نایب‌رئیس کمیسیون عمران شورای شهر مشهد: تغییر کیفیت و ظاهر معابر شهر هدیه ناقابل مدیریت شهری است | ورود ۶۰ ناوگان جدید خط یک قطارشهری از یک‌سال‌ونیم آینده نگاهی به واقعه آتش‌سوزی ندامتگاه مشهد در ۵ دی ماه ۱۳۵۷ | آزادی با شورش زندانیان بند ۲ اجرای طرح آبرسانی، مسیر تردد در یک‌ منطقه از مشهد را به مدت ۵ روز مسدود کرد ظرفیت‌های مشهد، بازتاب‌های بین‌المللی دارد راهکار‌هایی برای کاهش خسارات بلایای طبیعی در شهر‌ها رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: اقدامات شورای شهر درخصوص تسهیل زیست عفیفانه بانوان، قابل‌دفاع است | مدیریت شهری در بحران سرما، عملکرد ارزشمندی داشت ممنوعیت ورود خودروهای سنگین به شهر مشهد رعایت نمی‌شود | وقتی کامیون‌ها قوانین را زیر چرخ هایشان له می‌کنند افزایش سرمایه شهرداری مشهد در بانک شهر مروری بر وضعیت پایگاه‌های چندمنظوره شهرداری مشهد به بهانه روز ایمنی در برابر زلزله | پناهگاهی برای روزهای بحرانی ضرورت نظارت بر ساخت‌و‌ساز‌ها برای داشتن شهری ایمن و مقاوم صدور بیش از ۵۴۶ هزار مجوز بهره‌برداری از غرفه‌‌بازار‌های سیار شهرداری مشهد پست اینستاگرامی شهردار مشهدمقدس در خصوص افتتاح گذر‌های تاریخی محلات و رونمایی از بزرگ‌ترین پرده نقاشی نقالی کشور در مشهد رئیس شورای شهر مشهد: فرآیند ثبت دهم دی‌ماه به عنوان روز ملی مشهدمقدس انجام شده است سلیمی: مدیریت شهری باید به مسائل نوجوانان در برنامه‌های خود توجه کند قدردانی استاندار خراسان رضوی از شهردار مشهدمقدس شهروند خبرنگار | درخواست آسفالت خیابان نظام دوست مشهد شورای ششم پای تاریخ مشهد و هویت امام‌رضایی آن ایستاده است افتتاح «خانه‌موزه ملک» مشهد در روز‌های آینده کلاف درهم مشاغل مزاحم خودرویی در خیابان کوشش مشهد شهردار منطقه ثامن مشهد: مرمت فاز اول بازار فرش تا عید به اتمام می‌رسد ۱۱۰ زمین چمن مصنوعی در فهرست پروژه‌های زودبازده مناطق مختلف مشهد
سرخط خبرها

روایتی از گلخانه‌ای کوچک که به همت معلم و چند دانش‌آموز استثنایی برپا شده است

  • کد خبر: ۱۰۲۳۹۷
  • ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۱
روایتی از گلخانه‌ای کوچک که به همت معلم و چند دانش‌آموز استثنایی برپا شده است
قرار است ساعتی در «کلبه امید» باشیم. کلبه سبزی که به همت یکی از معلمان مدارس استثنایی و دانش‌آموزان در امامت ۲۷ مشهد برپا شده است تا با فروش گل، نشاط و کار را برای این دانش‌آموزان به ارمغان بیاورد.

الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ مسیر باریک و سرسبز. باید آرام‌آرام قدم برداشت تا مبادا ترک بردارد چینی گلدان‌های ردیف شده کنار حیاط. بوی نم آب و سرسبزی گل‌های چیده‌شده داخل حیاط سرسبزی زیبایی به فضا داده است. حال‌و‌هوای بهاری خریداران را سر ذوق آورده است. بازار عکس و سلفی گرفتن‌ها با پسر‌های گل فروش داغ است. هرکدام سعی دارند با پسران دانش‌آموز استثنایی که کار فروش گل‌ها را انجام می‌دهند عکس بگیرند.
پنج پسر هم‌سن‌وسال و با شرایطی خاص جسمی گلخانه را اداره می‌کنند. همه دانش‌آموزان متوسطه یکی از مدارس استثنایی تبادکان هستند. اسم گلخانه‌شان کلبه امید است.

