۱- روزنامهای که به سههزارمین شمارهاش میرسد نه خیلی بزرگ شده است نه آنچنان طفلی است که نتواند روی پای خویش بایستد. سههزارمین یعنی هنوز تازه چراغهای نخست مسیر روشن شده است. هنوز برای اینکه بخواهیم به ۱۰ هزار و ۲۰ هزار برسیم راه زیادی باقی مانده است و ما هنوز در ابتدای این مسیریم، مسیری که هم سختی دارد هم شیرینی، دشواری دارد و آسانی. اما همه ما که این روزها صبحمان را به شب میرسانیم، با سختیها و دشواریهایش میجنگیم و در تلاشیم که شهرآرا بیش از گذشته و بهتر از روزگار قبل وارد هزاره جدید خویش شود.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
۲- سههزارمین شماره یعنی ما میراثدار تلاش کسانی هستیم که روزگاری مثل ما رنجیدهاند تا این نهال روزبهروز تناورتر شود و روزبهروز بیشتر ثمر دهد. امروز شهرآرا یک میراث تاریخی برای مشهد است و چه کسی حاضر است تیشه به ریشه فرهنگ و هویت شهرش بزند؟ شهرآرا از همان روزگار بنای مردم داشته است و باید با بنای مردم زندگی کند. باید با درد مردم دردش بگیرد و با خوشحالی آنها لبخند بزند. شهرآرای مردم مشهد باید آیینه احوال مردمان شهرش باشد، باید صدای مردمی باشد که صدایشان به جایی نمیرسد، فریادشان را کسی نمیشنود و کمرشان زیر بار مشکلات، روزبهروز خمیدهتر میشود. شهرآرا باید صدای همه مردم مشهد باشد.
عهد ما با لب شیریندهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداونداناند
۳- اما این روزگار که رسانههای کاغذی نفسهای آخرشان را میکشند و دیر زمانی نیست که دیگر نشانی از آنها نباشد چه باید بکنیم؟ البته که نباید از یاد برد که همه ما برای این روزگار مقصریم، برای آیندهای که دیگر روزگارش بر پاشنه تحلیل و خبرهای داغ سر صبح نمیچرخد. دیگر خبرهایش نه آنچنان موثق است و نه آنچنان عمیق. باید همه بیشتر به فکر باشیم، به فکر شهرآراهای شهرمان باشیم، به فکر همه آنهایی که از هفتخان میگذرند تا آنچه پیش روی شماست بیشتر بر دل بنشیند. اینکه نباید و نمیشود و نبوده است و نیست علاج درد نمیشود. هنوز آخرین بارقههای امید را همین رسانههای محلی به دوش میکشند، رسانههایی که صدای کفِ کف جامعه را بلندِ بلند فریاد میزنند. از طبرسی دوم گرفته تا آخر هاشمیه، از بولوار فرودگاه تا انتهای اندیشه. شهرآرا برای همه مردمی است که زیر سقف این شهر زندگی میکنند.
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان، چون است
۴- اگر بیتفاوت باشیم؟ دقیقا نقطه آغاز برای پایان، همین بیتفاوتی است. نباید بیتفاوت باشیم به فروپاشی جامعه، به دروغهای وقت و بیوقت، به نمادهای پوسیده. همه ما در قبال آنچه پیرامونمان میگذرد مسئولیم و مقصر. باید فکری به حال این روزهایمان بکنیم، برای روزگاری که بیتفاوتی سم مهلکی است که هر جامعهای را از پای درمیآورد. دستکم ما نمیخواهیم در گذر زمان دچار بیتفاوتی شویم. درست است که نمیتوانیم به آنهایی که هر روز صبح بستههای شهرآرا را میخواهند پاسخی درست دهیم، زمانی بگوییم و نشانی درستی دهیم، اما هنوز همین جماعت قلمبهدست با چنگ و دندان آخرین سنگر را حفظ کردهاند. برای گرههای این روزها باید چارهای اندیشید، اما چه کسی؟ کی؟ کجا؟ خدا میداند.
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
۵- هر سختی و دشواری فرصتی است برای بهتر زیستن و برای بهتر بودن. ما باید آینده را بسازیم، آینده هزاره جدید شهرآرا، شهرآرایی که بهتر از قبل زیست کند و بهتر از قبل رشد. من آرزو میکنمای کاش میشد شهرآرا را بهتر از آنچه هست برای آیندگان حفظ کنیم. باید کاری کرد که شهرآرا برای مردم باقی بماند و اگر این مدیر آمد و آن مدیر رفت، اگر فلان جریان سیاسی آمد و فلان جریان سیاسی رفت، شهرآرا آسیب نبیند.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور