چرا فعالیت زنان در صنعت گردشگری اهمیت دارد؟ زندگی مشترک حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)، الگویی بی‌نظیر برای زوجین زنان چادری در سینمای ایران | الگو‌های دیده‌نشده و کلیشه‌هایی که تکرار می‌شوند پوششی که آرامش و زیبایی می‌آفریند | روایت بانویی که حجاب را خلاقانه بازتعریف کرده است درمان ناباروری در ایران در حال پیشرفت است تساوی نماینده خراسان رضوی در هفته ششم لیگ برتر فوتسال زنان من هنوز مادرم درباره مکرمه قنبری، هنرمند نقاش | مادر رنگ ها روایت بی‌بی معصومه از حسن‌آقا | پسری که هنوز هم کنارش نفس می‌کشد در پناه دعای مادر مامان منو ببخش! چند نکته برای زنانی که سلامتی شان اولویت آخرشان است | زخمی از ندیدن خود کسب مدال طلای پاراتنیس توسط بانوی ایرانی در پنجمین دوره بازی‌های پاراآسیایی جوانان کاهش تعداد و درصد فرزندان سوم در سال گذشته در کشور زن؛ محور کرامت، پیشرفت و تمدن‌سازی در گام دوم انقلاب روایت مادران دهه هشتادی از شیرینی های زندگی‌شان | عشق مادرانه در روزگار جوانی
سرخط خبرها
در پناه دعای مادر

در پناه دعای مادر

  • کد خبر: ۳۷۸۳۵۳
  • ۲۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۷:۲۱
«هنوز وقتش نرسیده!»، «هنوز وقتش نرسیده!»؛ از شدت ترس می‌لرزم و همین یک عبارت را زیرلب تکرار می‌کنم. درست مثل مادر وقتی که ذکری می‌خواند و از دور با اشاره سرش خطی گرداگرد بدنم با فوت می‌کشد.

«هنوز وقتش نرسیده!»، «هنوز وقتش نرسیده!»؛ از شدت ترس می‌لرزم و همین یک عبارت را زیرلب تکرار می‌کنم. درست مثل مادر وقتی که ذکری می‌خواند و از دور با اشاره سرش خطی گرداگرد بدنم با فوت می‌کشد.

اجل در ترسناک‌ترین هیبتش قصد جانم را کرده است. تلاش هایم برای خلاص شدن از دستش خسته‌ام کرده.

او هم به اندازه من از این کشاکش خسته است. دست هایش را دور گردنم حلقه می‌کند و می‌فشارد.

دست وپای آخر را می‌زنم که صدایی از دور به گوشم می‌رسد: «هنوز وقتش نرسیده. دعای مادر پشت سرشه.» جرئت دوباره خوابیدن ندارم. ترس در تک تک سلول‌های بدنم لانه کرده  است.

عقب عقب می‌روم و در سه کنج اتاق پناه می‌گیرم. زندگی‌ام را چند بار مرور می‌کنم و هربار به تصویر مادرم می‌رسم.

تند تند درحال خواندن چهارقل و آیت الکرسی است تا بدرقه‌ام کند. نمی‌دانم چرا در این نیمه شب یاد دوراهی‌های فلسفی زندگی‌ام افتاده‌ام. جبر- اختیار و تقدیر- انتخاب.

احساس می‌کنم سیب درخت نیوتن با جاذبه این خواب توی سرم خورده است؛ «در پناه دعای مادر!» و باز تصویر مادر در ذهنم جان می‌گیرد، آرام زیرلب چیزی زمزمه و به درون لیوان آب فوت می‌کند و با اصرار می‌دهد بخورم.

در دلم می‌خندم به این ساده دلی اش: «آخه مادرجون این جوری که بدتر مریض می‌شم. دی اکسیدکربن رو با بازدمت توی آب فوت می‌کنی، سم خالص!» هنوز درحال خواندن دعاست. چشم غره‌ای می‌رود.

می‌فهمم که نباید بیشتر از این حرف بزنم. صبح روز بعد از خواب بیدار می‌شوم و یادم نمی‌آمد که شب گذشته حال خوشی نداشتم.

در این نیمه شب خوف انگیز، دعا‌های مادر را مثل دانه‌های تسبیح یکی یکی نخ می‌کشم. دود اسپندش همه جا را پر کرده است. یکی از آن دانه‌های نخودی شکل اسپند را روی سرم می‌ترکاند و درون آتش می‌ریزد. بر چشم بد و زبان بد و نیت بد لعنت! آرام اشک می‌ریزم،  یعنی چندبار اجلم سررسیده و به خاطر دعای مادر حکم تأخیر خورده است؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.