در همهمه جمعیت و خریداران گل برای فهمیدن قیمت‌ها و نوع نگهداری گل‌ها باید گوش تیز کنی تا متوجه صحبت‌ها شوی. صحبت‌کردن با امید و دوستانش که توان‌یاب هستند کمی سخت است. خنده از چهره امید جمع نمی‌شود. انگار جزء ثابتی از چهره‌اش است. با همان شوق وذوق واژه‌ها را به‌سختی کنار هم می‌چیند و خریداران را برای گل‌ها راهنمای می‌کند.
قرار است ساعتی در «کلبه امید» باشیم. کلبه سبزی که به همت یکی از معلمان مدارس استثنایی و دانش‌آموزان در امامت ۲۷ برپا شده است تا با فروش گل، نشاط و کار را برای این دانش‌آموزان به ارمغان بیاورد.


هماهنگی‌ها را دو روز قبل با محمد عابدی انجام دادیم. محمد عابدی معلم دانش‌آموزان است که در کنار درس دادن به بچه‌های دانش‌آموز استثنایی، تلاش کرده تا با ایجاد این گلخانه جدا از ایجاد زمینه کار و اشتغال برای دانش‌آموزان، به آنان حس اعتمادبه‌نفس و در جمع بودن بدهد.

همان روز هماهنگی و قبل رفتن به گلخانه درخواستی دارد: «گزارش شما می‌تواند برای من و پسرهایم -‌دانش‌آموزانش را می‌گوید‌- کاری کند. ببخشید این‌طور می‌گویم بچه‌های استثنایی اغلب نادیده گرفته می‌شوند. اگر هم توجهی به آنان می‌شود از سر ترحم یا خودنمایی است. این بچه‌ها چیزی زیادی از جامعه نمی‌خواهند؛ اینکه جامعه نیز حق آنان را بپذیرد. برای ایجاد این گلخانه چقدر دویدیم و به هرکسی رو زدیم. خیلی‌ها آمدند و عکس گرفتند و قول دادند، اما بعد رفتند که رفتند. برای این خانه‌ای که در امامت ۲۷ برای گلخانه اجاره کرده‌ایم تا آخر اسفند فرصت داریم. برای سال جدید صاحب‌خانه گفته است ۵۰۰ میلیون رهن باید بدهیم. برای منِ معلم با این دانش‌آموزان یک میلیون هم زیاد است، چه برسد به ۵۰۰ میلیون تومان.»

گل‌فروش‌های خاص و استثنایی

کلبه امید

انتهای امامت ۲۷ گلخانه این دانش‌آموزان استثنایی است. از نیمه کوچه، گل‌های سینره و شمعدانی‌های زیبای کنار دیوار خانه‌ای از نزدیک شدن به «کلبه امید» خبر می‌دهد. کلبه امید نامی است که عابدی و دانش‌آموزانش برای این گلخانه گذاشته‌اند. دو طرف حیاط خانه گل چیده‌اند و خریداران با وسواس خاص آرام از لابه‌لای گل‌های چیده عبور می‌کنند تا گل و گلدانی نشکند.

پسری راه رفتنش عادی نیست. کمی پایش را می‌کشد. یکی از دستانش هم چندان جان و رمقی ندارد. بااین‌حال با شوق از پله‌های خانه پایین می‌آید تا بار گل جدیدی را که آورده‌اند داخل گلخانه ببرد. امید (به دلیل خواست او اسمش مستعار است) به امید همین گلخانه هر‌روز سه اتوبوس عوض می‌کند تا خودش را از روستای فرخد به بولوار امامت برساند.

