سرخط خبرها
یک پیمانه برنج، کمتر

یک پیمانه برنج، کمتر

  • کد خبر: ۳۷۹۰۳۹
  • ۲۴ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۱۹
من از همین فکرکردن به وعده‌های هرروزه نهار و شام خسته‌ام. از شمردن وعده‌های چرخ کرده و خورشتی. از مراعات ذائقه همسر و بچه‌ام. از اضطراب ته‌کشیدن رب و روغن و برنج. من شبیه به خیلی زن‌های دیگرم.

بند کلاه قرمز دخترک را زیر گلویش سفت می‌کنم، یک بوسه کوچک از گونه اش می‌گیرم و مثل هر صبح، توی پله‌ها برایش دست تکان می‌دهم. در را می‌بندم و تا قبل از بیدار شدن پسرک می‌روم سر وقت نهار. از آن روزهاست که نمی‌دانم چه چیزی درست کنم.

یعنی می‌دانم. ولی باید فکر خیلی چیز‌ها را کرده باشم. باید برآورد کنم وعده‌های خورشتی تا موعد بعدی خرید گوشت، کفاف هفته هایمان را بدهد. مرغ تمام کرده‌ایم. گوشت چرخ کرده دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد. سرک می‌کشم توی قفسه سبزیجات. بامیه‌های فریز شده چشمک می‌زنند. همسرم دوست ندارد.

لوبیاسبز‌ها آن طرف‌تر بیکار نشسته‌اند. دخترم نمی‌خورد. یک بسته کرفس آن گوشه کز کرده. اما دو روز پیش یک وعده خورشتی استفاده کردم. در فریزر را می‌بندم. می‌روم سر وقت گوشی. یک گروه چهارنفره دارم که همگی از روزگار دبیرستان با هم رفیقیم. با هم قد کشیدیم. توی عروسی‌های هم کل کشیدیم. بعد زایمان هایمان آمدیم قنداق بچه هایمان را بغل گرفتیم.

این گروه هم زده بودیم برای قرار‌های گاه و بیگاه، اما این آخری‌ها اسمش را گذاشته‌ایم: «ناهار چی درست کنم؟!» هر روز اول صبح بعد از فرستادن بچه هایمان به مهد و مدرسه، می‌آییم سری به هم می‌زنیم. به هم روحیه می‌دهیم. عکس می‌گذاریم از آشپزخانه‌ای که لزوما مرتب نیست و به هم یادآوری می‌کنیم لازم نیست وسط این همه مسئولیت، حتما سینک آشپرخانه ات از تمیزی برق بزند.

بعد می‌رسیم به سؤال هرروزمان، نهار چی درست کنم؟ ما هر چهار نفر مثل خیلی از زن‌های دیگر، باید برای درست کردن یک وعده نهار، فکر خیلی چیز‌ها را کرده باشیم. از آن دودوتا چهارتا‌های دوران دبیرستان، همین مدیریت یخچال و فریزر و قفسه خشکبار خانه برایمان مانده. «واو» می‌گوید نهار می‌رود خانه مادرش. «سین» می‌گوید دمی گوجه می‌گذارد. «ز» یک وعده مرغ انداخته توی قابلمه و من هنوز نمی‌دانم چه کار کنم.

من از همین فکر کردن به وعده‌های هرروزه نهار و شام خسته‌ام. از شمردن وعده‌های چرخ کرده و خورشتی. از مراعات ذائقه همسر و بچه‌ام. از اضطراب ته کشیدن رب و روغن و برنج. من شبیه به خیلی زن‌های دیگرم. شبیه به هم کلاسی‌های سابقم که همگی داریم توی یک زندگی کارمندی ساده، چرتکه می‌اندازیم و هنرمندانه همه چیز را مدیریت می‌کنیم.

از حجم فکر و خیال سرک می‌کشم توی مجازی. لابه لای کلیپ‌های طنز و روان شناسی کودک و برش‌های سینمایی، یک نفر دارد سماق پلو می‌پزد. خوشم می‌آید. می‌روم سروقت فریزر. یک وعده گوشت چرخ کرده می‌گذارم بیرون و یک کاسه برمی دارم برای خیس کردن برنج. در ظرف برنج را که باز می‌کنم، چندپیمانه بیشتر باقی نمانده است. شانه هایم می‌افتد.

روز دارد خودش را به سمت ظهر می‌کشاند. فکر می‌کنم همین حالا که آن بیرون، جریان زندگی به سرعت جلو می‌رود و آدم‌ها از این سو به آن سو برای یک لقمه نان می‌دوند، چند نفر مثل من از رویارویی با ته مانده‌های کیسه برنج، بغضشان گرفته؟ فکر اینکه دوباره چند درصد حقوق یک ماهمان باید برای یکی دوکیسه برنج درجه چند برود، سینه‌ام را سنگین می‌کند. ته مانده برنج را می‌ریزم توی کاسه.

برمی گردم توی گوشی. از توی فروشگاه‌های آنلاین، قیمت تازه برنج را جست‌و‌جو می‌کنم. چندبار صفحه را بالا و پایین می‌کنم. قیمت همان برنجی که آخرین بار خریده بودیم، بیشتر از دوبرابر شده. دوستم توی گروه یک پیام صوتی بلند بالا گذاشته. همینطور که به صدای درد دل هایش گوش می‌کنم، ظرف‌های صبحانه را آب می‌کشم و بغضم را فرو می‌خورم. احساس می‌کنم هرکداممان، دنباله رنج‌های دیگری هستیم. داریم از یک شیب تند بالا می‌رویم و آفتاب تا مغز استخوانمان تابیده.

دوست داشتم عقربه‌ها به عقب برمی گشت و درست پس از آن بوسه کوچک روی گونه‌های دخترم، در را دوباره می‌بستم و بعد بی خیال آنچه توی آشپزخانه داریم، یک وعده گوشت می‌انداختم توی قابلمه و عوض گشتن توی فروشگاه‌های آنلاین موادغذایی، سری به تور‌های شمال و هتل‌های ساحلی می‌انداختم تا یک هفته‌ای بچه‌ها را برداریم و از محاصره این هوای آلوده، به آغوش طبیعت برگردیم.

اما واقعیت چیز دیگری است. باید خودم را جمع و جور کنم و تا قبل بیدار شدن پسرک، گوشت‌های قلقلی سماق پلو را آماده کنم و امیدوار باشم همانطور که تااینجای کار پیش آمدیم، باقی راه را هم ادامه خواهیم داد. حالا یک سفر شمال کمتر و یک پیمانه برنج، سرخالی تر.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.