صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

بعد از زرشک پلو با مرغ چی می‌چسبد؟

  • کد خبر: ۱۵۷۷۳۰
  • ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۳:۲۶
روایت حامد عسکری از جلسه شعر رهبر معظم انقلاب.

کجای نوجوانی ام رؤیا می‌بافتم را یادم نیست، ولی می‌دانم کجا وسوسه اش به جانم افتاد. درست آنجایی که مردی با مو‌های جوگندمی لخت و یله‎شده روی صورتش جلو شخص یک مملکت دارد شعر می‌خواند و رهبر این سرزمین چای می‌نوشد و شعر می‌شنود و معلوم است که شعر را می‌فهمد و اصلا همین که با شعرا جلسه گذاشته یعنی این آقا حس وحال و تفکرش با همه مسئولان فرق دارد و به قدرت شعر آگاه است.

نه که حالا هدف گذاری‌ای باشد، ولی توی ذهن خودم گفتم من هم باید روزی در این جلسه باشم و ببینم حال وهوایش چگونه است. سیب روزگار هزار چرخ خورد و پریشب برای چهارمین بار به این جلسه دعوت شدم. هرچند توی این چهاربار فقط یک بار شعر خوانده ام و بقیه جلسات را حضور داشتم و مستمع بوده ام و بد ندیدم چند خطی اینجا بنویسم. از صبح بعد از نماز صبح که از آنتن آمده ام تا الان که ساعت دو است نخوابیده ام. تقریبا ۲۷ ساعت است بیدارم. جلو اخبار ساعت ۲ خوابم می ‎برد. به نفیسه می‌گویم چهارونیم بیدارم کند.
چهارونیم زنگ می‌زنم به محمود حبیبی کسبی. می‌گویم من نیم ساعت دیگر حوزه هنری باشم خوب است؟ می‌گوید اتوبوس‌ها دارند راه می‌افتند، خودت را برسان دم بیت خیابان کشور دوست.

اسنپ می‌گیرم. کت وشلوار پوشیده ام. مقصد هم مشخص است. پدرم زنگ می‌زند. می‌گویم دارم می‌روم بیت، شب با رهبر جلسه شعر و افطار داریم. تماس قطع می‌شود. راننده صدای محسن یگانه  را که دارد پخش می‌شود، کم می‌کند. دست می‌برم سمت ضبط و هم زمان می‌خوانم: بهت قول می‌دم سخت نیست لااقل برای تو راحت باش...
با مرد خیلی حرف می‌زنیم می‌گوید: بهش بگو، گوش این مسئولانی را که کار نمی‌کنند بپیچاند، عشق کنیم... می‌گویم قول نمی‌دهم اگر شد چشم...‌

می‌رسم جلو در کشور دوست، رفقای قدیم را می‌بینیم و چاق سلامتی می‌کنیم، کارت  ملاقات‌ها را می‌دهند و نوبت به رد شدن از بازرسی است. گوشی و سوئیچ و ریموت و کلید را تحویل می‌گیرند و یک کارت پرس شده می‌دهند که کار رسید را می‌کند. هادی با نگرانی می‌گوید: سیگار را چه کنیم بعد افطار؟ یکی از بازرسین پا به  سن گذاشته لبخند زنان می‌گوید: تشریف ببرید داخل فکر همه چیز را کرده ایم. بفرمایید تو مهیاست...

شعرخوانی جای همیشگی نیست، پایین حسینیه را صندلی چیده اند و کنار صندلی‌ها را نوار‌های آبی انداخته اند که الگوی صفوف نماز جماعت باشد. همه به صف نشسته اند. آقا می‌رسد. همه بلند می‌شوند. عموما همه بلند سلام می‌کنند و آقا جواب می‌دهد. می‌نشینند روی صندلی. منتظر اذانیم. چند دقیقه‌ای مانده. اول یک شاعر خوزستانی بلند می‌شود و چند بیتی عربی می‌خواند. می‌نشیند. بعد یک عرب دیگر و یک عرب دیگر... آقا لبخند می‌زند و می‌گوید فضا عربی شد.

شاعری از سیستان  و بلوچستان با لباس سپید بلوچی مثنوی‌ ای می‌خواند و می‌نشیند. یکی از خانم‌ها یک رباعی می‌خواند و بعد جوانی رعنا و لاغر نیم خیز می‌شود و می‌گوید: آقا انگشتر به من بدهید. من رفتم خواستگاری و خانواده همسرم گفته اند از شما انگشتر بگیرم. آقا می‌پرسند خواستگاری کی هست؟ جوان می‌گوید همین عید فطر. آقا لبخندزنان می‌گوید خب حالا وقت هست چشم... جمعیت را خنده بغل می‌کند.

اذان می‌گویند. نماز را پشت سر ایشان می‌خوانیم. کاش همه روحانیت معظم به ویژه در ماه رمضان از نماز ایشان و سرعتش تبعیت کنند که شکم گرسنه دم افطار نماز طولانی تحمل نمی‌کند.

نماز تمام می‌شود و گوشه حسینیه سفره انداخته اند. بسته‌های ساده افطار هست که شامل نان و پنیر و سبزی است با فلاسک‌های استیل چایی و کنارش هم زرشک پلوی به قاعده‌ای در ظرف‌های استیل بیضی شکل. عطر برنج ایرانی است. مرغ خوب پخته شده و سس محشری دارد. روبه رویم مهدی قزلی نشسته و بغلم سید حمید برقعی. حرف استفاده از کالای ایرانی می‌شود توسط رهبری و مهدی می‌گوید من با ایشان به کرمانشاه سفر کردم. توی آن سفر تنها وسیله خارجی‌ای که ایشان استفاده کرد هواپیما بود. اصرار و غیرت عجیبی دارند روی مصرف کالای ایرانی... توی کله ام می‌گویم پس این جلسه با شاعران هم جلسه‌ای از همین نوع است. شعر اصیل‌ترین و ایرانی‌ترین هنر ایرانی است که نسخه وارداتی ندارد و هنوز یگانه است ...

چشم و ابرو‌ها شروع می‌شود. روی یک زرشک پلوی مرغوب چی می‌چسبد؟ باریکلا... بیرون حسینیه، یک میز گذاشته اند. چند پاکت سیگار. همه ایرانی. یک محافظ هم ایستاده. فندک دستش است. رفقای سیگاری افطار اصلی شان اینجاست. پاکت‌ها باز می‌شوند. غیرسیگاری‌ها هم چندتایی لبخندزنان قائلند: تجربه سیگارکشیدن در بیت رهبری هیجان با مزه‌ای دارد و نخی روشن می‌کنند.

غیرسیگاری‌ها هم خلاصه کام می‌گیرند. به گاه سیگار استرسی شیرین عین پسربچه‌ها به جانمان می‌خزد که حالا که آمده ایم حیاط خلوت حواستان باشد یک وقت بابا نبیند...

شعرخوانی شروع می‌شود، دکتر موسوی گرمارودی چهارپاره‌ای می‌خواند و ایشان درباره مصاریع حرف می‌زنند. سیستم صوت اولش خوب تنظیم نشده و اوایل شعر‌ها گنگ است. رفته رفته، ولی بهتر می‌شود.

چندتایی شعر می‌شنوم. چندتایی شوخی و نکته جذاب و شیرین اتفاق می‌افتد. این ستون بیشتر از این اجازه نمی‌دهد بنویسم. حالا شاید یک جایی مطول و گسترده نوشتمشان وگرنه بریده‌هایی از آن در مجازستان موجود است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.