امید این روز‌های امید، کلبه امید است. می‌گوید: در خانه بیکار بودم. خواهر و برادرم هرکدام برای خودشان زندگی و بچه و کار دارند. فقط من کاری نداشتم. چند ماه قبل آقا معلم گفت: امید برای گلخانه می‌آیی فوری گفتم: ما چندنفری که اینجا کار می‌کنیم همه از دانش‌آموزان آقای عابدی و هم‌کلاسی هستیم. الان متوسطه درس می‌خوانیم. هر روز سه اتوبوس عوض می‌کنم. با یک اتوبوس از روستای فرخد تا خواجه ربیع می‌آیم. از آنجا دوباره سوار ۸۸ می‌شوم و تا آزادی می‌آیم. از آزادی هم با خط ۲۰۳ تا امامت می‌آیم.
سوارشدن این‌همه اتوبوس برای رسیدن به گلخانه مانعی برای نیامدن امید نیست. می‌گوید: از اینکه دستم به جیب خودم برود خوش‌حالم. از اینکه می‌توانم کاری داشته باشم خوشحالم. از خدا خواسته‌ام که کمکم کند تا همین کار را ادامه بدهم.

از عکس گرفتن متنفرم

محمد پسر جوان دیگری است که همراه هم‌کلاسی‌هایش در کلبه امید کار می‌کند. از صحبت فراری است. هر بار نزدیک او می‌شویم، سعی می‌کند به نحوی با جابه‌جا کردن گل‌ها از جواب دادن به سؤالات طفره رود. تعداد خریداران کمتر می‌شود و این همان فرصتی است که سراغ محمد برویم. او نیز همانند دیگر هم‌کلاسی‌هایش برای صحبت‌کردن کمی مشکل دارد. از کاری که انجام می‌دهد می‌پرسیدیم. سکوت می‌کند. انگار برای پاسخ‌دادن عجله‌ای ندارد. دوباره گل‌ها را جابه‌جا می‌کند. بعد از کمی سکوت و جابه‌جایی مکرر گل‌ها این‌طور جواب می‌دهد: من اهل حرف‌زدن نیستم. دوست ندارم. بار‌ها به مدرسه ما آمدند و با بچه‌ها عکس گرفتند. چه شد؟ جز این بود که معلممان برای ما کاری درست کرد؟

صحبتش را ناگهان تغییر می‌دهد: الان این حرف‌هایی را که گفتم چاپ می‌کنید؟
با صحبتی که می‌کنیم اجازه می‌دهد این حرف‌هایش را بنویسیم. حرف آخرش این است: باید خودم فکری برای خودم بکنم. مردم ما را نمی‌بینند. پس خودمان باید کاری کنیم. گفتم دوست ندارم کاری کنم که مثلا یکی از ماه عسل بیاید و درباره‌اش حرف بزند. دلم می‌خواهد عادی زندگی کنم، مثل همه.

آن‌طور که معلم محمد می‌گوید او مشکلاتی دارد و به‌خاطر همین مشکلات خیلی دنبال کار بوده است، اما به دلیل شرایط جسمی‌ای که دارد هیچ‌جا به او کار نمی‌دهند. او این را هم می‌گوید که کمک جامعه به این بچه‌ها اغلب کمک نقدی است. یا اگر کاری در ذهنشان دارند اغلب رفتن کنار خیابان و گذاشتن ترازو جلوی آن‌هاست.
فضای اتاق‌های خانه کوچک است و به قول یکی از پسر‌ها مجبورند که گل‌ها را به‌صورت مداوم جابه‌جا کنند تا بتوانند از همان فضای کوچک برای تعداد گل بیشتری استفاده کنند.

