لزوم استفاده از ظرفیت بانوان در تقویت همدلی و هم افزایی در جامعه ادویه‌های مهم در پخت بهتر ماهی را بشناسید روایت زندگی مادر شهید ژاپنی در سریال مهاجر سرزمین آفتاب حدود ۶۰ درصد از جامعه معلمان را بانوان تشکیل می‌دهند کاهش خطر سکته مغزی پس از یائسگی در زنان با مصرف موز رشد ۳۶ درصدی اهدای خون بانوان در خراسان رضوی (۵ دی ۱۴۰۳) روش‌های از بین بردن لکه چای یا قهوه روی لباس نشان مشهد الرضا(ع)، فرصت ایجاد الگو‌های مناسب برای دختران جوان مادران دارای فرزندان ۳ قلو و بالاتر تحت پوشش بهزیستی، هزینه پرستاری دریافت می‌کنند سوءتغذیه و لاغری مفرط، عوامل مؤثر در یائسگی زودرس عضویت بیش از ۳۷ هزار بانوی هنرمند در صندوق اعتباری هنر طرزتهیه جارکیک یخچالی در خانه + فیلم کدام یک از بانوان بازیگر مجری تلویزیون شدند؟ خانواده، بنیادی‌ترین نهاد کشور پایان کار نماینده بانوان مشهد در لیگ برتر بدمینتون نایب‌قهرمانی دختران راگبی‌باز مشهدی در کشور
سرخط خبرها
چند قاب از زندگی مدیرعامل موسسه «همدم» که مادر ۴۰۰ دختر بی سرپرست و کم توان ذهنی است

چند قاب از زندگی مدیرعامل موسسه «همدم» که مادر ۴۰۰ دختر بی سرپرست و کم توان ذهنی است

  • کد خبر: ۱۷۹۳۹۷
  • ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۳:۱۶
زهرا حجت از جایی که فکرش را هم نمی‌کرد دلش به دل مؤسسه خیریه دختران بی‌سرپرست و کم‌توان ذهنی گره خورد و از سال ۸۱ مدیرعامل موسسه «همدم» شد.

به گزارش شهرآرانیوز، در زندگی، اوقاتی هست که شاید نمی‌دانیم چرا و چطور، اما در راهی قرار می‌گیریم که برای همیشه مسیر زندگی‌مان را تغییر می‌دهد. زهرا حجت نیز از جایی که فکرش را هم نمی‌کرد دلش به دل مؤسسه خیریه دختران بی‌سرپرست و کم‌توان ذهنی گره می‌خورد. اوایل به واسطه شغل شوهرش که کارمند بهزیستی بود، با بچه‌ها آشنا می‌شود تا کارهای مربوط به دندان‌پزشکی‌شان را انجام بدهد، اما به مرور چنان وابسته‌شان می‌شود که کسب‌و‌کار اصلی خود را رها می‌کند، مادر ۴۰۰ دختر می‌شود و از سال ۸۳به عنوان مدیرعامل مؤسسه همدم (فتح‌المبین) فعالیت می‌کند.

همیشه حفظ شأن و کرامت انسانی این معلولان برایش در اولویت بوده است. به همین دلیل، هیچ‌وقت حتی فکر هم نکرده است از طریق انتشار عکسی با صورت نشسته یا لباسی مندرس، ترحم دیگران را برانگیزد بلکه از همان ابتدا تا امروز با توانمندسازی فرزندان این خانه مشارکت نیکوکاران را از سراسر کشور جلب کرده است.

