لزوم استفاده از ظرفیت بانوان در تقویت همدلی و هم افزایی در جامعه ادویه‌های مهم در پخت بهتر ماهی را بشناسید روایت زندگی مادر شهید ژاپنی در سریال مهاجر سرزمین آفتاب حدود ۶۰ درصد از جامعه معلمان را بانوان تشکیل می‌دهند کاهش خطر سکته مغزی پس از یائسگی در زنان با مصرف موز رشد ۳۶ درصدی اهدای خون بانوان در خراسان رضوی (۵ دی ۱۴۰۳) روش‌های از بین بردن لکه چای یا قهوه روی لباس نشان مشهد الرضا(ع)، فرصت ایجاد الگو‌های مناسب برای دختران جوان مادران دارای فرزندان ۳ قلو و بالاتر تحت پوشش بهزیستی، هزینه پرستاری دریافت می‌کنند سوءتغذیه و لاغری مفرط، عوامل مؤثر در یائسگی زودرس عضویت بیش از ۳۷ هزار بانوی هنرمند در صندوق اعتباری هنر طرزتهیه جارکیک یخچالی در خانه + فیلم کدام یک از بانوان بازیگر مجری تلویزیون شدند؟ خانواده، بنیادی‌ترین نهاد کشور پایان کار نماینده بانوان مشهد در لیگ برتر بدمینتون نایب‌قهرمانی دختران راگبی‌باز مشهدی در کشور
سرخط خبرها
واگویه‌های دختران دهه‌هشتادی با رئیس‌جمهور شهید

واگویه‌های دختران دهه‌هشتادی با رئیس‌جمهور شهید

  • کد خبر: ۲۳۰۳۸۹
  • ۰۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۲۰
شهادت آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی، خیل عظیمی از مردم ایران را داغدار کرد و دختران دهه‌هشتادی که حالا به سن نوجوانی و جوانی رسیده‌اند هم در این غم خود را شریک می‌دانند.

به گزارش شهرآرانیوز، روزگار می‌گذرد و تاریخ از پس تاریخ سپری می‌شود. انگار همین دیروز بود که عده‌ای نگران متولدین نسل زد و دهه‌هشتادی‌ها بودند که اهل دین نیستند و باید حواسمان به آن‌ها باشد.

عده‌ای هم به این دهه توجهی نکردند و با خودشان گفتند هنوز بچه‌اند؛ اما گویا کمترکسی باورش می‌شود که این نسل بزرگ شده‌اند و همین سال پیش در نخستین تصمیم سیاسی کشورشان سهیم بودند و این روز‌ها بعد از شنیدن خبر شهادت سیدابراهیم رئیسی، حضور پررنگی در تشییع پیکر شهید جمهور داشتند و صحنه شگرفی را رقم زدند و پابه‌پای خانواده‌هایشان آمدند تا ثابت کنند پای انقلاب ایستاده‌اند و ارزشش را می‌فهمند و می‌دانند.

به همین بهانه، از چند نفر از دختران دهه‌هشتادی خواستیم ارادت خود را به شهید راه خدمت بازگو کنند و برایمان از رئیس‌جمهور مردمی که دیگر بینمان نیست، بنویسند.

فوق‌دکترای مردم

سلام من دختری ۱۲ساله از مشهد هستم. می‌خواستم حس و درک خودم رو نسبت به کسی بگم که از نظر خودم مردی بود از مرد هم مردتر. کسی که از میان همین مردمان عادی به مقام ریاست‌جمهوری رسید. مردی که از میان مردم برای مردم آمده بود.

کسی نبود که در فرنگ درس خوانده و درد مردم را نمی‌داند، اهل پشت‌میز‌نشستن باشد و از ترس جان خود، از پشت میز علی‌برکت‌اللهی بگوید و به میدان نرود. او مردی بود که به قول خودش، نه سه‌چهار بار بلکه اگر لازم باشد ۳۰ یا ۴۰ بار می‌رود تا مشکل مردم را حل کند.