هرکدام از ما در سرنوشت دیگری سهمی داریم

خانم میان‌سالی یکی از خریداران کلبه امید است که به گفته خودش در این چند ماه چندبار از گلخانه این پسر‌ها گل خریده است. او معلم بازنشسته است و آن‌طور که می‌گوید چندسالی است که از درس دادن به بچه‌ها دور شده است. این معلم بازنشسته ایجاد این گلخانه را ایده خوبی می‌داند و در‌این‌باره می‌گوید: من معتقدم که هر‌کدام از ما می‌تواند در سرنوشت یک نفر دیگر مؤثر باشد. من، چون خودم معلم بودم می‌دانم که معلم‌های استثنایی چقدر زحمت می‌کشند. اینکه جدا از کاری که به آنان سپرده شده است، به فکر آینده این بچه‌ها بوده‌اند واقعا کار بزرگی است. امیدوارم هرکسی درحد توانش از این بچه‌ها و کارشان حمایت کند.

روایتی از گلخانه‌ای کوچک که به همت معلم و چند دانش‌آموز استثنایی برپا شده است

درس خاص و استثنایی یک معلم

مردی از لابه‌لای جمعیت و خریداران گل سعی می‌کند خودش را به اتاق انتهایی برساند. پسر‌ها آقای عابدی صدایش می‌کنند. آقای عابدی همان‌طور که بااحتیاط از میان گل‌ها و خریداران عبور می‌کند حواسش متوجه وضعیت گل‌ها و خریداران است؛ «آقا محمد‌... پسر جان! بیا این شیفلر‌ها را یک جا بگذار. تعدادی گل شمعدانی هم صندوق عقب ماشین گذاشته‌ام. این‌های را که مرتب کردی به بچه‌ها کمک کن که گل‌های شمعدانی را داخل بیاورند.»

فضای گلخانه او و دانش‌آموزانش شلوغ شده است و تعداد زیادی خریدار برای خرید سبز و گل‌های بهاری آمده‌اند. با جملاتی کوتاه و پشت‌سرهم می‌خواهد کمی صبور باشیم تا شرایط برای گفتگو فراهم شود. بعد از چند دقیقه و سروسامان دادن به خریدوفروش‌ها و دانش‌آموزانش اتاق انتهای گلخانه را نشان می‌دهد و می‌گوید: اینجا شلوغ است و رفت‌وآمد مردم به‌خاطر شب عید و خرید سبز بیشتر می‌شود. آنجا -‌اشاره به همان اتاق انتهای گلخانه دارد- فضا برای گفتگو مناسب‌تر است.
اتاقی که او راهنمایی کرده است شباهتی به انبار دارد. گوشه‌ای

از اتاق بسته‌های میوه خشک و ادویه گذاشته شده است. بسته‌های میوه خشک را کمی جابه‌جا می‌کند. می‌گوید: از کجا شروع کنم. حرف زیاد دارم.
با خنده‌ای تلخ ادامه می‌دهد: معلم‌های استثنایی همیشه گوش شنوایی برای صحبت‌های دانش‌آموزان و شنیدن غصه‌ها و درد‌های والدین آن‌ها هستند. این بار قرار است شما گوش شنوایی برای ما باشید.

شروع مهربانی با لقمه‌های مهربانی

شروع روایت آقای معلم از حاشیه‌هاست؛ از روز‌هایی که گچ و تخته سیاه و بچه‌های مدارس حاشیه شهر، برای او و چند همکارش شروع مشق عشق بود، شروع مشق مهربانی با لقمه‌های مهربانی.‌
می‌گوید: سال ۸۹ کارم آموزش و تدریس بچه‌ها در مدرسه‌های حاشیه شهر و تبادکان بود. کارکردن در مدارس حاشیه شهر مشهد حس‌و‌حال عجیبی دارد.

این را تنها کسانی که در این مناطق کار کرده‌اند متوجه می‌شوند. باید به بچه‌هایی علم بهتر است یا ثروت را درس بدهیم که بیشتروقت‌ها سر کلاس گرسنه هستند. بچه‌هایی که خانواده‌های آنان برای همراه کردن بچه با یک چاشت و لقمه صبحانه مشکل دارند. بعید است کسی در این مدارس معلم باشد، اما با گرسنگی و ضعف بچه‌های این محلات غریبه باشد. بار‌ها سر کلاس از ضعف بچه‌ها ناراحت شدم. اوایل تصمیم گرفتم خودم صبحانه بیشتری بیاورم تا زنگ تفریح به هرکدام از بچه‌ها که گرسنه بودند بدهم. چند وقتی گذشت و بقیه همکارانم متوجه شدند. آن‌ها هم برای دانش‌آموزانشان گاهی صبحانه می‌آوردند.

