پیام تسلیت آیت‌الله وحید خراسانی به مناسبت شهادت «سیدحسن نصرالله» زمان ثبت‌نام حج تمتع ۱۴۰۴ مشخص شد اعلام همبستگی کودکان و نوجوانان ایرانی با کودکان و نوجوانان لبنان و فلسطین برگزاری ویژه‌برنامه شهادت پرچم‌دار جبهه مقاومت در حرم امام‌رضا(ع) آغازبه‌کار نمایشگاه نقاشی‌خط «غزه در خون» | استاد توسلی: هدف، تبیین جنایات اسرائیل است برای مرد فقیه مجاهد درباره «سردار عباس نیلفروشان» که به همراه سیدمقاومت به شهادت رسید شهید هاشمی‌نژاد، محبوب امام(ره) و مقام معظم رهبری تولیت آستان قدس رضوی: شعار‌های دوآتشه و انقلابی‌تر از رهبر انقلاب اسلامی، ما را فریب ندهد آیت‌الله جعفری‌اراکی درگذشت + بیوگرافی و سوابق به هق هق جمعمان جمع است، از بالا تماشا کن به سر برد او خطبه نامدار | شهید سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد به روایت رهبر معظم انقلاب روز شهادت حجت‌الاسلام‌والمسلمین عبدالکریم هاشمی‌نژاد و روز‌های پس از آن، به‌روایت روزنامه‌های مشهد رابطه نماز با امام زمان (عج) سوره‌ای برای خوشبختی | بررسی فضیلت‌ها و آثار سوره مبارک بقره فضاآرایی اماکن متبرکه حرم امام‌رضا(ع) در پی شهادت سید مقاومت زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوس هاست* | درباره شهید آتش نشانی مشهد صورتِ جنگ | روایتی از رزمنده‌ای که در پانزده‌سالگی چهره و چشم و دستش را فدا کرد بازگشت پیکر ۹۸ شهید دفاع مقدس به کشور (۷ مهر ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

هرچه دارم از تو دارم

  • کد خبر: ۱۱۳۳۸۳
  • ۳۰ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۷
هرچه دارم از تو دارم
مریم دهقان - فعال فرهنگی

دلش یک گردگیری حسابی می‌خواست. نمی‌دانست دلشوره چه چیزی را دارد. نمی‌دانست از اینکه با همکار جدیدش بحثش شده ناراحت است یا اینکه هنوز شغل مناسبی که دلش می‌خواسته پیدا نکرده، یا نگران سن و سالش است که هر سال دارد زیادتر می‌شود، ولی هنوز ازدواج نکرده و طعنه‌های ریز و درشت مادر، دلش را رنجورتر کرده، یا قسط‌های عقب‌افتاده‌ای که روی هم تلمبار می‌شود، یا کلی کار نکرده که هر سال و هر ماه به کار‌های قبلی اش اضافه می‌شود و می‌شود قوز بالاقوز کمال گرایی هایش. هر وقت به جواب مشخصی نمی‌رسید و فقط می‌دانست طاقچه دلش غبار گرفته، می‌رفت سراغ اولین و آخرین راه حلش.

دست‌به‌دامانش می‌شد که دعوتش کند. می‌دانست فقط یک دارو هست که حالش را توی این همه دل‌آشوبه خوب می‌کند. چادرش را سرش می‌کرد و می‌زد به دل حرم. به حرم که می‌رسید، خودش را یله می‌کرد هرجای آن که می‌شد. سلام اول را که می‌داد، به نیابت از دوستان دور و نزدیک هم سلام دوم را تقدیم می‌کرد و بعد، قدم‌های دلش را راهی صحن‌های پرنور آقا می‌کرد.

تنها جایی که تصمیم نمی‌گرفت از کجا به کجا برود همین نقطه از زمین بود. می‌گفت هرجا پایش گرفت، هرجا دلش کشید، هرجا نشانه‌ای دید، همان‌جا کبوتر دل و نگاهش را پر می‌دهد. یکی از شب‌های وسط ماه مبارک بود. ماه هنوز در چشمان غیرمسلح آدمیزاد کامل دیده می‌شد و مثل چراغی روشن توی آسمان می‌چرخید و زیبایی‌اش را به رخ همه می‌کشید.

وارد گیت ورودی شد. قدم‌های کم‌رمقش انگار داد می‌زد که «آی مردم، دلم گرفته!» خادمی که وسایلش را بازرسی می‌کرد لبخند ملیحی زد و با لحنی مهربانانه گفت: حاجت‌روا باشی دخترم! دلش بیشتر گرفت. پرده را که کنار زد، انگار پاهایش را با زنجیر و وزنه‌ای سنگین بسته بودند، از همان‌ها که در کارتون لوک خوش‌شانس همیشه پای دالتون‌ها بود. چند قدمی به جلو رفت و دست روی سینه اش گذاشت تا مثل همیشه سلام بدهد. بلافاصله بعد از ادای ادب، نگاهش که به گنبد افتاد، چشمانش بارانی شد. همان‌جا میخکوب شد و توی دلش گفت: آقاجان، دلم گرفته و پناهی جز شما ندارم! آمده ام تا باز هم مثل همیشه گردوغبار دلم را بگیرید و آرامش را مهمان دلم کنید.

بیست قدمی از هشتی در ورودی حرم به سمت بست شیخ طوسی رفت که شنید خادمی می‌گوید: بفرمایید چای‌خانه! تا آن زمان، فکر می‌کرد تنها چای‌خانه حرم در ورودی صحن کوثر قرار دارد و حالا که ساعت از ۱۰ شب گذشته، زمان پذیرایی هم تمام شده، اما با شنیدن جمله «بفرمایید چای‌خانه حضرت!» برق سه‌فاز گرفتش و چشمانش برقی از امید زد. این جمله برای او یک جمله عادی نبود.

با خودش می‌گفت: چرا از همه‌جا خادم به من که می‌رسد این را بگوید؟! آن هم با صدای بلند! چرا در مسیر قدم‌های من خادمی ایستاده باشد؟! این دعوت پرنشانه را برای دل گرفته اش همچون پر پرواز یکی از کبوتر‌های سپیدی می‌دانست که نامه اجابت به پایش بسته و قرار است حکم آزادی یک زندانی را به دست زندانبان برساند. نامه اجابتش را گرفت و رفت سمت چای‌خانه در باغ رضوان.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->