درباره زنانی که نامشان در تاریخ جامعه پزشکی ماندگار است پیروزی تیم هندبال جوانان دختر برابر قزاقستان در مرحله مقدماتی هجدهمین دوره مسابقات هندبال قهرمانی آسیا تکریم جایگاه زن در خانواده در برنامه «از مامان بگو» اسکان بیش از ۲۸ هزار نفر شب در طرح خانه‌های رضوی تجرد قطعی ۱۴ درصد از زنان بالای ۴۵ سال در کشور سبک مقتدرانه، مناسب‌ترین سبک فرزندپروری برای کنترل بددهنی کودک فعالیت موکبی در عرصه میدان شهدا ویژه دختران علاقمند به سوغات رضوی نازایی، یکی از چالش‌های کلیدی در افزایش نرخ باروری پایان دور نهم سی‌وپنجمین دوره مسابقات قهرمانی شطرنج زنان کشور شیر مادر، ماده‌ای اثرگذار در محافظت از بدن و مغز نوزاد نگاهی به جایگاه خانواده در آثار فرشچیان دستور پخت برشتوک مکعبی شکلاتی در خانه + فیلم دهه آخر صفر ۱۴۰۴ در مشهد: فعالیت مستمر موکب‌های ویژه بانوان در ورودی‌های شهر تحت تاثیر قرار گرفتن سلامت روانی زوجین در طلاق صوری تک فرزندی، پدیده‌ای رو به رشد در جهان ایجاد چالش‌هایی برای زنان سرپرست خانوار با تغییر ساختار خانواده گفت‌و‌گو با تیام عباس‌نژاد، پدیده ۱۸ ساله و اولین ملی‌پوش تاریخ شمشیربازی بانوان مشهد| دختری با شمشیر پولادین بررسی عملکرد خوب تیم ملی فوتسال بانوان ایران در دیدار با ژاپن توسط فدراسیون جهانی فوتبال
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.