توزیع صبحانه گرم بین دانش‌آموزان ۷ مدرسه

صدای خریدوفروش گل‌ها از پنجره کوچک بالای دیوار اتاق می‌آید: شمعدانی نمی‌آوردید؟ آقا پسر این شفلر‌ها چند است؟ ... آقای عابدی تصمیم می‌گیرد با صدای رساتر و بلندتر صحبت کند. می‌گوید: بعد از مدتی تصمیم گرفتیم که کار را دسته‌جمعی انجام دهیم. ۱۰ نفر شدیم و کار توزیع صبحانه گرم بین دانش‌آموزان را با تقسیم‌بندی وظایف بین خودمان شروع کردیم. در ادامه برای هماهنگی بیشتر یک گروه تلگرامی تشکیل دادیم. کارمان کم‌کم بین مدارس حاشیه شهر پیچید و جمع ما به چند هزار نفر رسید. کار تا جایی پیشرفت که خیران نیز به این جمع اضافه شدند. همسر من نیز که معلم مدارس دخترانه حاشیه شهر بود کار توزیع صبحانه گرم در مدارس دخترانه حاشیه شهر را شروع کرد.

به گفته این معلم در نهایت دانش‌آموزان هفت مدرسه زیرپوشش حمایت‌های مهربانانه جمع خیرخواه معلمان و خیران قرار گرفتند.
عابدی ادامه می‌دهد: چند خیر و تولیدکننده کیک نیز به جمع ما اضافه شدند. هر‌ماه چند هزار کیک بین دانش‌آموزان این مدارس توزیع می‌کردیم. در ادامه تصمیم گرفتیم کار را گسترده‌تر کنیم و با این شرایط جدا از صبحانه گرم کار توزیع لباس‌های مدارس بین دانش‌آموزان را شروع کردیم. کارمان آن‌قدر گل کرد که تا ۲‌هزار لباس و کفش میان دانش‌آموزان مدارس تبادکان توزیع می‌کردیم.

ادامه صحبت این معلم مدارس استثنایی به تلاش کردن این معلم برای قانونی کردن کار‌های خیرشان مرتبط است. به گفته او با همراهی‌ای که رئیس وقت آموزش‌وپرورش تبادکان داشت و تلاش‌ها و پیگیری‌های او، کار‌های خیر آنان شکل و شمایل رسمی به خود گرفت. عابدی در ادامه می‌گوید: دراین باره یک سال پیگیری کردیم تا در نهایت مجوز مؤسسه چتر بهار مهربانی را گرفتیم. با گرفتن این مجوز و سامان‌دهی کار انگار کار من اینجا تمام شده بود. تصمیم گرفتم جایی دیگر برای مهربانی و گسترش مهربانی تلاش کنم. این بار تصمیم گرفتم که تلاشم را در مدارس استثنایی محک بزنم.

 

وقتی برای رهایی از تنهایی تکدیگری کنی

ورود این معلم به مدارس استثنایی با غم‌های والدین این بچه‌ها، دغدغه‌های در اجتماع بودنشان و کارآفرینی برای آنان همراه می‌شود. او می‌گوید: کار تدریس من با دانش‌آموزان استثنایی متوسطه بود؛ بچه‌هایی که از نظر تحصیل سال‌های آخر خود را پشت سر می‌گذاشتند. بار‌ها مادر و پدری را دیدم که با نگاه‌هایی که نگرانی و استرس را فریاد می‌زد سراغمان می‌آمدند و می‌پرسیدند: «با تمام شدن مدرسه‌اش دوباره ما می‌مانیم و بچه‌ای که بزرگ شده است و هیچ کار و زندگی ندارد.»

