نشستم صندلی عقب و خودرو راه افتاد تا از شلوغی خیابان عارف خارج بشویم. از همان اول هم راننده از شلوغی این شبهای خیابانها گفت و از اینکه این روزها زندگی به دشواری میگذرد. در این موضوع با راننده هم داستان و هم نظر بودم، برای همین حرف زیادی برای همدیگر داشتیم. نزدیک مقصدم دوباره نشانی را پرسید تا مطمئن شود دوستانم که برایم خودرو گرفته اند، نشانی اشتباه نداده باشند و من گفتم: «من سر موسوی ۲۴ پیاده میشوم، لازم نیست وارد کوچه شوید. چند دقیقه پیاده روی میکنم تا شما هم به مسافر بعدی تان برسید.»
راننده با لحنی که نشان از خوش حالی میداد، گفت: «دست شما درد نکند. آدمهای دیگری هم مثل شما دیده ام، اما بعضیها هم هستند که وقتی تاکسی میگیرند، اگر آن طرف خیابان باشند، حاظر نیستند به این طرف خیابان بیایند. وقتی هم به این جور آدمها میگویی تا این طرف خیابان که ۲ قدم است، میگویند برای همین تاکسی گرفته ام که بیاید دنبالمان.» گفتم: «همه جور آدم پیدا میشود. کارگاه خلقت باید جنسش جور باشد. شاید اگر همه مثل هم باشیم، متوجه ارزش مهربانی در مقابل نامهربانی نشویم.»
راننده حرفم را تأیید کرد و گفتم: «من به نظر خودم خیلی کار خاصی انجام نمیدهم، فقط فکر میکنم وقتی تاکسی میگیرم، به جای اینکه منتظر باشم تا برسد دم خانه و به احتمال منتظرم بماند، من کمی قدم بزنم و بیایم تا سر خیابان، به این نیت که کمکی به راننده کرده باشم. این کار قبل از اینکه حال راننده را خوب کند، حال خودم را خوب میکند.»
این توضیح را که دادم، یاد دوستی افتادم که میگفت: «من هروقت به میوه فروشی کوچک سرکوچه مان میروم، اگر قرار است ۲ کیلو سیب زمینی بگیرم، یک سیب زمینی خراب هم برمی دارم. یک روز فروشنده متوجه سیب زمینی خراب شد و آن را برداشت. گفتم با این یک سیب زمینی خراب ضرری متوجه من نمیشود، اما اگر هرکدام از خریداران متوجه این کار بشوند، میتوانند کمکی برای مغازه شما باشند و شما هم میتوانید این کمک را به شکل دیگری به خریدارانی بکنید که توان کمتری دارند.» دوستم میگفت فروشنده شرمنده شده بود و تنها چیزی که گفت این بود که: «خیر ببینی همسایه.»
رسیدیم سر موسوی ۲۴ و پیاده شدم. وقتی به راننده از تجربه دوستم در خرید از میوه فروشی گفتم، به این نکته هم اشاره کردم که من از زمانی که ماجرای دوستم را شنیده ام، خودم گاهی این کار را میکنم. این را برای این گفتم که گوشه ذهن او هم بماند که گاهی مهربانی میتواند انجام کاری کوچک باشد، اما وقتی همین کارهای کوچک تکثیر شود، میتواند به حال خوب آدمها کمک کند.
شب شده بود و در چند قدمی خانه بودم. بعد از صحبت با راننده درباره مهربانی، دلم هوس خواندن آن حکایت معروف از باب دوم بوستان سعدی در موضوع احسان را کرده بود. همان که در شروع حکایت میگوید:
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی...
و نگاه سعدی در این شعر تا چه اندازه میتواند به درد زندگی امروز ما بخورد و از آن غافلیم به ویژه پایان شعر که شیخ اجل میفرماید:
ببخشای کآنان که مرد حق اند
خریدار دکان بی رونق اند
جوانمرد اگر راست خواهی، ولی ست
کرم پیشه شاه مردان علی ست