مادرم به معنای واقعی کلمه «مدیر» بود

حجت فرزند پنجم خانواده‌ای هشت‌نفری است. پدرش اهل تهران و مادرش مشهدی بودند. او نیز در مشهد به دنیا می‌آید و بزرگ می‌شود. پدرش کارمند گمرک بود و به تحصیل بچه‌ها بسیار اهمیت می‌داد و مادر با اینکه تحصیلاتش تا ششم ابتدایی بود، به معنای واقعی کلمه در همه امور مدیر بود. خاطرات او از پدر، به ۱۵ سال ابتدایی زندگی‌اش برمی‌گردد، پیش از اینکه پدر بر اثر سکته قلبی از دنیا برود. «از آن زمان، مادرم هم نقش پدر، هم نقش دوست و هم نقش مادر را برایمان ایفا می‌کرد.

در خانه‌ای که پدر به نام مادر زده بود زندگی می‌کردیم و کارهای خانه با حقوق و مستمری پدر و اجاره‌ای که از یک خانه دیگر داشتیم می‌گذشت. مادرم خیلی آینده‌نگر بود و زمانی که حقوق را واریز می‌کردند، خرج خورد و خوراک، پوشاک، دارو و روز مبادا را کنار می‌گذاشت.»

او در همه این‌ سال‌ها سعی می‌کند مادرش را الگوی خود قرار بدهد، اما خودش این‌طور فکر می‌کند که حتی به سایه مادر هم نمی‌رسد. مادر حجت بعد از اینکه سرپرست خانوار می‌شود، حتی بیش از قبل به تحصیل بچه‌ها اهمیت می‌دهد. او رشته دندان‌پزشکی را برای تحصیل در دانشگاه فردوسی مشهد و فعالیت انتخاب می‌کند.

«سال ۵۵‌ یکی از دوستان برادرم به خواستگاری آمده بود و از آنجا که خانواده‌ها از هم شناخت داشتند، ماجرا خیلی زود به ازدواج ختم شد. یک سال بعد نیز سر خانه و زندگی‌مان رفتیم. من در این مدت درس می‌خواندم. سال ۶۰ فارغ‌التحصیل شدم و درست همان سال اولین پسرم به دنیا آمد.»

او بر این باور است که تربیت فرزند برای یک مادر، مهم‌تر از هر چیزی است، اما این امر به معنای دوری مادر از اجتماع نیست. به همین دلیل، بعد از فارغ‌التحصیلی، به جای کار دولتی، بی‌درنگ در مطبش شروع به کار می‌کند تا مدیریت زمان زندگی و کار در اختیار خودش باشد.

«بیش از اینکه بخواهم نقش یک دندان‌پزشک را داشته باشم، مادر بودن برایم اهمیت داشت. در نتیجه برنامه‌ام را با بچه‌ها تنظیم می‌کردم. برای نمونه، زمانی که مدرسه بودند، من هم در محل کار حضور داشتم.»

هماهنگی میان همسرداری، مادرانگی، شغل و خانهداری

به فاصله یک سال از تولد پسر اولش، فرزند دوم او به دنیا می‌آید. حجت در همه این مدت، زمان کاری‌اش را محدود می‌کرد اما قطع نمی‌کرد زیرا به گفته خودش، نمی‌خواست از فعالیت اجتماعی و استقلالی که داشت دور شود.

«هماهنگی میان همسرداری، مادرانگی، شغل و خانه‌داری سختی‌های خود را داشت، اما همیشه تصور می‌کردم پیش از سی‌سالگی باید فرزندانم را به دنیا بیاورم. هیچ‌وقت به بچه‌هایم کلید ندادم که بعد از مدرسه تنها به خانه بروند. همیشه خودم آن‌ها را بدرقه کردم و خودم به استقبالشان رفتم.»

همسر حجت در مؤسسه همدم فعالیت می‌کرد. به همین علت، او نیز زیاد توصیف این مرکز توان‌بخشی و دخترانش را می‌شنید و علاقه‌مند شد که برای این بچه‌ها کاری انجام بدهد. یکی از کمک‌های موردنیاز اقدامات دندان‌پزشکی بود، به این دلیل که بچه‌ها نمی‌توانستند آن‌طور که باید بهداشت اصولی دهان و دندان را انجام بدهند و حتی دخترانی که کم‌توان ذهنی هستند، باید توسط مادریاران دهانشان مسواک شود. «این مرکز بخش دندان‌پزشکی داشت، هرچند وسایل کهنه بود. کار را شروع کردم و پس از مدتی، به قدری وابسته این بچه‌ها شدم که دیگر دوری از آن‌ها برایم مشکل بود.»