ادامه حرفش از دغدغه‌های دانش‌آموزان استثنایی است: «دست و پای یکی از دانش‌آموزان من به دلیل مشکلات مغزی او رشد نکرده است. این بچه را در محله‌شان به اسم بد صدا می‌زدند. یا دانش‌آموزی داشتم که وقتی به مدرسه می‌آمد، خواب‌آلود بود. یک روز از او پرسیدم مگر شب‌ها خوب نمی‌خوابی؟ جوابی داد که جگرم را سوزاند. گفت شب‌ها در خیابان‌ها می‌چرخد تا کارتن جمع کند و پولی برای خودش داشته باشد.»
او ادامه می‌دهد: اگر این بچه‌ها کاری داشته باشند می‌توانند برای خودشان قدمی بردارند.

همین‌الان یکی از بچه‌های اینجا با شوق به مادرش گفت: دیگر برای مردم کار نکن. گفت: من کار می‌کنم که تو دیگر کار نکنی. مادر این بچه تمیزکاری خانه‌های مردم را انجام می‌دهد. شوق پدر و مادر‌های این بچه‌ها را وقتی می‌بینند بچه‌شان برای خودش کاری دارد و در اجتماع حاضر می‌شود، دیده‌ام؛ شوقی که نمی‌توانم وصفش کنم. در این مدت که گلخانه زده‌ایم آن‌قدر تماس از سمت والدین این بچه‌ها با من گرفته شده است که خدا می‌داند. همه می‌خواستند که برای بچه‌های آنان کاری فراهم کنم.

خانه چطور گلخانه شد؟

صحبت عابدی به راه‌اندازی گل‌خانه برای دانش‌آموزانش می‌رسد. او از دو سال قبل تصمیم می‌گیرد که از کار‌های دست‌ساز و مشاغل خرد دانش‌آموزانش نمایشگاهی بزند تا بتواند با فروش این دست‌ساز‌ها کاری برای دانش‌آموزانش دست‌وپا کند.

فراهم‌کردن مکانی برای برپایی نمایشگاه محصولات دست‌ساز این بچه‌ها دغدغه‌ای است که به گفته او هنوز ادامه دارد؛ برای آنکه بتوانم محلی را برای عرضه کالا‌های تولیدی این دانش‌آموزان فراهم کنم پیش همه رفته‌ام. به هرکسی که فکر کنید -از مسئول و خیران- رو انداخته‌ام، اما هیچ‌کس کاری نکرد. بعضی از همکار‌ها هم به من خرده گرفتند که این‌همه جوان سالم و دارای مدرک بیکارند آن‌وقت تو می‌خواهی برای این بچه‌ها کار دست‌وپا کنی؟ وظیفه تو آموزش این بچه‌هاست نه بیشتر. بقیه‌اش مربوط به پدر و مادر این بچه‌ها و مسئولان است.

حرفش را با یک سؤال ادامه می‌دهد: حس من این است که اگر هرکدام از ما به‌اندازه‌ای که در توان داریم برای بازکردن گره از کار اطرافیان قدم برداریم، مشکلات کم و کمتر می‌شود. نمی‌شود برای حل مشکلاتمان منتظر مسئول و فرد دیگری باشیم. آن هم در آخر معلوم نیست بشود یا نشود.

او به خانه‌ای که فضای آن را به گلخانه و محلی برای عرضه گل‌وگیاه تبدیل کرده‌اند اشاره می‌کند: بخشی از پول رهن این خانه را از همان مؤسسه چتر مهربانی باهمت معلمان جور کردیم. بخش دیگر هم توسط خیری پرداخت شد. الان دو سالی است اینجا هستیم. کار فروش را همان‌طور که دیدید بچه‌های مدرسه انجام می‌دهند. نمی‌دانید چه ذوق و شوقی دارند. روز‌های اول فروش نداشتیم. بعضی از روز‌ها فقط ۱۰۰ هزار تومان گل فروش می‌رفت که سود ۱۵ هزار تومان آن را باید بین ۵ دانش‌آموزی که اینجا کار می‌کنند تقسیم کنیم. اما الان خدا را شکر مردم از این کارمان استقبال کرده‌اند.

