانه مانده و شناسایی نشده بود، زیرا نه سر داشت، نه دست و پای سالم.»

وقتی سیدموسی شهید شد، معصومه با خدای خودش راز و نیاز کرد و گفت که ۴ بچه قدونیم‌قد را بزرگ می‌کند تا او را هم جزو شهدا به حساب بیاورند. «تا بچه‌ها را بزرگ کردم خیلی سختی کشیدم. تنهای تنها بودم. حالا اوضاع جامعه را که می‌بینم، از خودم می‌پرسم ثمره این همه رنجی که کشیدم چه شد.»

پادرد و کمردرد امان معصومه را بریده است. خواسته‌اش از دار دنیا داشتن پرستار است که با اوضاع مالی‌اش جور درنمی‌آید. دل‌تنگ است از خانه‌ای که مدت‌هاست رنگ مسئولان را ندیده است، کسانی که فلسفه وجودی‌شان با خانواده‌های ایثارگر گره خورده است.

حرف آخر معصومه این است: «دیگر عمری برایم نمانده. دوست ندارم زنده بمانم. دلم می‌خواهد بروم پیش سیدموسی.»
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->