او بر این باور است نباید صحبت از کار را به داخل کانون گرم خانه و خانواده آورد، اما زمانی که ساعاتی از وقت خود را در این مرکز توان‌بخشی می‌‌گذراند، خواه‌ناخواه صحبت از این بچه‌ها را نزد خانواده پیش می‌کشید. «می‌دانستم که دختران اینجا بی‌سرپرست هستند یا سرپرست مؤثری ندارند. اما ویژگی همه آن‌ها مظلومیت و قناعت بود. کوچک‌ترین محبتی که به آن‌ها می‌کردم، بزرگ‌ترین اتفاق زندگی‌شان بود. گاهی یکی از بچه‌ها را نوازش می‌کردم. بچه‌های دیگر با دست‌هایشان هرکدام یک انگشتم را می‌گرفتند، طوری که انگشت کم می‌آوردم زیرا آن‌ها هم می‌خواستند نوازش را حس کنند.»

آرامشم را مدیون بچه‌ها هستم

حجت سرانجام تصمیم می‌گیرد مطب دندان‌پزشکی را تعطیل و همه وقتش را صرف این بچه‌ها کند زیرا آرامشی را که از بودن کنار دختران این مرکز می‌گرفت نمی‌توانست با هیچ‌چیز عوض کند. معتقد است آدم باید با این بچه‌ها زندگی کند تا معنای واقعی زندگی را درک کند. «شاید با فعالیت در این مجموعه، از نظر مالی از همکاران خودم عقب افتادم، اما آرامشی که به دست آوردم، مدیون این بچه‌ها هستم. وقتی دختران این مرکز یک نفر را مادر صدا می‌کنند، به‌مراتب مهربانانه‌تر از بچه‌های خود آن فرد می‌گویند زیرا خواسته‌های کوچکی دارند.»

او بر این باور است که این کار را ابتدا با اختیار خود شروع نمی‌کند و تنها می‌خواهد اقدامات دندان‌پزشکی انجام دهد، اما بعد در این وادی می‌افتد. اکنون زمانی که در ذهن خود به عقب برمی‌گردد، از تصمیم خود خوشحال است زیرا در شرایطی که همکاران او بازنشست شده‌اند، او مسئولیت‌هایی اجتماعی برای انجام دارد. «من از سال ۹۰ مطبم را تعطیل کردم زیرا از قشری خبردار شدم که نیاز به حمایت داشتند، اما دیده نمی‌شدند. هنوز هم گاهی کارهای مربوط به دندان‌پزشکی بچه‌ها را انجام می‌دهم. البته همکاران دیگری هم در این زمینه به ما کمک می‌کنند.»

کودکان بی‌سرپرست تشنه محبت‌اند

معتقد است عشق و محبت را باید از کودکانی یاد گرفت که دچار معلولیت یا کم‌توان ذهنی هستند. همان‌طور که اسم این مؤسسه، یعنی همدم، از نام کودکی الهام گرفته شده است که در بخش کم‌توانان ذهنی عمیق به سر می‌برد و قادر به تکلم نیست، حتی به سختی می‌تواند غذا بخورد و راه برود، اما تا قاشق غذا را در دهان یک یا ۲ نفر از هم‌اتاقی‌هایش نگذارد، خودش غذا نمی‌خورد.