خیرخواهی آگاهانه داشته باشیم

اما حرف آخر این معلم با خیران است؛ خیران برای دانش‌آموزان تلاش زیادی می‌کنند. بار‌ها خیران برای ساخت مدرسه هزینه‌های میلیاردی بسیاری کرده‌اند. اما به‌عنوان یک معلم مدارس استثنایی می‌گویم مدرسه ساختن خوب است، اما در کنار مدرسه ساختن، باید برای دانش‌آموزان استثنایی فکری بنیادی بکنیم. بچه‌ای که در مدرسه استثنایی درس می‌خواند برای آینده و بودن در اجتماع مشکل دارد. باید از همان دوران مدرسه برای اجتماعی شدن و در اجتماع بودن آن‌ها فکری کنیم. بدون تعارف بگویم این بچه‌ها بعد دوران مدرسه و تحصیل به دلیل اینکه شرایط برای کارکردن و حضور اجتماعی آنان وجود ندارد دوباره به همان فضای چهاردیواری خانه برمی‌گردند. به‌عبارت‌دیگر تمام سرمایه‌هایی که دولت و خیران برای آموزش و حضور این دانش‌آموزان در اجتماع کشیده‌اند از بین می‌رود و به همان نقطه ابتدایی و قبل از حضور در مدرسه می‌رسند.

ادامه صحبتش جملاتی صریح‌تر برای برداشتن قدم‌هایی بهتر است. عابدی می‌گوید: اگر خیران به حوزه اجتماعی این دانش‌آموزان ورود داشته باشند و برای آن سرمایه‌گذاری کنند می‌توانند هم به آینده این بچه‌ها و هم به جلوگیری از هدررفت سرمایه‌های کلانی که برای آموزش این دانش‌آموزان می‌شود کمک کنند. بار‌ها با خیران صحبت کرده‌ام که برای کار و اشتغال این بچه‌ها فضا اختصاص دهید، اما هنوز.

صحبتش را با تکرار حرف‌های ابتدایی‌اش تکمیل می‌کند: دو روز قبل که تماس گرفتید به شما گفتم که همین‌خانه‌ای که اجاره کرده‌ایم یک ماه دیگر مهلت دارد. پانصدمیلیونی که صاحبخانه خواسته است در توان هیچ‌کدام از ما نیست. کنار همین خانه را دیدید یک زمین ۵۰۰ یا ۶۰۰ متری است که مربوط به آستان‌قدس است. به خدا اگر این زمین را با قراردادی به ما بدهند که داخلش گل‌فروشی موقت با دیوار‌های موقت بزنیم، با این کار علاوه بر اینکه این بچه‌ها امیدشان را از دست نمی‌دهند، می‌توانیم تعداد زیادی از دانش‌آموزان را مشغول به کار کنیم. حرفم به معنی تصرف در زمین وقفی نیست و گفتم اگر آستان‌قدس و اوقاف همراهی کنند این زمین را با قرارداد رسمی به ما بدهند، هر زمان نیز درخواست کنند می‌توانند تحویل بگیرند. ما هم با ابزار موقت، سازه‌ای برای فروش گل درست می‌کنیم.

او با چند اگر حرف‌هایش را تمام می‌کند: اگر برای کار کردن این بچه‌ها فکری کنیم (کار که می‌گویم ذهنتان سمت کار اداری نرود که با خودتان بگویید الان خیلی از لیسانس‌ها بیکارند. منظورم کار و مشاغل خرد مثل بسته‌بندی وسایل، خشک‌کردن میوه، پرورش گل و... است.) اگر در این حوزه‌ها برای این بچه‌ها قدمی برداریم برای ورود این بچه‌ها به جامعه و حقی که آن‌ها به گردن همه ما دارند قدم برداشته‌ایم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->