صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

انسان در براده‌های آینه

  • کد خبر: ۲۲۷۴۷۵
  • ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۱
چقدر دلم می‌خواهد این دهه کرامت مشهد می‌بودم شیخ تکه تکه ام می‌کرد و بعد یک «یا امام رضا (ع)» می‌گفتم و مثل مرغ‌هایی که ابراهیم کشت و کوبید و درهم آمیخت هر تکه ام از یک آینه بیرون بخزد و جمع شود کنار ضریح و مرد مهربان.

تنهایی مفهوم غریبی است، مفهومی گاه پر از رنج و گاهی پر از لذت، انسان ذاتا تنهاست، به قول سهراب «آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است.» این تنهایی نوع دوم حس و حال شیرینی دارد. این تنهایی مال آن مرحله‌ای از رشد انسان است که هرچه می‌گردی کسی را پیدا نمی‌کنی که چرخ دنده هایش چفت چرخ دنده هایت باشد. کسی را نمی‌یابی که گل کاشی اش دقیق منطبق بر گل کاشی رواق وجودی تو هم خوان و هم گل باشد و تو را کامل کند. این تنهایی به نسبت بزرگ شدن آدمی بزرگ می‌شود و باید برای پر کردنش پیش بزرگ رفت.

بزرگی که ناگفته تو را بداند و بخواند و بلد باشد و چه بزرگی بهتر و بلندتر و بزرگ‌تر از امام رضا (ع) ... من هربار حرم می‌روم در حیرانم از آنچه در ذهن شیخ بهایی گذشته است. از رویارویی انسان و بنا... اینکه شیخ بهایی صلاح دیده آینه کاری را و نه آینه بلند و تخت چسباندن، شگفت زده ام می‌کند. شیخ راحت‌تر و سریع‌تر و بزرگ‌تر می‌توانست آینه‌های قدی و بزرگ و زیبا کار کند! ساخت حرم زودتر تمام می‌شد و به قول امروزی‌ها مینی مال‌تر بود، ولی تکه آینه چسباند. 

شیخ منِ زائر را از او‌ می‌گیرد، حواسش را از خودش پرت امام (ع) می‌کند، در خرده آینه‌ها که نگاه می‌کنی می‌شکنی. هزار تکه می‌شوی. یک تکه ات عاشق است، یک تکه ات تنهاست، یک تکه ات بدهکار است، یک تکه ات از کودکی ات است، بعد تو در این تکه‌ها نمی‌توانی دنبال نسخه واحدی از خودت بگردی، در همین قدم زدن‌ها و تکه تکه شدن‌ها یکهو می‌رسی به آن واحد مطلق. به آن یگانه عزیز به آن شروع شیرین اقیانوس، من این جمع شدن پریشانی را در حوالی ضریح خیلی دوست دارم. اینجا سر‌ها پایین می‌افتد نگاه‌ها پایین است و دل‌ها گرم از شط اشک. 

چقدر دلم می‌خواهد این دهه کرامت مشهد می‌بودم شیخ تکه تکه ام می‌کرد و بعد یک «یا امام رضا (ع)» می‌گفتم و مثل مرغ‌هایی که ابراهیم کشت و کوبید و درهم آمیخت هر تکه ام از یک آینه بیرون بخزد و جمع شود کنار ضریح و مرد مهربان. دستمال نمدار بکشد روی تنهایی ام و بگوید دوباره با خودت چه کار کرده ای! من دلم لک زده برای یک مشهد پراشک.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.