بیماران مبتلا به ام‌اس حمایت می‌شوند بیماری «هاشیموتو»، شایع‌ترین اختلال تیروئیدی در زنان امام خمینی (ره) در هویت، روح و جان زن ایرانی انقلابی اثرگذار به وجود آورد معرفی کتاب‌هایی مفید به والدین برای تربیت بهتر فرزندان اهدای چادر امام رضایی به نوعروسان| وقتی زندگی مشترک با عقد بالاسرحضرت آغاز می‌شود وقف خانه مسکونی مردی که مهریه همسرش را پرداخت نکرده، چه حکمی دارد؟ زنان ۳برابر مردان به‌ ام‌اس مبتلا می‌شوند فرصت ۵ ماهه مظفر برای ساخت تیمی جهانی در فوتسال زنان بررسی ارتباط میان تغییرات دما و اقلیم با افزایش نرخ سرطان در زنان پیروزی تیم ملی هاکی روی یخ دختران ایران در نخستین دیدار خود در جام آسیایی زنان پرداخت تسهیلات تکلیفی در زمینه اشتغال‌زایی زنان سرپرست‌خانوار در آینده‌ای نزدیک بانوان فلسطینی، نمونه‌ای از پیروان حقیقی حضرت هاجر (س) در عصر کنونی یک بانوی ایرانی در مسابقات جهانی ترکیه طلایی شد پوشاندن زیورآلات زنان از دید نامحرم چه حکمی دارد؟ روایتی زنانه از دوره قاجار در مکه در یک سفرنامه تجربه افسردگی در زندگی حدود ۱۵ تا ۲۵ درصد زنان افزایش تعداد شبکه‌های تبلیغی بانوان کشور اعزام ۴ بانوی خراسانی همراه تیم ملی والیبال نشسته به مسابقات قهرمانی آسیا
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.