«کودکان بی‌سرپرست تشنه محبت‌اند، اما کودکان کم‌توان ذهنی مظلوم‌اند زیرا اگر گرسنه و تشنه باشند یا مشکلی داشته باشند، نمی‌توانند چیزی بگویند.در این مرکز ۴۰۰ دختر داریم که ۵۰ نفر از این تعداد به صورت روزانه به مرکز می‌آیند، از خدمات توان‌بخشی استفاده می‌کنند و به خانه‌هایشان برمی‌گردند، اما مابقی بچه‌ها شبانه‌روزی اینجا هستند.»

چند قاب از زندگی مدیرعامل موسسه «همدم» که مادر ۴۰۰ دختر بی سرپرست و کم توان ذهنی است

بانو حجت از سال ۸۳ که این مرکز از سوی بهزیستی به نیکوکاران واگذار شده است و هیئت‌امنایی اداره می‌شود، مدیرعامل آن است. در همه این سال‌ها هرروز و حتی گاهی روزهای تعطیل نیز سر کار می‌آید. اگر هم به هر دلیلی نتواند در مرکز حضور داشته باشد، از طریق پرستاران و کادر فعال در جریان جزئیات کار قرار می‌گیرد. «مرکز شبانه‌روزی مسئولیت‌پذیری زیادی می‌طلبد به‌ویژه اگر بچه‌های ما از نظر جسمی وضعیت خوبی ندارند.»

گفت‌وگو را در حین بازدید از این مرکز که برای بچه‌ها حکم خانه و برای کارکنان آن حکم خانه دوم را دارد پی می‌گیریم. صدای خنده‌ها و صحبت‌های دختران گوشه حیاط را پر کرده است. همه‌شان یکی‌یکی و با صدای رسا به حجت «سلام مامان» می‌گویند.

او هم با عشق، همین جواب را به آن‌ها می‌دهد و البته حواسش هست اگر از لباس و مرتب بودن یکی از دخترها تعریف می‌کند، باید از تک‌تک آن‌ها تعریف کند زیرا چشم‌ها و گوش‌های این دختران منتظر نگاه یا کلامی مهربانانه است. «این دختران آموزش‌پذیرند به این معنا که می‌توانند مهارت‌های زندگی را یاد بگیرند و اگر خانواده‌ای داشتند، جایگاهشان اینجا نبود. به همین دلیل، در خانه کوچک پناهگاهی و جدا از بچه‌های دیگر زندگی می‌کنند. حتی این بچه‌ها به مرحله کار بیرون از مجموعه و ازدواج رسیده‌اند.»

در کنار بچه‌ها تمرین صبوری کردم

امروز تولد دوقلوهای این خانه است، ۲ خواهرکه به دلیل مشکل کلیوی، در هفته، ۴ روز دیالیز می‌شوند. بادکنک‌ها دست بچه‌هاست و منتظر آمدن دوستانشان هستند تا با کیک، جشن تولد بگیرند. «بیشتر این بچه‌ها دردهای جسمی را تحمل می‌کنند بدون آنکه حتی گله‌ کنند. من کنار این دختران تمرین صبوری کردم. بچه‌هایی داریم که در ۲۴ ساعت شبانه‌روز روی تخت دراز کشیده‌اند و تنها می‌توانند سقف را نگاه کنند.

این دختران خیلی قوی هستند. هر بار که می‌خواهم از دردی شکایت کنم، از این بچه‌ها که معلولیت دارند خجالت می‌کشم. دختری به اسم زینب در این مرکز داریم که فلج مغزی است، اما برای همه دعا می‌کند و دعاهایش جواب می‌دهد. به یاد دارم یک مرتبه خانمی تماس گرفته بود. به چشم پسرش سنگی برخورد کرده و در اتاق عمل بود. به همین دلیل، می‌خواست با زینب صحبت کند تا برای پسرش دعا کند. تلفن را کنار گوش زینب گذاشتیم. تنها دست‌هایش را بالا برد و اصوات نامفهومی می‌شنیدیم. فردای آن روز، همان مادر با جعبه شیرینی به مرکز آمد و گفت که عمل به خیر گذشته است.»