آیا در آن زمان دیدید همان مرد پشت میزنشین تا زانو توی گل برود تا فقط از مردم سیل‌زده دیدن کند و مشکل آنان را حل کند؟ و در آخر هم بر سر همین‌ها بود که در برگشت از یکی از سفرهایش، پاداش کارهایش را گرفت.

به یاد می‌آورم زمان انتخابات ریاست‌جمهوری شهید رئیسی می‌گفتند شما ۶ کلاس سواد دارید. برای آن‌ها که این حرف‌ها را می‌زدند، متاسفم؛ چون به نظر من ایشون ۶ کلاس سواد نداشتند. ایشون فوق‌دکترا داشتند، فوق‌دکترای مردم. فوق‌دکترایی که از نظر من از هزار فوق‌دکترای رشته‌های دیگه هم بالاتر بود و بعد از مردمی‌بودنش صبر و پشتکار داشت.

در دوران ریاستش، مشکلات بسیاری بود. مثل اغتشاش مردم در سال ۱۴۰۰ و شهدایی که بر سر همان حوادث از دست دادیم؛ البته آنان عاقبت‌به‌خیر شدند. بعد هم عملیات تروریستی شیراز که دوباره هم بعد از بار اول تکرار و بعد بمب‌گذاری کرمان و شهدایی که بر سر آن حادثه‌ها از دست دادیم.
رئیسی مردی بود یا بهتر بگویم فرشته‌ای برای مردم بود. فرشته‌ای که بعضی‌ها قدرش را ندانستند.

گویی در حرم امام‌رضا(ع) وقتی یکی از خادمان خبر شهادتش را داد، بمبی از اشک منفجر شد و همه برای از‌دست‌دادن عزیزترینشان از دل و جان می‌گریستند. او رئیس‌جمهور همه مردم بود. وقتی از این دنیا پر کشید و رفت عاقبت‌به‌خیر شد و پاداش تمام کار‌هایی که برای ملت انجام داد را گرفت. 
خداحافظ سید محرومان
خداحافظ شهید جمهور
«مهدیه محمدیان»

ما دختران جریان‌ساز ظهوریم

سلام سید...

اشک‌هایمان را می‌بینی؟!

ناله‌های پسربچه هفت‌هشت‌ساله سرطانی

چشمان ورم‌کرده پیرزن عشایری

و چهره مچاله‌شده مجاهد لبنانی...

مطمئنم هیچ‌کدام از دیدگانت پنهان نمانده است.

همان دیدگانی که چه شب‌ها رنگ خواب به خود ندیدند و چه روز‌هایی که در میان هجمه مردم، پیرمرد کمرخمیده را کاویدند.

چشمانی که بر قدرت و ثروت غریبه شدند تا آشنا شوند با رب‌الارباب...

دل‌هایمان، بدجور برایت لک زده سید...

نه‌فقط دل هشتاد میلیون ایرانی‌تبار...

نه... یک دنیا دلتنگ همان دلی است که شصت‌وسه سال تپید به تپش دل‌هایمان...

جهان پر شده از قلب‌هایی که عکست را به دیوارشان قاب کردند

مگر عاقبت، ابراهیم‌های دوران، بت بشکنند و آتش، گلستان کنند به تمنای وجودت...

گاه‌گاه، دلگیر می‌شوم که چرا بیشتر برایمان نماندی؟!

اما چه کنم که دل حاج‌قاسم هم تنگ رفیقش شده بود

بغض می‌کنم که چرا این‌قدر زود پرکشیدی؟!

اما چه کنم که بابارضا تو را برای خویش می‌خواست

به هق‌هق می‌افتم که چرا تنهایمان گذاشتی؟!

اما چه کنم که اجری والاتر از شهادت، لایق مجاهدت‌های خالصانه‌ات نبود.

خلاصه بگویم «زندگی تلخ است، از وقتی تو رفتی تلخ‌تر...»

بگذریم...

امروز ما دختران جریان‌ساز ظهور، زینب‌وار منتظر فردایی هستیم که ندای هل من ناصر ینصرنی مولایمان، طنین‌انداز شود و در رکاب مهدی موعود، بار دگر چشمانمان به وجودت منور گردد...

