صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درد شکستن همه انگشت‌ها

  • کد خبر: ۱۸۴۱۰۳
  • ۲۲ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۷:۲۸
این محرم و صفر هم تمام شد، حالا با اکراه باید مشکی ام را دربیاورم و تا کنم و بگذارم گوشه کشوی لباس هایم و برود تا سال آینده. دلم نیامد مشهد نیایم. جیبم می‌گفت نرو ریسک است و دلم می‌گوید آدم به محضر سلطان که به جیبش فکر نمی‌کند. زخم و زیلی ام، روحم پر از زخم‌های کاری است.

بزرگی می‌گفت: دوماه باید برای حسین (ع) و بچه هایش اشک بریزی که چشم هایت لیاقت پیدا کند برای حسن (ع) و رضا (ع) و محمدمصطفی (ص) اشک بریزی و هرچه فکر می‌کنم می‌بینم درست است. خرد و خاکشیر نشسته ام توی گوهر شاد و در هیاهوی هیئت‌ها و دسته‌ها و یارضا جان ها‌ی مردم زل زده ام به خورشید گنبدت، استخوان هایم تیر می‌کشد و شقیقه هایم نبض دارد. به این فکر می‌کنم امروز روزی است که دیگر شما وجود فیزیکی تان روی زمین قدم نزد. از اکسیژن این زمین دیگر استفاده نکرد و انگور آخرین چیزی بود که از گلوی شما پایین رفت و بعدش شربت اجل و ابدی شدنتان.

ما مهمان کش نبودیم آقای امام رضا (ع) و نیستیم و این را خودتان خوب می‌دانید. غریب الغربا را هم دلم نمی‌آید صدایتان کنم و دلیلش این است که بر می‌گردد به کم کاری خودم که نمی‌آیم و اصلا نمی‌دانم باید چه کنم که از غربتتان بال سنجاقکی کم کنم. روز شهادتتان حس آن پسر بچه‌ای را دارم که عصری توی کوچه با بچه‌های همسایه شرط بندی کرده دوتا قرنیز سنگی روی هم بگذارد و بشکند، گذاشته و شکسته و درد از سر استخوان هایش دویده تا وسط مغزش، ولی به روی خودش نیاورده و لبخند زده و از شکستن قرنیز‌ها کیفور شده است.

هرکی هم پرسیده حامد خدایی درد نداشت، گفتم: نه بابا، بچه‌ای و لبخند زدم و آن لحظه فقط خدا از دندان قروچه هایم خبر داشته. امسال همینم. همین پسربچه که می‌روم توی خلوتم می‌خزم و از درد به خودم می‌پیچم. بعد زل می‌زنم به این محرم و صفری که گذشت. به اربعینی که رفتم. به سلام‌هایی که در بین الحرمین دادم و می‌گویم خوشبختی همین است پر رو نشو.
من امسال خیلی جنگیدم.

آقاجان! خیلی گردن کج کردم. خیلی به خاطر تو رو انداختم و دویدم و ببخش اگر بی رمق و لاجان بودم. من همان پسر بچه ام با انگشت دردناک که خیلی طول کشید تا بچه‌های توی کوچه بروند و وقتی هم آمد خانه مهمان داشتند و دورش خلوت نبود تا بتواند برود یک جای خلوت و گوشه پتو را لقمه کند توی حلقش و از بیخ حلقومش داد بزند. همین پریروز یک خودکار نو خریده بودم و وقتی خواستم امتحانش کنم ناخود آگاه نوشتم پریشانی و بعد زل زدم به شیب و خم کلمه و گریه کردم. من پریشانم آقاجان و این پریشانی افتاده به جان چرخ دنده هایم و دارد مثل اسید استخوان هایم را ذوب می‌کند.

خودتان می‌دانید من توی مجلس عزای شما فقط دلم سوخته و جگرم تاول زده و لی در ازای سوختن و اشک ریختنم چیزی نخواسته ام. ولی امسال حال و احوالم جوری است که روز شهادتتان توی حرمتان نشسته ام و می‌خواهم. توی این ستون نمی‌توانم جار بزنم در چه معرکه‌ای دارم زخم می‌خورم و چه بر این روزگار من می‌رود، ولی شما بلدید و می‌دانید و می‌توانید. من منتهای خواسته ام آقاجان امسال از شما این است که قاصد‌ی و نشانی و نشانه‌ای بفرستید که بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر.

یک جوری حالی ام کنید که دارید این روز‌های من را می‌بینید و به من برسانید که تمام می‌شود یا قرار است به آنچه که زبانم لال، من دارم با ترمزدستی بالا گاز می‌دهم و می‌ترسم از طاق شدن طاقتم. من به عشق شما همه قرنیز‌های جهان را مشت می‌کوبم و پزتان را می‌دهم، ولی تمنا می‌کنم وقتی آمدم توی اتاق پدرانه بغلم کنید و جوری که کسی نفهمد و نبیند بغلم کنید که توی بغل خودتان اشک بریزم. بین خودمان باشد من دارم از یک جا‌هایی امتحان می‌دهم که هنوز درسم نرسیده و به آنجا‌ها نرسیده ام.

از اینکه بیفتم و مشروط شوم هم نمی‌ترسم. عشق است دوباره همین درس را با شما بر‌ می‌دارم. راحتتان کنم آقاجان. من خسته ام آقاجان. آن قدر خسته که نود کیلومتر پیاده روی نجف و کربلا استراحتم بود. من تشنه ام آقا جان آن قدر تشنه که همه آب‌های مکعبی کربلا و نجف سیرابم نکرد. من بغض دارم. توی گلویم یک خشت خیس خورده دارم که پای موکب‌های اربعین هزار چای عراقی خوردم و پایین نرفت

در جریانید که.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.