رابطه مادر و فرزندی

رابطه حجت با دختران همدم ارتباط مادر و فرزندی است به این معنا که بچه‌ها گاهی خودشان را به‌اصطلاح برای او لوس می‌کنند، شیرین‌زبانی می‌کنند یا به وقتش در آغوش باز او گم می‌شوند. آن سوی ماجرا، حجت نیز از اینکه آن‌ها شاد هستند، غرق در خوشی می‌شود.

او مجوزهای لازم را از بهزیستی دریافت می‌کند و معمولا آخر هفته‌ها چند نفر از بچه‌ها را درست مانند بچه‌های خودش به خانه‌اش می‌برد. «وقتی بچه‌ها به خانه‌مان می‌آیند، با هم خرید یا تفریح می‌رویم و غذای موردعلاقه‌شان را درست می‌کنم. گاهی خودشان هم برای تهیه غذا به من کمک می‌کنند. پسرانم ازدواج کرده‌اند و اینجا زندگی‌ نمی‌کنند. به همین دلیل، اگر این دختران نبودند، شاید دچار افسردگی می‌شدم.»

حجت بر این باور است که خیلی از چیزهایی که در زندگی روزمره می‌بینیم، برایمان یادآور خاطرات خوش گذشته در کنار پدر و مادر است، اما گاهی همین اتفاقاتی که به زعم ما شیرین است، برای این بچه‌ها خاطرات تلخی را به یاد می‌آورد. «یکی از دفعاتی که بچه‌ها به خانه‌مان آمده بودند، برای تفریح، آن‌ها را به پارک نزدیک خانه بردم.

آنجا بچه‌ای را دیدند که مادرش به او دوچرخه‌سواری یاد می‌داد. یکی از بچه‌ها گفت: من هم خیلی دوچرخه دوست داشتم و همیشه به پدرم اصرار می‌کردم برایم بخرد. یک روز قبول کرد و مسیری طولانی را پیاده رفتیم. من را وسط یک میدان گذاشت و گفت بایستم تا دوچرخه را بخرد و بیاورد، اما از آن روز به بعد من بچه بهزیستی شدم.»

به گفته حجت، در دوره کرونا، سختی بسیاری متحمل شدند زیرا علاوه بر هزینه‌های عادی‌ای که تاکنون داشته‌اند، باید برای خرید وسایل بهداشتی، رعایت رژیم غذایی خاص و استفاده از مولتی‌ویتامین‌ها نیز هزینه می‌کردند. «ما در همه این مدت، مانند همیشه سعی کردیم از طریق توانمندسازی بچه‌ها با قالی‌بافی، قلم‌زنی روی مس، گل‌سازی، بسته‌بندی و ... کار را پیش ببریم. ضمن اینکه به بچه‌ها بابت کاری که می‌کنند حقوق می‌دهیم. شاید مقدار آن پول زیاد نباشد، اما به آن‌ها حس اعتمادبه‌نفس می‌دهد. تاکنون ۱۶ نفر از بچه‌ها روزانه جذب کارگاه‌ها شده‌اند.»

معلولیت در یک قدمی همه ماست

او با وجود همه عشقی که میان او و بچه‌های این خانه جاری است، خودش را شهربانو نمی‌داند. از نظر او، شهربانو مربیانی هستند که به این بچه‌ها خدمت می‌کنند، بانوانی که مادرانه این بچه‌ها را استحمام می‌کنند، غذا می‌دهند، دستشان‌ را می‌گیرند و پای درد‌های دلشان می‌نشینند. «این مربیان جای خالی مادر، پدر، خواهر و برادر نداشته این دختران را پر می‌کنند. در غیر این صورت، بچه‌ها به آرامش نمی‌رسند. همه ما باید به این موضوع فکر کنیم که معلولیت در یک‌قدمی ما و بچه‌هایمان است و نباید توانمندی آن‌‌ها را دست‌کم بگیریم.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.