راستی، یادم رفت پیام آقایمان سیدعلی را برسانم... «هرچند امین، بسته دنیا نیم، اما / دلبسته یاران خراسانی خویشم»

شهادتت مبارک سیدالشهدای خدمت...
بیش‌ازپیش، محتاجیم به دعایت...
تنهایمان نگذار

«زینب محمدیان»

آرام بگیر‌ ای‌دل!

آرام بگیر

او در آتش «عشــــق» خود سوخت

آرام بگیر‌ ای سرزمین قلوب پریشان!‌ ای دل‌های طوفانی!

آتش عشق ابراهیمتان تا آسمان زبانه کشید

و در آخر

چشمه کوثر حرارت قلب خروشانش را خنکا بخشید

راستی، تو که تاب دیدن اشک فرزندانت را نداشتی،

غیورمرد آریایی

چـه شد؟‌

نمی‌بینی دخترانت در فراقت خون می‌گریند؟

کاش می‌گفتی که برای کدام کارت در آشیان وفا 
آنگونه شتابان بودی...

آری. 
این‌قدر شتابان بود که شامه‌اش دوده‌های «زمین سوخته» را نشنید...

آن‌قدر چشمانش از شوق دیدار پر بود
که جز آسمان هیچ‌چیز نمی‌دید.

آرام بگیر

آرام بگیر‌ ای‌دل

که ابراهیم زمانه‌ات اکنون شـمیم یاس می‌بوید...

«ساجده فاطمی نسب»

سرّ انگشت سوخته و شکسته چیست؟

ولی بچه‌ها با گذشت چند روز، من هنوز نتونستم ارتباط این چهره مهربون رو با تلفیق لکه‌های خون و بوی سوختگی‌ای که وسط جنگلای سرد مرزی هست پیدا کنم.

یعنی نمی‌خوام باور کنم و نمی‌تونم. لحظه به لحظه منتظرم تا دوباره توی اخبار ببینمش که توی سَفره. شاید اگه اون روز شهید نمی‌شد، موقع کشیک حرمش دیده بودیمش. با اینکه من عیدی مو از امام‌رضا(ع) سلامتیشون خواستم، اما امام رضا نوبتو رعایت می‌کنه.

می‌دونی، آخه رسمش نبود به کسی که چند ماه پیش تو حرم، آرزو کرد درد ملت به جون خودش بخوره، پشت کنه. اون آرزوشو زودتر رزرو کرد. عیدی‌ای ترکیبی، از جنس صدای بال‌زدن تا آغوش حضرت و دودی که از تن شهدا و بالگرد بلند می‌شد.

اما هنوز نفهمیدم توی انگشتر سوخته و شکسته چه سرّیه. حاج‌قاسم‌ها، آرمان‌ها، ابراهیم‌ها. موندم چه جوری با کلمات این بهتم رو توصیف کنم.
سلام بر ابراهیم

«زهرا ملکی»

شهید جمهور ما دهه‌هشتادیا

همیشه فکر می‌کردم شهید جمهور فقط مال دهه‌شصتی‌هاست.

در کتاب فارسی کلاس هفتم از قول شهید رجایی خوانده بودم «بی‌دست هم می‌شود زندگی کرد ولی بی‌مردم نمی‌شود»
مگر می‌شود رئیس‌جمهوری داشته باشیم که بین مردم باشد. در انبوه جمعیت بین دست‌وپای مردم له شود و محافظانش هم حریفش نشوند.
مگر می‌شود دست‌وپایش برایش مهم نباشد.

اما امروز که خبر شهادتش را شنیدم، ده‌ها عکس و کلیپ، سرم را به درد آورد...

سید مظلوم ما! نه‌تنها کفش و عبایش برایش مهم نبود که خاکی شود یا در گل فرو رود، بلکه دست‌و‌پایش هم برایش ارزشی نداشت میان سیل جمعیتی که محافظانش را از راندنشان منع می‌کرد؛ و امروز فهمیدم خالصانه زیستن، برای خدا خدمت کردن، دل مردم را بی‌منت به‌دست‌آوردن، تنها هنر رجایی نیست...

ما دهه‌هشتادی‌ها هم شهید جمهور داریم.

«یک دهه‌هشتادی»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.